
مریم مقدم و بهتاش صناعیها در گفتوگو با سایت هنر و تجربه (بخش اول):
«تنهایی» دغدغه مشترک ما برای نوشتن فیلمنامه بود/ باهمنویسی نیازمند جهانبینی مشترک است
هنر و تجربه ـ زهرا عزیزمحمدی : بهتاش صناعیها و مریم مقدم در ساخت اولین فیلم مشترکشان نویسندگی، کارگردانی و بازیگری را در ابعاد تازهای تجربه کردند و این روزها با اشتیاق فراوانی نمایش عمومی آن را با رصد کردن تماشاگرانشان تجربه میکنند. تماشاگرانی که به گفته خودشان از همان ابتدا که «احتمال باران اسیدی» روی کاغذ خلق میشد همراهشان بوده و برای هر چه لذتبخشتر کردن تماشای آنچه قرار بوده بسازند به آنها گرا میداده است. مریم مقدم که از ۱۴ سالگی تا همین پنج سال پیش در کشور سوئد به تحصیل بازیگری تئاتر و سینما مشغول بوده در اولین فیلم بلند بهتاش صناعیها با او همراه شدهاست و صناعیها هم تا ساختن اولین فیلم سینمایی خود مسیری طولانی را آمدهاست. احتمال باران اسیدی به روایت نویسنده، کارگردان و بازیگرش فیلمی است درباره وجوه کشف نشده یا کمتر دیده شده تنهایی آدمها؛ آدمهایی که به قول پدیدآورندگانشان در دورانی نه چندان آسان زندگی میکنند و اتفاقات نه چندان خوشایندی را از سرمیگذرانند اما تصمیم بر تغییر دارند و دست از تلاش برنمیدارند.
بخش دوم گفتوگو بهتاش صناعیها و مریم مقدم
برای شروع بحث کمی درباره آنچه پیش از «احتمال باران اسیدی» در تصمیمگیریهای حرفهای تان اثر گذشته بگویید. خانم مقدم، چطور شد که به ایران برگشتید و بازیگری را اینجا از سر گرفتید؟
مقدم :همیشه دوست داشتم در ایران کار کنم. سالهای قبل هم که هر زمان میآمدم دوست داشتم شرایطی فراهم میشد که بمانم. حتی مدتی بعد از تمام شدن درسم مستمر ماندم و تجربه بازی در نقش اول چند فیلم سینمایی را پشت سر گذاشتم ولی دلیل اینکه دوباره به سوئد برگشتم این بود که حس کردم فضای کاری اینجا طوری است که من در رقابت آن نمیگنجم. چیزهای دیگری میخواست که در من نبود. با این حال همیشه این آرزو همراه من بود که اینجا کار کنم. حتی با اینکه به زبان سوئدی مسلط هستم و با آن فرهنگ بزرگ شدهام و از طرفی به مرزبندی جغرافیایی و نژادی هم اعتقادی ندارم ولی واقعیت این است که من اینجا یک عالمه ریشه داشتم و آن ریشهها برای من آنقدر جذاب و عزیزند که دوست دارم بمانم اینجا کار کنم. این یک واقعیت است که آدم هرجای دنیا که هست دوست دارد برگردد آنجایی که ازش آمده و موثر باشد.
آقای صناعیها، دغدغه ساختن اولین فیلم بلندتان از کی با شما بود و برای رسیدن به این هدف چه مسیری را انتخاب کرده بودید؟
صناعیها :طبیعتا هر فیلمسازی برای رسیدن به این مرحله که فیلم سینمایی بسازد باید به یک آمادگیای برسد. این مسیر برای من با تجربه چندین سال کار تئاتر طی شد که بسیار در سینما به من کمک کرده. من لیسانس عمران دارم و فوق لیسانس معماری و به همین دلیل سعی کردهام سینما را از کارهای مختلفی فرا بگیرم که تجربه کردهام. بعد از فعالیتهای تئاتری هفت سال مشغول ساختن انیمیشن و تیزر شدم. فضای کار انیمیشن به من کمک کرد دکوپاژهای مختلف را آزمون و خطا کنم. تیزر تبلیغاتی هم یکی از جاهایی بود که میشد ایدهپردازی و به اجرا رساندن ایدهها را تمرین کنی. مستندسازی هم کردهام و فیلم کوتاه هم ساختهام. از کارگردانهای زیادی آموختهام، شاگردیشان را کردهام و آنها استاد و مشاور من بودهاند ولی هیچ وقت برای کسی دستیاری نکردهام چون به آن اعتقاد نداشته و ندارم. به نظرم دستیاری گاهی حتی میتواند آسیب زننده باشد چون شما آنقدر تحت تاثیر سلیقههای مختلف قرار میگیرید که ممکن است سلیقه خودتان را گم کنید.
