
فیلمهای روی پرده «هنروتجربه» به روایت کارگردانها
هنروتجربه: دوره جدید اکران فیلمهای هنروتجربه با نزدیک شدن به فصل پاییز شروع میشود. در واقع از ۲۰ شهریور و همزمان با روز ملی سینما، فیلمهای جدیدی بر پرده سینماهای گروه هنروتجربه مینشینند و اکران حدود دوازده فیلم هم به پایان میرسد. تعدادی از فیلمهایی که هم اکنون بر پرده سینماهای هنروتجربه هستند، رکورد طولانیترین اکران را شکستهاند از جمله فیلمهای «ماهی و گربه» و «پرویز» که از نمایش آنها حدود دوسال میگذرد. با توجه به نزدیک شدن فصل جدید اکران فیلمهای هنروتجربه و پایان اکران برخی فیلمها، در این مدت زمان باقی مانده، بیمناسبت ندیدیم،برای یادآوری به تماشاگران هنروتجربه، فیلمهای روی پرده سینماهای هنروتجربه را از دریچه نگاه کارگردانهای آنها باز معرفی کنیم از «ماهیوگربه» که اکران آن از ۱۳ مهر ۱۳۹۳ آغاز شده،شروع کردیم و رسیدیم به« آی آدمها» که از ۱۳ مرداد ۱۳۹۵ بر پرده سینماهای گروه هنروتجربه نشستهاست. این مطلب به دلیل طولانی شدن در دو بخش منتشر میشود.
شهرام مکری:محصول نهایی ماحصل نگاه خودم به جهان است
ماهیوگربه: فیلم «ماهیوگربه» سرشار از ارجاع به متون و هنرهای دیگر است. در این فیلم ارجاعاتی از نقاشی هست، نکاتی از فیلم های اسلشر دارد که میتوانم صحنه به صحنه بگویم چه فیلمهایی مدنظر بودهاست، ادبیات و قصههایی که در فیلم است از کجا میآید، چطور میتوان ریشههای قصههای هزار و یک شب را در این فیلم پیدا کرد، اما نکته اصلی که برایم وجود دارد این است که این کلاژ و مجموعهای را که میبینید میتوانم به عنوان جهانبینی خودم ارائه دهم و تفاوتش در اوریجینال بودن یا اقتباسی بودن در این است که شما میتوانید آن را کلاژی بدانید که گرچه هر تکهاش از جایی برداشته شده و کنار هم چسبانده شده است ولی محصول نهایی ماحصل نگاه خودم به جهان است. به دلیل همین فیلم «ماهی و گربه» را فیلم اوریجینالی میدانم.
مجید برزگر:آدمی که هیچ ارتباطی با خودش ندارد
پرویز: من پیر پسری را تصور کردم که تا ۵۰ سالگی با پدر زندگی می کند، پدری را تصور کردم که آدم خشک و منضبطی است و البته حق هم دارد، پدر دارای یک شغل مثل کارمند عالی رتبه یا یک نظامی بوده است. رابطه اش با پسرش از ابتدا حداقلی بوده است و بعد از مرگ مادرش این رابطه به صفر می رسد و این ها یک رابطه معمولی دارند. پرویز پسری است که خودش را رها کرده و هیچ ارتباطی با خودش ندارد و راجع به خودش هیچ تصمیمی نمی گیرد. از آن هیکل فربه، ریش و موهای ریختهاش پیداست که دیگر کاری به کار خودش ندارد، در زندگیاش مدام پرسه زده تا به این سن رسیده است. یک فضای پدر – پسری این چنینی را در ذهن ترسیم کرده بودم؛ موقعیتی که وقتی پدر او را به خاطر ازدواج از خانه بیرون میکند این از نظر پسر بیرحمانه می آید و پسر بر میگردد که شاید حتی با مهر و عشقی که دارد به نوعی نمایش قدرت و نمایش خودنمایی برای پدر داشته باشد. برای این که بگوید که تو درمورد من اشتباه میکردی و وقتی که من بودم شرایط بهتر بود. اما این وعده تاریکی است و ممکن است در این تاریکی به هر مسیری برود همچنان که پرویز هم این مسیر را رفت.
