
هنر و تجربه – بهزاد وفاخواه: «رویاهای دم صبح» بخش سوم از سهگانهای است که مهرداد اسکویی درباره نوجوانان بزهکار در کانون اصلاح و تربیت ساخته است. با این تفاوت که قسمت سوم این سهگانه به دخترهای کانون میپردازد که حوزهای ملتهبتر است. «رویاهای دم صبح» در بخش مسابقه جشنواره مستند سینماحقیقت پذیرفته شده است و یکی از پنج نامزد هنر و تجربه برای تندیس این گروه در جشنواره سینماحقیقت است. در میزگردی با شرکت عوامل این مستند به جزئیات کار آنها در طول ساخت فیلم و حال و هوای این مستند پرداختهایم. اگرچه کسانی که چندماه با این بچهها زندگی کرده بودند، نمیتوانستند بدون توجه به شرایط آنها از کار حرفهای صحبت کنند. در این میزگرد علاوه بر مهرداد اسکویی کارگردان مستند، محمد حدادی فیلمبردار، پارسا کریمی صدابردار، وحید حاجیلویی مدیر تولید، افشین عزیزی سازنده موسیقی متن، سیندخت رحیمیان و حمیدرضا فتورهچیان کالریست و امیر ادیبپرور تدوینگر کار حضور داشتند. حسین مهدوی دیگر عضو گروه هم به علت حضور در صحنه فیلمبردارینتوانست در جمع حضور پیدا کند.
نزدیک شدن به سوژه در مستند خیلی مهم و اساسی و در عین حال سخت است. چطور توانستید تا این اندازه به دخترهایی که در کانون اصلاح و تربیت به سر میبرند نزدیک شوید؟
مهرداد اسکویی: ما در دو مرحله به بچهها نزدیک شدیم. مرحله اول زمانگذاری من و آشنایی من با کانون اصلاح و تربیت است. در ارتباط با این فیلم من هفت سال بود که منتظر مجوز بودم. چندین بار خواهش کردم که این امکان به وجود بیاید که درباره دخترهای کانون اصلاح و تربیت فیلم بسازم و برای مسئولین کانون هم مهم بود این فیلم ساخته شود تا چهره واقعی این دخترها به نمایش دربیاید. خارج از آن نگاه کلیشهای که اغلب وجود دارد. آنها بزهکارند، جرمی مرتکب شدهاند، اما واقعا چقدر تقصیر خود این بچههاست و چقدر تقصیر جامعه پیرامون آنها؟ قبل از فیلمبرداری چندینبار رفتم و بچهها را دیدم تا جایی که این بچهها به من میگفتند دایی مهرداد. مرحله بعدی نزدیک شدن گروه بود. برای فیلمبرداری گروه کوچکی داشتیم که شامل محمد حدادی فیلمبردار، پارسا کریمی صدابردار، وحید حاجیلویی مدیر تولید و علیرضا قاسمی دستیار کارگردان.
وحید حاجیلویی: من چندتجربه کاری با آقای اسکویی داشتم دوتا از این کارها در کانون بود و این تجربه آخر برای من تجربه خاصی بود به این دلیل که ما مواجه شدیم با دخترهای نوجوانی که روحیه شکننده و عجیبی داشتند. ورود به این فضا کار سختی بود. جلسه اولی که آنجا فیلمبرداری کردیم فقط خود مهرداد اسکویی با فیلمبردار و صدابردار رفتند داخل و ما بیرون ماندیم. چون میخواستند این آشنایی تدریجی اتفاق بیفتد. اما روزی که فیلمبرداری را تمام کردیم با گریه و حال بد از بچهها جدا شدیم. دقیقا چهارشنبه سوری سال ۹۲ بود. خود بچهها هم خیلی دلتنگ بودند. تنها تفریح بچهها در دوماه گذشته ما و کار ما بود. نوروز آن سال حال من خوب نبود. تمام فکرم پیش بچهها بود که الان چکار میکنند و کی آزادشده و کی مانده..
