
جلسه نقد و بررسی «باز هم سیب داری؟» در اصفهان
بایرام فضلی: روایت شرقی مقدم بر روایتگری غربی بود / محصصی: جهان فیلم بر مبنای « نامنطق» است
هنر و تجربه، عقیل قیومی: حوزه هنری اصفهان، عصر آخرین دوشنبهی آبانماه را با حس هجوم هراسناک «داسداران» سپری کرد؛ داسدارانی که با روشن شدن سالن نمایش به خاطرهای تبدیل شدند تا وقتی بعدها سیب قرمز خوشعطر و خوشمزهای را گاز میزنیم با به یاد آوردن نام فیلمِ بایرام فضلی- «باز هم سیب داری؟» – به یادشان بیفتیم و به مرد شیرینعقل کچلِ بینامی فکر کنیم که دائم دارد میدَوَد تا از گزند داسداران در امان باشد؛ مردی که هیچ سیرمونی ندارد، دائم گرسنه است و همچون قحطیزدگان با بدویتی در رفتار در حال بلعیدن است و در کارزار مرگ و زندگی هم از عاقلهزنِ زیبا و دوراندیشِ مقابلش میپرسد: «باز هم سیب داری؟».
از فضای قصههای عامیانه تا فضایی کافکایی
مرد کچل فیلم یادآور قصهی «حسن کچل» است و از داستانهای عامیانهای وام گرفته است که منتقد مدعو- محمد سعید محصصی- با اظهار تأسف از وقفهی ده ساله در نمایش این فیلم معتقد است لایههای دیگری به این روایت فولکلوریک افزوده شده که «معاصر»ش میکند: « این فیلم برداشتی کاملاً جدید از همان قصهی عامیانهی کهن است. حسن کچلش بهانهایست تا به فضایی کافکایی یا مدرن برسیم. از همان ابتدا هم که پیرزن – مادر شخصیت بینام با سری کچل که همان حسن کچل را به ذهن متبادر میکند- به آن شکل دنبال پسرش میدود و او را کتک میرند، به فضایی گروتسک پهلو میزند و از همان آغاز مبنای فیلم بر یک «نامنطق» استوار میشود و جهان فیلم با همهی بیمنطقیهایش، به تدریج، خود را به ما میباورانَد.» محصصی همچنین به عنصر مهم رنگ در فیلم اشاره میکند و از نظر او تغییر طیف رنگی فیلم در بزنگاههای مختلف در فیلم حائز اهمیت است.
آشناییزدایی از قصهی حسن کچل
مرد و زن بینام فیلم – ذبیح افشار و لیلا موسوی- در کنار خالق این فضای بی زمان و مکان- بایرام فضلی- به اتفاق زبان به تحسین گروه هنر و تجربه میگشایند و حتی ذبیح افشار معتقد است که سینمای بدنه هم وامدار فیلمهای هنری همین گروه سینمایی است و بایرام فضلی، متواضعانه، چنین میگوید:« واقعاً اگر گروه هنر و تجربه نبود مانده بودم کجا و چهگونه فیلمام را به نمایش بگذارم» فضلی که همزمان فیلمبردار و طراح صحنهی فیلمش هم بوده با توجه به اینکه قصهی حسن کچل هم مد نظرش بوده میافزاید: « بله نیمنگاهی به روایت حسن کچل داشتیم ولی حسن کچلی که مادرش با او شوخی ندارد! قصد آشناییزدایی داشتیم. در این فیلم شیوهی روایت شرقی مقدم بر روایتگری غربی است که مبتنی بر درام و روایت سه پردهایست و گرهگشایی دارد. روایتشرقی به مراتب پیچیدهتر از روایت غربی است. بیننده در روایت شرقی پس از تماشای فیلم هنوز چالش دارد. روایت شرقی روایت قصههای مادربزرگی و هزار و یکشبی است و شما با خردهقصههایی مواجه هستید که در نهایت گرهگشایی خاصی ندارند. فضای فیلم هم از این جهت گروتسک است که شما همزمان هم از صحنهای میترسید و هم دارید به آن میخندید. هم چندشآور است و هم خندهدار.»
تداوم جهل
لیلا موسوی در ادامهی صحبتهای بایرام فضلی دربارهی چرخهای از حوادث در فیلم میافزاید: « به هر حال این آدمها در حال تصمیمگیری و یافتن راه حل هستند که همان فرار است ولی در نهایت قهرمانی پیدا میکنند و تصمیم میگیرند بمانند. در هر سه روستا آدمهایی هستند که یا خود را به خواب میزنند تا از گزند داسداران در امان باشند یا با هم میجنگند یا گدایی میکنند و سر و صورت به خاک میمالند. دختر از روستای خودش یک دور کامل چرخهای را طی میکند. در روستای اول یک چرخ کوچک را به عنوان دکور میبینیم، در روستای بعدی این چرخ بزرگتر شده و در روستای سوم به صورت یک نیمهارابه درآمده و در روستایی که جنگ در آن جریان مییابد هم به یک ارابهی کامل تبدیل شده که زن بچهها را با آن از آنجا دور میکند. به هر حال این زن کمی هوشیارتر است ولی در نهایت باز هم قهرمان دروغینی را انتخاب میکند که گویی انتخاب شده تا این جهل ادامه پیدا کند.»
ذبیح افشار در ابتدای سخنانش با خندهای بر لب میگوید: « هر بار این فیلم را میبینم، خسته میشوم و همذاتپنداری میکنم با خودم و دلم میخواهد بنشینم تا خستگیام دربرود از بس که در این فیلم دویدهام!» افشار همچنین در پاسخ یکی از تماشاگران که از تفاوت بازی زن و مرد میپرسد، میگوید: « از ابتدا قرار بوده که من بازی فیزیکی و برونگرا داشته باشم ولی بازیگر نقش زن بازی درونگراتری داشته باشد. یک سال روی این شخصیت کار کردم و در جمع نابازیگران هم مجبور بودم خودم را با آنها وفق دهم تا به اصطلاح بازیام از کادر بیرون نزند. من خودم را به غریزهام سپردم و به آن چیزی فکر میکردم که بر من نازل میشود. از نظر قدرت بدنی هم باید ورزش میکردم و آماده میبودم. به هر حال تمهیداتی به کار میبردم تا بازی درستی داشته باشم.»
یک امتیاز برای فیلم
تماشاگری از نارسایی حضور سیاهیلشکرها در صحنه میپرسد و اینکه انگار به شکل جدی روی حضورشان کار نشده و بلاتکلیفاند که کارگردان میگوید: « کار کردن با هنرورها در تهران بسیار راحتتر از شهرستانهاست ولی اینجا ضعفهایی در کارشان دارند و سیاهیلشکرها هم در کارهای مربوط به صحنه مشغول بودند و هم برای ما بازی میکردند ولی یک جاهایی این بیدقتی در بازی و رفتارهای ناشیانه سرصحنه یک امتیاز برای فیلم محسوب میشد و به درآوردن آن فضای گروتسگ مورد نظر ما کمک میکرد.»
تماشاگری هم از صحنهای میپرسد که مرد بچه را پرتاب میکند و زن واکنشی نشان نمیدهد که با توجه به رفتارهای پیشین زن و درایتی که سعی میکند به خرج دهد و تحولی که به مرور در زن ایجاد میشود طبیعی به نظر نمیرسد که منتقد مدعو با یک جمله پاسخ میدهد: « همانطور که پیشتر اشاره شد جهان این فیلم بر مبنای « نامنطق» بنا شده و نباید دنبال دلایل منطقی در سیر حوادث و رفتارها باشیم.»
عکس : دامون درخشانی