ساخت «احتمال باران اسیدی» چطور به هدف مشترکتان تبدیل شد؟ چه شد که تصمیم گرفتید این فیلمنامه را بنویسید؟
صناعیها: من و مریم چند سال است که با هم مشغول نوشتن هستیم و طرحها، قصهها و فیلمنامههای متعددی کار کردهایم. فیلمنامه کاملی داشتیم که در یک مقطعی تصمیم گرفتیم آن را بسازیم اما به دلایلی متوقف شد و آمدیم سراغ قصه دیگری که بخشی از «احتمال باران اسیدی» در آن بود. داشتیم روی آن کار میکردیم که دوستی خاطرهای برای ما تعریف کرد. فهمیدیم که آن خاطره میتواند فیلمنامه ما را بهتر کند. در واقع در مسیر نوشتن، الهامهایی، باعث شد فیلمنامهمان را تغییر دهیم و تبدیل کنیم به فیلمنامه جدیدی که اسکلت اصلی احتمال باران اسیدی بود. از یک جایی به بعد احساس کردیم، این فیلمنامه را از همه نوشتههایمان بیشتر دوست داریم و برای ساختنش آمادهایم.
چه ملاحظات و اقتضائاتی را برای ساختن فیلم اول در فیلمنامهتان در نظر گرفتید؟
صناعیها: تقریبا هیچی، یعنی سعی کردیم خودمان را در هیچ چیز محدود نکنیم.
مقدم: فقط شاید فیلمنامه را از لحاظ امکانات و سرمایه میسنجیدیم… اما اشتباه میکردیم چون اگر بخواهیم همین موضوع را هم درنظر بگیریم این فیلم خیلی لوکیشن داشت.
صناعیها: بله و بعدا فکر کردیم شاید برای فیلم اول خیلی صلاح نبود روی فیلمنامهای با ۳۵ لوکیشن کار کنیم، آن هم در پنج شهر رشت، فومن، انزلی، لاهیجان و تهران و در خود تهران نزدیک ۲۰ لوکیشن داشتیم. فکر میکردیم ساده است.
مقدم: چون داستان مینیمال بود این حس را میداد که با کار راحتتری به نسبت بقیه فیلمنامهها مواجهایم.
صناعیها: به هر حال در آن مقطع حالمان با این فیلمنامه حال بهتری بود. برای همین از ساختنش مطمئن شدیم. بقیه نوشتهها کنار رفت و بعد همه تمرکزمان حداقل برای یک سال روی این فیلمنامه آمد؛ نوشتن اولیه، دیالوگنویسی و بازنویسیهای چندباره که به نظرم خیلی به این فیلمنامه کمک کردهاست.
میخواهم یک پرانتز باز کنم و درباره «باهم نویسی» بپرسم. تقریبا از کی با هم نوشتن را شروع کردید؟
مقدم: فکر کنم از وقتی من به ایران برگشتهام.
صناعیها: پنج سال پیش از الان.