محمد حدادی : وجه تمایز سینمای مستند اجتماعی با گونههای دیگر مستند همین ارتباط با آدمهاست که در دیگر گونههای مستند کمتر اتفاق میافتد. یکی از سختیهای کار برای ما این بود که به لحاظ عاطفی ما درگیر شخصیتها میشدیم و این نباید مانع از این میشد که به لحاظ فنی کار را دقیق و کامل انجام دهیم. سخت بود جایی که از رنجها و دردهایشان صحبت میکنند بتوانی تمرکزت را حفظ کنی تا چیزی که میشنوی تمرکزت را کم نکند.
اسکویی: چیزی که همیشه از محمد حدادی میخواستم بپرسم و حالا به واسطه امکانی که شما فراهم کردید فرصتش پیش آمد این بود که لحظاتی در فیلم هست که من اگر بودم دوربین را میگذاشتم کنار. این سوال را دارم که چطور یک فیلمبردار یا صدابردار میتواند در لحظات حسی کنترل خودش و دوربینش را حفظ کند.
حدادی: به مرور که کارهای بیشتری انجام دادم توانستم بین خودم و سوژه در زمان فیلمبرداری فاصله ایجاد کنم. بارها پیش آمده دوربین را کنار گذاشتم و گریه کردم، اما بعد از اینکه صحنه فیلمبرداری تمام شد. سعی میکنم پردهای بین خودم و سوژه ایجاد کنم.
اگر شما ندانید این فیلمی درباره دختران کانون اصلاح و تربیت است و چند دیالوگ در اول فیلم نباشد، در یک ربع اول حتی میتوانید تصور کنید یک دبیرستان شبانهروزی دخترانه را میبینید. از بس که این بچهها عادی و مثل همه همه نوجوانها هستند و با کلیشه بزهکار در ذهن ما تفاوت دارند. شما با پسرهای کانون اصلاح و تربیت هم کار کرده بودید. چقدر بین اینها تفاوت میبینید؟
اسکویی: یک ضرورت باعث شده ما در یک نهاد، در کانون اصلاح و تربیت فیلم بسازیم. به خاطر اینکه ما حرفهای این بچهها را به صورت حقیقی تا حالا ندیدهایم. این بچهها را نمیشناسیم. همه آدمهایی که این فیلم را دیدهاند میگویند چقدر این بچهها زیبا هستند. چقدر مهربانند. چقدر وفادارند و از هم حمایت میکنند. فکر میکنم گروه ما با همین چند کلمه مزدش را گرفته است. بچههای بزهکار چیزی جدای از بچهها ما نیستند. اگر این بچهها از مسیری که برای زندگی درستتر است و آرامش همراه خود دارد، خارج شدهاند مقصر چه کسی است؟ این فلش باید برود سمت خانوادهها، سمت هممحلیها، سمت اجتماع اطراف و سمت سیاستگذاران. امکانی باید پدید بیاید برای پیشگیری، قبل از ارتکاب بزه.
در مورد تدوین فیلم صحبت کنیم که ظاهرا یک سال طول کشیده است.
امیر ادیبپرور: یکی از سختترین تجربههای کاری زندگیام بود چون ۹۰ ساعت راش کارگردانی شده خوب به من داده بودند. من سه ماه راش دیدم تا تصاویر برایم عادی شوند. راشها صدبرابر از فیلمی که حالا آماده شده تلختر بودند. مهرداد اسکویی یک راهنمایی بزرگ به من کرد و گفت منطق را بگذار کنار و با دلت این فیلم را مونتاژ کن. سعی کردم از ساختار داستانی استفاده کنم، شروع و میانه و پایان داشته باشم و در نیمه اول فیلم کاراکترها را کاملا معرفی کنم و نقطه عطف داشته باشم.
مهرداد اسکویی:ما قرار نیست کسی را ناراحت کنیم با این فیلم. قرار است یک حقیقتی را نشان دهیم. ما قرار نیست آدمها را بخندانیم یا به گریه بیاندازیم. قرار است سینما کار کنیم
زمان آماده شدن و تعداد عوامل این مستند چیزی کمتر از یک فیلم بلند نیست.