بهتاش صناعیها: تم اصلی فیلم تنهایی و بیپشتوانگی است
احتمال باران اسیدی: ما در این فیلم علاقهمند به دیالوگ نبودیم بلکه بیشتر موقعیتها شخصیتپردازی شدند و سعی کردیم کاری کنیم که مخاطب با ایجاد موقعیت شخصیت را برای خودش بسازد و ذهنش درگیر داستان شود. شیوه من و نویسنده این بود که ابزار را به دست مخاطب بدهیم تا خودش کاراکترها را در داستان بسازد. من همیشه دوست دارم فیلمهایی را که میبینم چیزهای جدیدی را کشف کنم و اگر فیلم چیز جدیدی برایم نداشته باشد، قطعا علاقهای به آن نخواهم داشت. تمام سعیام در این فیلم بر این بود که بتوانم لایههای جدیدی از روایت فیلم را ارائه دهم که وقتی فیلم تمام شد، ذهن مخاطب درگیر شود و به آنچه که دیده به خوبی فکر کند. تم اصلی فیلم ما تنهایی و بیپشتوانگی است که در دنیای امروز آدمهای تنها و بیپشتوانه تبدیل به اقلیتی فراموششده میشوند.
محسن امیریوسفی: بعد از ۱۲ سال خودم هم تبدیل به یک تماشاگر شدهام
خواب تلخ: قبل از «خواب تلخ» من فیلم «دستهای سنگی» را با همین آقا اسفندیار ساختم. بعد که دیدیم، خوب از آب درآمده، رفتیم بلندش را هم ساختیم! حالا راستش بعد از دوازده سال باید برای جواب دادن به یکسری از سوالات فکر کنم. چون خودم الان تبدیل به یک تماشاگرم شدهام. ولی در مورد خودِ داستان اصلی ما یک بار پدرِ یکی از دوستان فوت کرده بود و به همین خاطر رفته بودیم بهشت زهرا. فضایی مهیا شده بود که برویم و شستن جنازه را از نزدیک ببینیم. راستش من خودم کمی اکراه داشتم و خیلی علاقهمند نبودم که هیچ وقت به این صورت و از نزدیک جنازه را ببینم. چون با خودم فکر میکردم آیا آن مرده رضایت دارد که اینقدر حریمش شکسته شود و گروهی از آدمها او را در آن وضعیت ببینند؟ تا آمدم به خودم بجنبم، دیدم در کنار جمعیت هستم و نگاههای هیجان زده دیگران. کات بزنیم به لانگشات. تنها کسی که از آن جمعیت کمی فاصله گرفت، من بودم. برای من این صحنه، صحنه جذابی نبود ولی آن کسی که داشت عمل شستن را انجام میداد، توجه من را جلب کرد. ما عادت کردیم که یک جاهایی برای مردهشور مقامی فراانسانی بدهیم. شما تا از مردهشور حرف میزنی مردم هیجان زده میشوند. اگر من یک فیلم تجاری ساخته بودم شاید متهم به این میشدم که دارم از این هیجان سوءاستفاده میکنم ولی با خودم میگفتم آیا میشود با این هیجان فیلمی ساخت که مردم ببینند و درباره مرگ صحبت کرد و طنزی هم قاطیاش کرد؟ آن هم در مورد اتفاقی که روزی برای همه ما میافتد و جهانشمول است و ارتباطی با هیچ عقیدهای هم ندارد.
ابوذر صفاریان:همه با مفهوم گروگانگیری ارتباط برقرار میکنند
۲۱اینچ: برای من مسلم بود که گروگانگیری مفهومی است که همه با آن ارتباط برقرار میکنند. شاید همه به شکل واضح و مستقیم در زندگی تجربهاش نکردهاند اما این تجربه را در زندگی کم نداشتیم که یک آدم زورگو با یک ذهنیت زورگو که خودش را برتر از بقیه میداند، اطرافیانش را در یک محیط گرو میکشد و مجبور میکند به مسیر خاصی بروند. این توصیف همان اتفاقی است که در داستان فیلم میافتد. آیا اصلا آزادی خودش مفهومی است که وجود دارد یا اینکه یک نفر اسیرمان کرده و در این اسارت شروع کرده به تعریف مفهوم آزادی؟ آیا اینها فقط بازی با کلمات است یا حقیقت دارد. الان اینها را میگویم، آن موقع از نظر تصویری میدیدم که این آدمها در آن جعبه گرفتارند و گروگانگیر به آنها دیکته میکند چه کار کنند یا نکنند. احتمالا رویای آنها بیرون رفتن از آن جعبه بوده. اما مگر غیر از این است که آن بندهخدایی که آمده در سینما نشسته، گروگان و گرفتار یک فیلم است؟
سروش محمدزاده:نفس کشیدن در سالن سینما مفهومی ندارد
چهارشنبه: حرفه اصلی من تدوین است. سینما را از زاویه تدوین یاد گرفتم و ریتم مساله جدی است. چون میدانم مخاطب امروز حوصله وقت تلف کردن در سینما را ندارد، اما رسیدن به یک ریتم مناسب خیلی سخت است و سالها زمان میبرد. از فیلمنامه شروع میشود و باید ریتم را رعایت کنی تا برسی به عناصر فیلم و کنار هم درست بچینی. در نهایت در تدوین نتیجه کار مشخص میشود. در تدوین همهچیز لبه تیغ است. چون ریتم ذهنی خودم ریتم تندی است مدام این نگرانی را داشتم که این ریتم تند آسیب به دریافت مخاطب نزند. امروز که به فیلم نگاه میکنم میبینم باید از فیلم فاصله بگیرم. من اعتقاد دارم نفس کشیدن در سالن سینما مفهومی ندارد چون مخاطب آمده فیلم ببیند و کار دیگری ندارد.