صناعیها: همیشه فیلمنامه کارگاهی نوشتن را ترجیح میدادم. به نظرم روند بروز خلاقیت در این شیوه خیلی ناب است. برای اینکه سلیقههای مختلف میتوانند ایدههایشان را بریزند وسط و شما به جای یک فکر با چند فکر طرفید
کمی درباره عادات نوشتن مشترک صحبت کنید. در مورد همین فیلمنامه چگونه امر نوشتن را بین خودتان تقسیم کردید؟ چطور با اختلاف نظرها یا اختلاف سلیقهها کنار آمدید؟
مقدم: (با خنده) همهاش با هم در حال دعوا بودیم! خیلی سخت است. شاید برای کسانی که کمی با هم رودربایستی دارند اینگونه همکاریها راحتتر باشد اما در مورد ما اینطور بود که به محض اینکه چیزی بر وفق مراد یکیمان نمیشد به شدت وارد جنگ و دعوا با هم میشدیم. دو دقیقه بعدش با هم دوست میشدیم و سعی میکردیم همدیگر را قانع کنیم و بالاخره یک طرف قانع میشد. فکر کنم هر دو نفری که میخواهند با هم بنویسند باید آنقدر با هم صمیمی باشند که دعواها و اختلافات را به دل نگیرند.
قبل از این تجربه تا به حال جدا یا با دیگران نوشته بودید؟
صناعیها: بله، من پیش از این هم در نوشتن فیلمنامه دوستان دیگرم حضور داشتم و کمک میکردم و همیشه فیلمنامه کارگاهی نوشتن را ترجیح میدادم. به نظرم روند بروز خلاقیت در این شیوه خیلی ناب است. برای اینکه سلیقههای مختلف میتوانند ایدههایشان را بریزند وسط و شما به جای یک فکر با چند فکر طرفید. منتها موفقیت این روش به یک فاکتور مهم نیاز دارد؛ تیمی که قرار است با تو بنویسند در عین اینکه وجود اختلاف نظر با آنها پیشبرنده است اما در خیلی از زمینهها باید با تو همسو باشند.
مقدم: درواقع باید جهانبینیشان مشترک باشد. حالا اگر سلیقه و نظرهای متفاوت به فیلمنامه اضافه کنند مفید است اما اگر جهانبینی متفاوتی داشته باشند، کار پیش نمیرود.
حداقل باید در کلیات باهم موافق باشند.
مقدم: بله در غیر این صورت وقتی نظرتان درباره مباحث مهم دنیا متفاوت است پس چطور میخواهید راجع به آن داستان مشترکی بگویید؟
صناعیها: بنابراین من و مریم میدانستیم «تنهایی» دغدغه مشترک ما در فیلمنامه است و قرار است راجع به بیپشتوانگی انسان معاصر در جامعه خودمان حرف بزنیم؛ حرفی که میخواهیم جهانی هم باشد. فضای مینیمال فیلمنامه را دوست میداشتیم. این کلیات برایمان روشن بود. حالا وقتی میخواستیم وارد جزییاتش بشویم ممکن بود من انبوهی خرده داستان پیشنهاد بدهم و مریم هم همینطور و بعد از میان اختلاف نظرها به فصل مشترک میرسیدیم و از بخش خوب هر کدام از ایدهها استفاده میکردیم.
تقسیم کار هم کرده بودید؟ اینکه مثلا یکی دیالوگها را بنویسد و دیگری خط اصلی داستان را مهندسی کند؟
مقدم: نه اینقدر کلی.
صناعیها: سعی میکردیم مراحل مختلف را بین خودمان تقسیم کنیم. در مرحله داستانپردازی یک بخش را من انجام میدادم و یک بخش را مریم و بعد داستانکهای همدیگر را چک میکردیم.
مقدم: بعد هر کس داستانکی داشت خودش مینوشت مثلا یک فصل را در یکی دوصفحه مینوشت و دیگری تصحیح میکرد. میتوانند دیالوگهای هم را روتوش کنند.
خانم مقدم کاراکتر مهسا را با همین قصد که قرار است خودتان بازی کنید، مینوشتید؟
مقدم: نه، بعدا به این نتیجه رسیدیم. اصلا اولش که شروع به نوشتن کردیم، مهسایی وجود نداشت. بعد که کاراکتر مهسا اضافه شد و در فیلمنامه کامل شد، بهتاش این پیشنهاد را داد. درواقع اولش کمی ناراضی بودم، چون فکر میکردم حالا که خودم آن را نوشتهام، دوست دارم شخص دیگری بازیاش کند. اتفاقا در پروسه نوشتنش خیلی به بازیگران مختلف فکر کردیم ولی در نهایت با هم حرف زدیم و راضی شدم خودم بازی کنم.