اسکویی: من اعتقاد دارم ما میتوانیم با یک گروه کوچک هم فیلم بسازیم. در مستند میشود فیلم یکنفره ساخت. این یک شیوه فیلمسازی است و تدریس هم میشود و خیلی عالی است. ولی من معتقدم بخش صنعتی سینما مهم است. وقتی فیلم را میسازیم دائم به این فکر میکنیم که روی پردههای سینما میآید، از شبکههای مهم جهانی پخش میشود..درست است که چرخش سرمایه در این وجه از سینما پایین است و ما به خصوص در سینمای مستقل پول زیاد نداریم اما امیدواریم امکانهایی مثل اکران در هنر و تجربه یا پخش تلویزیونی یا فاندهای بینالمللی یا حتی ملی این امکان را به فیلمسازان مستقل بدهند که روی پای خودشان بایستند. اگر فکر کنید موسیقی نمیخواهید، چون میتوان موسیقی انتخاب کرد، یا رنگآمیزی تصویر نمیخواهید چون به هرحال تصویری دیده میشود… فیلم در اندازهای که باید ساخته نمیشود.
عوامل مختلف فیلم اینجا هستند. از جمله آقای افشین عزیزی که موسیقی «رویاهای دم صبح» را ساختهاند. درباره موسیقی این مستند و ویژگیهایی که داشت صحبت کنید
افشین عزیزی: همزمان که امیر ادیبپرور داشت در این پروسه یکساله و تمام نشدنی فیلم آقای اسکویی را تدوین میکرد، من هم این فیلم را میدیدم و علاقهمند شدم. اواخر تدوین آقای اسکویی با من تماس گرفتند و تصمیم گرفته بودند برای تیتراژ آخر و قسمتهایی از فیلم موسیقی داشته باشند. فقط هم یک هفته وقت داشتیم. دوتا فیلم قبلا در همین موضوع کار کرده بودند و این قسمت آخر سهگانه بود. در آن دو فیلم هم از ویولنسل استفاده کرده بودند و این ساز اهمیت داشت. موسیقی دو فیلم قبلی را گوش دادم و فضای کلی کار را میدانستم. از آن موقع در حال انجام دادن چندتا کار کتاب صوتی با دکلمه آقای اسکویی و موسیقی من بودیم و با سلیقه ایشان آشنا بودم. اتودهای کوتاهی زدیم و از آوای زن برای سکانس آخر استفاده کردیم. اتودهایی با عود و تار و سازهای ایرانی زدیم ولی موردقبول کارگردان نبود. مهرداد اسکویی فیلمهایش در مقیاس جهانی اکران میشود و اعتقاد دارد باید همه مخاطبها را درنظر گرفت و موسیقی اتنیک نداشت.
آقای کریمی شما به عنوان صدابردار کار عضو گروهی بودید که باید در محل حضور داشتید و ارتباط مستقیم با سوژه داشتید. نزدیک شدن به این سوژه برای شما چطور اتفاق افتاد؟
پارسا کریمی : به جرات میتوانم بگویم بهترین تجربه کاری من بود. هم تجربه کاری و هم تجربه زندگی. همه این بچهها مثل خواهرزاده ما بودند. آقای اسکویی وقتی ما را به بچهها معرفی کرد گفت بچهها، اینها داییهای شما هستند و واقعا تا آخر کار من این بچهها را مثل خواهرزادههای خودم میدیدم. بچهها هم خیلی با ما راحت شده بودند و حتی کاریکاتور ما را کشیدند!
کلا چقدر طول مدت فیلمبرداری طول کشید؟
اسکویی: ۲۰ روز در طول دوماه. بهمن و اسفند فیلمبرداری داشتیم. پیشتولید از آذرماه شروع شد. یعنی دقیقا دوسال گذشته از شروع فیلم.