بابک حمیدیان:فکر نمیکردم نقش ایرج کریمی را در فیلم خودش بازی کنم
نیم رخها: در روزگاری زندگی میکنیم که آدمها وقتی از پیش ما میروند، در فضای مجازی مُد میشود که خاطرههای نداشته زنده میشود. من خاطرات زنده بسیاری از ایرج کریمی دارم که تا امروز بازگو نکردهام و امشب هم بازگو نخواهم کرد. به هرحال ایرج کریمی فرصت نکرد فیلمش را در کنار شما و با انرژی خوب شما ببیند…..پرتره صادق هدایت برای ما پر از مرگترسی است. اگر با ایرج [کریمی] خلوت میکردی، احتمالا به این نتیجه میرسیدی که از مرگ میترسد، ولی مرگاندیش بود. هرگز فکر نمیکردم قرار باشد نقش ایرج کریمی را در فیلم خودش بازی کنم. بعد از اینکه ایرج کریمی رفت فهمیدم داشتم نقش ایرج را بازی میکردم و او با شیطنت و آگاهی داشت به خودش که رو به زوال میرفت نگاه میکرد. کاش اینطور نمیشد. الان احتمالا جایش بهتر است. به هرحال از اینکه در یک دنیای برتر و آرام زندگی میکند، حالش بهتر است.
امیرحسین عسگری: تصویر جنگ از دید و دنیای یک کودک
بدون مرز: در «بدون مرز» ما جنگ را نمیبینیم و فقط مشخصات و بازتابی از جنگ، مقابل دید ما قرار میگیرد. من در طول کار در سینما با بچههای گروه سنی ب و ج خیلی کار کردم و دنیای کودکی برایم خیلی جذاب است، سعی کردم از دید و دنیای یک کودک جنگ را به تصویر بکشم. واقعا یک کودک در زمان جنگ نمیداند چه اتفاقی در اطراف برایش میافتد. تمایل ساخت «بدون مرز» از دید بچهها برایم به این دلیل بود که میخواستم جنگ را از درون واکاوی کنم و فقط به پوسته تفنگ، خون، آتش و… بسنده نکنم. دیدن همه اینها در کنار هم ممکن است جایی یک عشق را بکشد یا حال خوبی را از بین ببرد. این فیلم هم در جشنوارههای کودک و نوجوان دنیا توسط بچهها دیده شده و جایزه گرفته و هم در جشنوارههای تخصصی اکران شده و جواب گرفته است.
مزدک میرعابدینی:بستر مناسبی برای طرح موضوعات روانکاوی
خواب است پروانه: من سالهای زیادی درگیر مسائل روانشناسی و روانپزشکی بودم. روان انسان برای من مساله مهم و پدیده سینمایی است و احساس میکنم نزدیکترین رشته به هنر، روانشناسی و روانکاوی است و من هم مجذوب آن بودم. اما اینکه چطور این فرم و فضا برای ساخت فیلم شکل گرفت، فکر میکنم این نوع روایت و استفاده از پلانهای طولانی را بستر مناسبی برای مطرح کردن موضوعات روانکاوی میدیدم و به قول فروغ که میگوید: «ما پیش نرفتیم، فرو رفتیم»، همین شرایط را داشتم.