از این جهت میپرسم که شخصیت مهسا ریزهکاریهایی دارد که او را از تیپ یک دختر سرکش و فراری که زیاد در تلویزیون و سینما به تصویر کشیده شده متمایز میکند. میخواستم بدانم این جزئیات رفتاری در فیلمنامه شکل گرفت یا در روند بازی شما درآمد؟
مقدم: فکر میکنم خیلی شفاهی شکل گرفت. ما قبل از اجرا هم خیلی درباره کاراکترها حرف میزدیم. حتی قبل از اینکه قرار باشد، این نقش را بازی کنم، مدام این دغدغه را داشتم که مهسایی که بیشتر هم من در نوشتنش سهم دارم، کلیشه یک دختر فراری را تکرار کند. بنابراین بارها راجع به این حرف میزدیم. مدام سعی میکردیم اکتها و پلانهایی که او را به این کلیشهها نزدیک میکند از او بگیریم. مسلما همین تلاش را در بازیها هم میکردم. مهسا گرچه یک دختر رها و آزاد است اما اتفاقا خانواده داشتن را دوست دارد و تعلق خاطر دارد. کلیشه نقشهای دختر جوان در سینمای ایران اینگونه است که یا دختر فراری مشکلدار است یا دختر خوب خانواده. مدام قضاوت میشود و انگار هیچ چیزی در این بین وجود ندارد.
برای سر و شکل دادن به مهسایی که اطلاعات زیادی از پیشینه او و اهداف و آرزوهایش در فیلم داده نمیشود (و اتفاقا نیازی هم به اطلاعات بیشتری درباره او نداریم) چه کردید؟ با چه پیشزمینهای این شخصیت را خلق کردید؟
مقدم: خب دور و برمان دخترهای زیادی هستند که آدمهای دوستداشتنیای بودند اما الزاما المانهای یک دختر خوب و حرفگوشکن را ندارند. دخترهایی که در عین حال شاید کمی سرگشتهاند. زندگیشان هدفمند نیست. آدمهایی که شاید زمانی به دنبال یک چیزهایی بودند و حالا ناامید شدند.
آقای صناعیها آن خاطرهای که گفتید به شکل گیری این فیلمنامه کمک زیادی کرد چه بود و چه تاثیری در آن گذاشت؟
صناعیها: درباره کسی بود که همین مسیری را طی میکند که ما در داستانمان داریم. درواقع ما داشتیم قصهای را درباره تنهایی آدمها راجع به سه کاراکتر تنها مینوشتیم. ولی اینکه منوچهر دنبال دوستی میگردد که سی سال است از او خبری ندارد از دل آن خاطره بیرون آمد و به ما ایدههای خیلی بهتری داد. قبل از آن ما سه کاراکتر تنها داشتیم که کنار هم قرار میگرفتند اما بعد دیدیم که میتوانیم یک جستوجو در دل این فیلمنامه داشته باشیم. هر چند انگیزه دنبال دوست گشتن در آن خاطرهای که برای ما تعریف شد، با انگیزه دنبال دوست گشتن در فیلمنامه ما متفاوت است. اما همین کافی بود برای آنکه بفهمیم میتوانیم خط داستانی جستوجوی قهرمان را در دل تمام داستانهایی که بین این سه شخصیت وجود دارد،اضافه کنیم.