محمد حدادی : یکی از سختیهای کار برای ما این بود که به لحاظ عاطفی درگیر شخصیتها میشدیم و این نباید مانع از این میشد که به لحاظ فنی کار را دقیق و کامل انجام دهیم
کار شما در رنگآمیزی تصاویر هم که در تضاد با مستندسازی تکنفرهست! اصلا کار رنگآمیزی نور در سینمای مستند چه ضرورتی دارد؟
حمیدرضا فتورهچیان : به جز بحث تکنیکال که در مدت زیاد پروژه نورها عوض میشود و احتیاج به تصحیح دارد، به جزییاتی هم برای تاثیرگذاری بیشتر باید توجه شود و خوشبختانه کارگردان به هرکاری خواستیم بکنیم نه نگفت. جزییاتی از برگ درختان گرفته تا فضا. در این پروژه توانستیم همه چیز را کنترل کنیم. چون مستند در زمانی طولانی شکل میگیرد و گاهی یک پلان از اواخر فیلمبرداری به اوایل فیلم منتقل میشود، پس ممکن است بعضی تغییرهای تصویری بیننده را از فیلم جدا کند. تاثیر رنگآمیزی در اینجاست که بیننده فیلم را تا پایان ببیند و حواسش پرت نشود.
حدادی: از زمانی که مجوز گرفتیم تا شروع فیلمبرداری زمان کوتاهی داشتیم. دفترچهای داریم به نام ویژوال سیوی که در حقیقت دفترچه تفاهم کارگردان و فیلمبردار درباره وجه بصری فیلم است. شامل عکس، تصویر، نقاشی و هرآنچه به جنبههای بصری فیلم مربوط است. کمپوزیسیونها، رنگمایههایی که باید دربیاید، نورپردازی کار و… باید مورد تفاهم قرار گیرد. من یک دفترچه قطور در این کار داشتم که قبلا در هیچ فیلم دیگری نداشتم. ما هر روز صبح اینها را ورق میزدیم و مرور میکردیم تا از خطی که برای کمپوزیسیون و نور درنظر گرفتهام دور نشویم. هر روز کیلومتر را صفر میکردیم و دوباره خودمان را کالیبره میکردیم.
اسکویی: حتی قبل از شروع فیلمبرداری امیر ادیبپرور به عنوان تدوینگر شناسایی شده بود. هر روز که فیلمبرداری تمام میشد راشها میرسید دست تدوینگر. او از بیرون ما را هدایت میکرد و زنگ میزد که مهرداد فلان کاراکتر را ول نکن، به این قصه بیشتر بپرداز یا آن یکی کاراکتر زیاد جواب نمیدهد.
در واقع چشمی ناظر از بیرون.
اسکویی: البته از بیرون گروه و از درون پروژه. مغز پروژه ما امیر ادیبپرور بود.
امیر ادیبپرور: مدیریت درستی که آقای اسکویی کرد این بود که نگذاشت من بیایم سرصحنه. گفت تو اگر بیایی همهچیز برایت عادی میشود. ما تو را از بیرون احتیاج داریم. این خیلی به من کمک کرد. رافکات که تمام شد ما دو کاراکتر داشتیم که مرتکب قتل شده بودند و هردو در فیلم حضور داشتند. به این منطق رسیدیم که یکی از این دو کاراکتر برای فیلم کافی است اما از طرف دیگر جنبه احساسی قضیه هم خیلی سنگین بود و نمیتوانستیم یکی از دخترها را از فیلم بیرون بکشیم. به این فکر کردم که شاید با بیرون کشیدن این کاراکتر فیلم بهتر شود اما شاید با بودن او در فیلم سرنوشتش عوض شود.
محمد حدادی: من وقتی فیلم را دیدم با خودم گفتم آفرین به این تدوین شجاعانه. راشها پر بود از صحنهها و داستانهای تلخی که هیچکدام در فیلم نماند. هرکدام از این صحنهها اگر در فیلم میماند، میتوانست تعداد جوایز بینالمللی را ده برابر کند. من فکر میکردم فیلم خیلی تلخ بشود. اما الان فقط یک کمی تلخ است! دربرابر چیزی که ما دیدیم تلخی آن گرفته شده.