محمدرضا رحمانی:قرار بود همه چیز تحت کنترل بازیگرها باشد
گاهی:داستان فیلم مربوط به نمایشنامه یکی از دوستانم بود. وقتی اجرایش را دیدم به این فکر کردم که ایده کلی این نمایشنامه برای تبدیل شدن به فیلم، مناسب است. چون خودم هم در عرصه فیلمنامه فعالیت میکردم، این پیشنهاد را دادم و دوستم هم پذیرفت و تبدیل به فیلمنامهای شد که قابل اجرا باشد. مولفههای نمایشی خوبی داشت و زمینه تبدیل به فیلمنامه در آن بود….. صحبت اولیهای بود که همه چیز تحت کنترل بازیگرها باشد. از قبل پیشبینیهایی هم شده بود که برای نمونه حتما باید نورپردازی درستی داشته باشیم و هماهنگی بین فضای داخلی و خارجی رعایت شود و از همه مهمتر از لنزها و دوربینی استفاده شود که واید باشد و از این طریق مشکل فلو-فوکوس فیلمبرداری را حل کنیم.
کمال تبریزی: نقد اجتماعی از طریق مفاهیم استعاری و کنایهآمیز
دونده زمین: شخص من در مقطع ساخت فیلم، به دلیل تصوری که از شرایط نامساعد و غمانگیز جامعه داشتم، دائما به دنبال نقد اجتماعی از طریق مفاهیم استعاری و کنایهآمیز بودم. به همین دلیل در جلسات بحث و گفتوگو درباره فیلمنامه اصرار داشتم که هم قصه و حوادث و هم شخصیتهای داستان بیانگر موقعیت تراژیک جامعه در همان زمان باشد. اینکه شما احساس میکنید فضای مستند ابتدای فیلم با فضایی که تا حد زیادی خیالی به نظر میرسد، ترکیب شده، درست به همین دلیل است. هرچند که بیدار شدن معلم در انتها میتواند اشاره به خواب دیدن همه چیز توسط او باشد. اما در هر صورت فضاسازی و رفتار کاراکترها و گویش آنها به همراه نوع صداسازی عامدانه و آگاهانه برای نیل به این منظور است، تا شرایط وهمآلود و باورنکردنی واقعیت تلخ جامعه را تداعی کند.
امیر توده روستا:میخواستم قصهام شبیه سگ ولگرد نشود
پات: ایده اصلی فیلم قصه سوم بود، همان دو پسر و مادرشان. این ایده را در سال هشتاد داشتم اما فکر کردم این قصه ممیزی میشود و منصرف شدم. دوباره در سال ۸۸ جرقهای به ذهنم زد و خودم را مانند یک حیوان در یک شهر تصور کردم، پس این سگ شخصیت فیلمم شد. البته این شخصیتپردازی و این جرقه که نقش اصلی یک سگ باشد که مردم وارد قصهاش میشوند، از فیلم کوتاه آمد. درواقع ایده اصلی از «سگ ولگرد» صادق هدایت نیامد. هرچند بعد از نوشتن فیلمنامه حدود ده– پانزده بار سگ ولگرد را خواندم تا ببینم صادق هدایت چه اهدافی را دنبال میکرده، میخواستم قصهام شبیه سگ ولگرد نشود. پایان نامه من در مورد اقتباس بود و میدانستم این قصه اقتباسی از سگ ولگرد محسوب نمیشود. فیلمنامه با آن قصه خیلی فرق داشت اما نام شخصیت اصلی پات را از این داستان گرفتم.
شبنم عرفینژاد:فیلمنامه را کیانوش عیاری بازنویسی کرد
پشت در خبری نیست: زمانیکه قرار شد این فیلم را بسازم، فیلم «روزگار قریب» آقای عیاری تازه تمام شده بود و ایشان میخواستند چند فیلم تلویزیونی را تهیهکنندگی کنند، فیلمهایی از حسن آقاکریمی و آیدا پناهنده جز آنها بودند. در این میان فیلمنامه «پشت در خبری نیست» برای من جالب بود، تمام رفت و برگشتهایی که در فیلم اتفاق میافتد و روایت غیر خطی آن برایم جالب بود. در عین حال پنج سال با آقای عیاری کار کرده بودم و او میدانست میتوانم این فیلم را بسازم و کارگردانی کنم. به همین دلیل فیلمنامه را خودش بازنویسی کرد و بعد از آن به این نتیجه رسید که این متن قابلیت تبدیل به فیلم سینمایی را دارد.