بخش عمدهای از فضای گرم، ریتم مناسب و جذابیت داستانی فیلم از پرده دوم آن تا انتها در بده بستانهای خوب سه بازیگر اصلی اتفاق افتاده. تمرینهای آقای شمس، خانم مقدم و پوریا رحیمی سام به چه شکل بود؟
صناعیها: بهشدت به دورخوانی قبل از تولید فیلم اعتقاد دارم و این از همان تجربیات تئاتری بهدست آمده که همواره به آن اعتقاد داشتهام. یعنی اصولا برای رسیدن به نقش باید پروسهای طی شود و ممارست لازم است. بازیگر باید مدام با خودش و با شخصیتی که قرار است آن را بازی کند، بجنگد و ور برود تا آن را کشف کند. بنابراین کار ما این بود که این بستر را برای هر سه بازیگرمان فراهم کنیم. در آن مدت با بازیگران متعددی جلسات دورخوانیمان را برگزار میکردیم که یک پای ثابتش مریم و آقای شمس بود اما کاوهی ما تغییر میکرد و این پروسه بیش از یک ماه طول کشید. نرم شدن بازیها که در فیلم میبینیم، دقیقا به خاطر دورخوانیهای سخت و جدی است که زمان زیادی هم میبرد. در مورد پوریا رحیمی سام بازیگر نقش کاوه هم همین اتفاق به مرور افتاد و بعد از یکی دو هفته تمرین و دورخوانی دیدیم او در نزدیک شدن به نقش در مقایسه با سایر بازیگرهایی که آمدند پیشی گرفته. همیشه یکی از فاکتورهای مهم کستینگ، ترکیب بازیگران است. پوریا در کنار مریم و آقای شمس مثلثی دوستداشتنی را ساخته بودند که احساس میکردم مدام داریم به آن ترکیب ایدهآل نزدیک و نزدیکتر میشویم و وقتی برای فیلمبرداری میرفتیم، خیلی پیشرفت کرده بودیم اما طبیعتا بخش جذابی از تعامل با بازیگر و بازی گرفتن و چکشکاریهای نهایی میماند برای سر صحنه که آن وقت در تعامل نزدیکی که من به این سه نفر داشتم و اعتمادی که آنها به من داشتند من میتوانستم با اعتماد به نفس بالاتری سر صحنه بازیهایشان را هدایت کنم. مضاف بر اینکه هر سه نفر آنها بازیگرانی هستند که پیشنهادات خیلی خوب و غافلگیرکنندهای برای ما سر صحنه میآوردند که از خیلیهایش نمیشد گذشت.
مقدم: نقش از زمان خواندن فیلمنامه شروع میکند به شکل گرفتن در ذهن بازیگر و در تمرینها عینی میشود ولی سر صحنه خیلی از تصویرهایی که از نقشت دیدهای اجرایی نیست . خیلیهایش به خاطر رابطهات با بازیگر دیگر و کارگردان تقویت میشود و گاهی هم ممکن است همه این عوامل آنقدر از تو کم کند که تبدیل شوی به یک مترسک سر صحنه. به نظرم خیلی از بازیگرهای خوب با کارگردانی بد میتوانند تبدیل به یک مترسک بشوند. میزانسن، کارگردانی و… همه چیزهایی است که سر صحنه به ذهنیت تو از نقش اضافه میشود. بماند که بعدا در تدوین همه اینها میتواند دربیاید و اصلا در بازیگر وجود نداشته باشی! حالا اگر بازیها درست از آب درآمده یعنی همه این عوامل درست عمل کردهاند.
مقدم:نقش از زمان خواندن فیلمنامه شروع میکند به شکل گرفتن در ذهن بازیگر و در تمرینها عینی میشود ولی سر صحنه خیلی از تصویرهایی که از نقشت دیدهای اجرایی نیست . خیلیهایش به خاطر رابطهات با بازیگر دیگر و کارگردان تقویت میشود و گاهی هم ممکن است همه این عوامل آنقدر از تو کم کند که تبدیل شوی به یک مترسک سر صحنه
تعامل میان شما دونفر و شکل همکاریتان وقتی از جایگاه دو نویسنده به جایگاه بازیگر-ـ کارگردان منتقل شدید، چقدر تغییر کرد؟ جابهجایی در این نقشها بر روی نحوه ارتباطتان تاثیری هم داشت؟
مقدم: درست میگویی، نویسنده مسئولیت و جایگاه دیگری در مقابل کارگردان دارد در مقایسه با بازیگر اما این تقسیم وظایف و تفکیکشان اصلا سخت نبود. به این اضافه کن که ما با هم زن و شوهر هم هستیم. زن و شوهر بودن، نویسنده مشترک بودن و بازیگرـ کارگردان بودن سه نوع رابطه متفاوت بود ولی برای من مشکلساز نبود.