ادیبپرور: در مراحل مختلف رافکات فیلم را به مخاطبینی نشان میدادم و بار احساسی آن را اندازه میگرفتم که از حد خاصی بیشتر نباشد.
اسکویی: من میدانستم این فیلم جهان بچهها و خودم را به هم میریزد. خودم به عنوان کارگردان قبل از فیلمبرداری چکاپ کامل کردم. مغز و قلب و چربی …! بعد از فیلم برداری مدیرتولید من را مثل یک تکه گوشت داخل ماشین میگذاشت و میگفت تو فقط برو! میرفتم خانه، با هیچکس هم حرف نمیزدم، یک دوش آب گرم میگرفتم و توی اتاقم لحاف را میکشیدم روی سرم و گریه میکردم. در صحنه هیچ عکسالعملی نداشتم ولی این یک حجم باورنکردنی از فشار روانی بود که یک جایی بالاخره خالی میشد. عید همان سال من یک آدم نابودشده بودم. هیچوقت یادم نمیرود. یک آدم خسته و چاق افسرده که هرکس را میدیدم میگفتم این چرا خوشحال است؟ نمیداند بعضی بچهها هستند که جایی میخوابند که صبح یک متر برف رویشان مینشیند. ولی توجه کنید که ما قرار نیست کسی را ناراحت کنیم با این فیلم. قرار است یک حقیقتی را نشان دهیم. ما قرار نیست آدمها را بخندانیم یا به گریه بیندازیم. قرار است سینما کار کنیم.
فتورهچیان: یک چیزی من خواستم اضافه کنم. شاید خود امیر [ادیبپرور] هم نداند. فیلم کلا ۵۰۶ پلان دارد..
اسکویی: این دیگر خدایگان تجزیه و تحلیل بود!!
فتورهچیان: در بین همه فیلمهایی که امسال کار رنگآمیزیشان را داشتم این خیلی جالب بود. وقتی زمان فیلم بلند میشود کار خیلی سختی است که بتوانی بیننده را تا پایان نگه داری. فیلم ۵۰۶ پلان دارد که ۱۸۰ تای آن فقط در یک ربع آخر است. یعنی فیلم ریتم تندشونده دارد. کسی که فیلم را میبیند این تغییر را حس نمیکند اما هرچقدر به سمت آخر فیلم میرویم ریتم سریعتر و سریعتر میشود تا بیننده خسته نشود.
اسکویی: یک مساله خیلی مهمی که منتقدین ما چندان نمیشناسند، قصهگویی در فیلم مستند است. منتقدین ما، البته بعضی منتقدین ما، چون با سینمای بلند داستانی آشنا هستند و جهان مستند را نمیشناسند، به جشنوارهها نمیروند و با اتفاقات نو آشنایی ندارند، در برخورد با این نوع فیلمها میگویند وجوه داستانیاش زیاد است. به خاطر اینکه آنها از فیلم مستند، امر واقع در سطح امر واقع را انتظار دارند. برای من امرواقع صرفا ماده خام است. وقتی دوربین و صدا با همکاری هم قصهای را روایت میکنند سینما اتفاق میافتد. قصهای که برای رسیدن به واقعیت از دل حقیقت بیرون کشیده شده است. این بچهها همان بچههای کانون هستند، روزمرگیشان همان روزمرگی است و دخل و تصرفی در آن وجود ندارد. اما اینکه کدام صحنه قبل از کدام یکی و با چه قابی و به چه منظور صورت بگیرد، آنجا دیگر حوزه کار ما است. اصلا آدمهای واقعی، درست آن لحظه که میخواهند بازی کنند، بدترین بازیگرها میشوند. خیلی دوست دارم خانم سیندخت رحیمیان که همراه با حمید فتورهچیان کار رنگآمیزی فیلم را انجام دادند، به عنوان تنها خانم گروه از تجربه خودشان در دیدن این فیلم بگویند که ببینیم زاویه دید ایشان با ما که همه مرد هستیم چه فرقی دارد.