ادای دین به «نفس عمیق»
سهونیم:سه فیلم بود که خودم تعمدا میخواستم ادای دینی به آنها بکنم و این ارجاعات دیده و حس شود. غیر از «نفس عمیق»، «اقلیما»ی نوری بیلگه جیلان و دیگری «رزتا»ی برادران داردن بود. از هر فیلم سکانسی را بهطور غیرمستقیم به نحوی که فقط تداعیکننده آن فیلمها باشد و حسوحال آن سکانس در خدمت فیلم خودم هم باشد، در فیلمم آوردم. مثلا سکانس پایانی ادای دینی بود به نوری بیلگه جیلان. در میانه فیلم سکانسی که دختر در جنگل به دنبال اسلحه میگردد هم برگرفته از فیلم «رزتا» بود که البته در آنجا شخصیت دنبال قلاب ماهیگیری میگردد. سکانسهای زیر آب و بازی با زمان هم ادای دین به فیلم دوستداشتنی «نفس عمیق» بود. این امر یک موضوع آگاهانه بود. سوای ادای دین، همچنین به نحوی میخواستم از شر این فیلمها هم خلاص شوم. مدتها بود که این فیلمها رهایم نمیکردند. «سه و نیم» ۱۰ سال پیش ساخته شد. شاید اگر الان میخواستم آن را بسازم، این کار را کمی با احتیاط انجام میدادم.
محمود بهرازنیا:رساندن صدای مهاجران به گوش مردم
شاهزاده: به نظرم این وظیفه من بود که به خاطر زندگى در محیط و آگاهى به درد و رنج پناهندگان ساکت ننشینم و حداقل صداى آنها را به گوش مردم برسانم! ما سالهاست که سعى داریم از راههاى گوناگون این حرفها را به گوش دولتمردان اروپایى برسانیم. پیام مهّم دیگر فیلم، به چالش کشیدن سیاستهاى غلط و به معناى واقعى کلمه، ضد انسانى دولت وقت آن زمان آلمان بود که با عدم اعطاى اجازه اقامت و کار موقت، خیل عظیمى از پناهندگان را در انتظار کٌشنده و بلاتکلیفى دائمى نگه میداشت و طى سالیان اقامت بىفایده، باعث انواع بیمارىهاى روانى و در نهایت باعث نابودى تدریجى این پناهجویان میشد. اعتراض و پیشنهاد ما به این سیاست غلط و غیرانسانى این بود که به پناهندگان در هنگام ورود اجازه اقامت و کار موقت بدهید تا در وهله اول سربار جامعه نشوند و در عین حال بهخود متکى باشند. از دولت آلمان خواستیم که به آنها کار بدهند، حتی اگر این کار بیل زدن ِساده باشد. گفتیم که آنها قبل از هر چیزى انسان هستند. بهتر است که آنها را بهتر بشناسیم و متوجه باشیم که بیکارى شبانه روزى و انتظار مطلق، کُشنده است. تذکر دادیم غذایی هم که در اردوگاهها به آنان داده میشود نه برای مُردن کافیست نه برای زنده ماندن! صبح تا شب بیکاری، انسان را کلافه و در نهایت دیوانه میکند. اما اگر در عوض به آنها کار بدهید، زندگی روالِ طبیعى خود را بهدست آورده و لاجرم روح و روان هم از گزند انواع بیکارىهاى روحى در امان خواهد بود. این فیلم را ساختم که به پناهندگان و اروپاییها نمونه خوبِ یک «بودن و شدن» را نشان دهم.
هادی محقق:میخواستم تا ته بروم
ممیرو:میخواستم تا ته بروم. تهش را دربیاورم. در واقع میخواستم نشان دهم یک انسان تا جایی ممکن است پیش برود که توان کنارزدن مورچه به این کوچکی را هم نداشته باشد. اینجا به انسان نگاه میکنم. مولانا به مرگ اول اشاره میکند و میگوید تا مرگ اول را پشت سر نگذاری وارد زندگی نمیشوی. وقتی به مرگ فکر میکنیم، به زندگی فکر میکنیم. به آینده و به این که من چرا آمدهام، فکر میکنیم. این نگاه کلی پرسش ایجاد میکند و مهمترین مساله بشر پدیده مرگ است. نگاه من به مرگ، نه از جنس عرفانی بلکه از همین جنس عقلانی، تکلیف خیلی چیزهای زندگی من را روشن میکند. همه چیز در سایه مرگ است. اما آن رفلههای نوری که در آب روی بدن ایاز میافتد هم وجود دارد. زیبایی هم هست. ولی اگر مرگ نبود، زندگی هیچ جذابیتی نداشت.