قراردادی بینتان برای درهم نیامیختن مسئولیتها وجود نداشت؟
مقدم: نه قراردادی نبود و آدم به هر حال رعایت میکند. مسلما من رابطهای را که در خانه باهم داریم سر کار نمیآورم.
صناعیها: به هر حال سختیهای خودش را هم دارد. ممکن است یک زمانی بازیگری سر صحنه باشد که هم بازیگر با کارگردان و هم کارگردان با بازیگر رودربایستیهایی دارند بنابراین او همیشه از کارگردان حساب میبرد و برعکس. این یک جاهایی خوب است و یک جاهایی نه. ولی شاید من و مریم در پشت صحنه این فیلم…
مقدم: از همدیگر حساب نمیبردیم!
صناعیها: برای همین مجبور میشدیم سر هر مسالهای همدیگر راضی کنیم و تا قانع نمیشدیم، کوتاه نمیآمدیم.
یعنی آن اختلاف نظرها و چالشهای هنگام نوشتن فیلمنامه سر صحنه هم وجود داشت؟
مقدم: نه به آن شدت ولی در این حد بود که تا راضی شدن یکی از دو طرف قائله تمام نمیشد. چون هیچ کدام از ما هم آدمهایی نیستیم که کوتاه بیاییم.
منظور من هم همین پیچیدگی اختلال نقشها بود. خودتان میدانید همیشه بازیگرها و کارگردانها یک موضعی نسبت به هم دارند و کافی است سر شیوه اجرای نقش به اختلاف نظر برسند آن وقت بحث مفصل و تاریخی بازیگر و کارگردان درمیگیرد. تازه شما میتوانستید روی شخصیتتان مدعی باشید چون در نوشتنش هم مشارکت داشتید.
مقدم: از یک نظر خوب بود، از یک نظر بد. برای من خوب بود. چرا؟ چون من تجربه کار کردن با برخی کارگردانها را داشته ام که اینقدر نمیدانند متن چیست و تصور و تسلطی به آن نداشتند که حتی اگر راهنمایی میکردند هم غلط بود، یا ممکن بود راهنمایی نکنند و اصلا با بازیگرشان حرف نزنند. این بار ما دو نویسنده بودیم سر صحنه که تا لحظه آخر در تغییر و بهتر شدن متن و کاراکترها مشورت میکردیم . این برای من مسلما خوشایندتر بود چون میتوانستم کاری را که دوست دارم، انجام دهم. در کارهای دیگر کارگردانها وقتی پیشنهادی میدهند معمولا زیاد جای بحث ندارد. با اینکه من اصولا آدم جنگجویی هستم و به راحتی کوتاه نمیآیم اما به هر حال در این کار دستم بازتر بود.
صناعیها: به هر حال فکر میکنم در همه جای دنیا، بین کارگردان و بازیگر همیشه چالش وجود دارد و این چالش به معنای دعوا نیست. به این معنا است که باید به هر حال من کارگردان را قانع کنی و اگر من قانع نشوم، نباید فکرت را عملی کنی. برای همین گاهی پیش میآمد وسط فیلمبرداری که من و مریم یا آقای شمس راجع به جزئیاتی در اجرا که من به آن معتقد نبودم و بازیگرانم به آن اصرار داشتند، بحث میکردیم. حالا آخرش یا من آنها را قانع میکردم یا آنها من را. حسنش این بود که مریم خودش نویسنده فیلم بود و اشراف کامل به شخصیتها و قصهها داشت و آقای شمس هم خودش رماننویس و شاعر است و این هم نعمت بزرگی بود. فضای احساسی و شاعرانه فیلمهای من را درک کرده بود برای همین ما سه نفر به یک درک مشترک رسیده بودیم. به همین دلیل هر جا پیشنهادی از جانب آنان مطرح میشد، برای من پیشنهاد جدیای بود. این چالش بین من و مریم حتی جاهایی که مریم بازی نداشت هم وجود داشت.
مطلب جالب توجهی بود.