سیندخت رحیمیان : دفعه اول که واقعا دردناک و آزاردهنده بود و برخلاف سایر دوستان که میتوانند فکر کنند این بچهها خواهرشان هستند، من به پدر و مادرهای این بچهها فکر میکردم که چقدر کم گذاشتهاند. پدر و مادرهای این بچهها باید فیلم را ببینند تا متوجه شوند چه به سر بچهها آوردهاند.
اسکویی: بیش از ۵۰ درصد این بچهها خانوادههایشان هم در زندان بزرگسالان هستند. کاراکتری به نام حسرت داریم که کل خانوادهاش در زندان بودند و وقتی میخواست با مادر و پدر و برادرش صحبت کند، تماس زندان به زندان میگرفتند. یا مثلا «هیچکس» پدرش هم در زندان بود و علاقهای به دیدن او نداشت. خاطره که کاراکتر اصلی ما هم هست معصومیت از چهرهاش میبارد. اولینبار که دستبند به او زدند، بچه ۱۳،۱۴ ساله دستبند را نگاه میکرد و میگفت چرا به من دستبند زدند من که فرار نمیکنم من که کوچولوئم..
برخی از بچههایی هم که در جاهایی مثل پارک هرندی و مناطقی نظیر آن به دنیا میآیند هم متاسفانه اغلب سرنوشتی جز این در انتظارشان نیست. اگر حرفی در پایان باقی مانده بفرمایید.
حدادی: یکی از کاراکترهای اصلی فیلم به اسم خاطره، در مصاحبه اول فیلم در پاسخ به سوالی که بزرگترین آرزویت چیست میگوید مرگ. ۶۰ دقیقه بعد در فیلم از او میپرسند آرزویت چیست و جواب میدهد زندگی! میخواهم از مهرداد اسکویی تشکر کنم به این دلیل که اگر نبود این تحول و این امید به زندگی در این کاراکتر اتفاق نمیافتاد. نگاهش به ادامه زندگی تغییر نمیکرد. آدمی با کلی جای بریدگی به خاطر خودکشی.
اسکویی: خاطره بسیار بچه باهوشی بود. ولی هیچوقت به دوربین ما نگاه نمیکرد. از وسطهای فیلم آرامآرام نگاه به دوربین ما انداخت و از یک جایی به من و بچهها گفت «دایی». روزهای آخر از آرزوها و امیدهایش هم با ما حرف میزد. ما آمده بودیم اینجا راجع به طراحی دوربین و اینکه چطور فیلم مستند دراماتیزه شده و صدا چطور گرفتیم و رنگآمیزی یا موسیقی چطور بوده صحبت کنیم اما اینقدر موضوع حساس بود که همه برمیگردند به قصه. در آخر میخواهم یک اعتراف بکنم. معمولا بعد از فیلمهایم میگفتم این سی یا چهل درصد توانایی ما بود و اگر پول بود یا وقت بود چنین و چنان میشد. این فیلم یک جایی از قلب و ذهن من را نشانه گرفته و زده که اگر همه این عوامل دورهم جمع بشویم و کانون به جای دوماه به ما یک سال وقت بدهد و یک جایی هم بگوید من پانصد میلیون تومان میدهم، دیگر نمیتوانم این فیلم را بسازم. یعنی اینکه خیلی مهم است که در چه برههای از تاریخ مملکت به چه بخش دیدهنشده از آن میخواهید بپردازید. یک جایی تو به عنوان آرتیست میخواهی دیده شوی و یک جایی میخواهی به عنوان صدای کسانی عمل کنی که صدایی در جامعه ندارند.
،مهرداداسکویی عزیز،پس ازدیدن فیلم بسیارتاثیرگذاررویاهای دم صبح.حال من هم،کم ازحل شماپس ازپایان فیلمبرداری نیست.نگاه من نسبت به این نوجوانان معصوم وبیگناه عوض شد.کاش این نوع فیلمها امکان نمایش عمومی پیدا میکردند،که شاید تلنگری باشد به ذهنهای خواب الود ووجدانهای خفته