
حرفهای تایکا وایتیتی درباره «در جستوجوی آدمهای سرگردان»
برنامه من نبود که فیلمساز شوم/ سازندگان «باشگاه مشتزنی» هرگز خودشان دعوا نکردهاند!
هنر و تجربه، رضا حسینی: «واقعاً این طرح من نبود که روزی فیلمساز شوم.» این اولین جملهای است که از تایکا وایتیتی میشنوم. جملهای که حاوی طنزی شعفانگیز است چون کسی این حرف را میزند که در حال حاضر سر صحنهی یکی از بزرگترین تولیدهای هالیوود حضور دارد: «تور: راگناروک». اگر این نتیجهی انحراف از مسیرهای ترسیمشده برای آینده است، پس چرا غریبترین فانتزیهای ما تحقق نمییابد؟
احتمالاً به این خاطر است که اغلب ما روحیهی قناعت و خوشبینی این نویسنده و کارگردان نیوزیلندی را نداریم؛ چهرهای که بهسرعت به جایگاه یک ستاره نزدیک میشود. او و آثارش درست مثل جدیدترین فیلمش با عنوان «در جستوجوی آدمهای سرگردان» با دو قهرمان ماجراجوی ناتوی آن (جولیان دنیسون تازهوارد و سم نیل) در میان جنگلهای نیوزیلند، چیزی جز فوران انسانیت را پیشکش نمیکنند؛ آن هم در صنعتی که همیشه با توهم و خودافسانهسازی دست به گریبان بوده است.
او که پسر یک نقاش است، به این موضوع اعتراف میکند که خودش هم یک سرگردان خلاق است؛ کسی که همین طور میان بازیگری و طراحی، کمدی و نقاشی، موسیقی و عکاسی جابهجا میشود؛ و در این میان تصادفاً فیلمسازی آن هنر و علاقهای است که هرگز رهایش نکرده است. او در این مورد چنین توضیح میدهد: «من فقط دائم درگیر رسانهای شدم که با رسانههای زیادی در ارتباط است و میتوانم در همهی این جنبههای متفاوت کاوش کنم؛ از موسیقی گرفته تا بازیگری – که پیش از این تجربهاش را دارم – و نویسندگی و کارگردانی و همچنین عکاسی.» او در ادامه میگوید: «فقط میخواستم این کار را هم امتحان کرده باشم. برای همین دست به کار نوشتن و ساختن چند فیلم کوتاه شدم. آنها نتیجه دادند و من که آن زمان حرفهی مناسبی نداشتم، تصمیم گرفتم به این کار ادامه دهم. پس از آن بود که بهتدریج شیفتهی این حرفه شدم. بهنوعی مثل یک ازدواج سنتی بود.»
وایتیتی که برای «رقابت فیلم ۴۸ساعتهی نیوزیلند» که سالانه برگزار میشود، چند فیلم کوتاه تولید کرده بود، در نهایت فیلم کوتاه «دو ماشین، یک شب» را در سال ۲۰۰۵ ساخت که نامزدی جایزه اسکار بهترین فیلم کوتاه سال را برای او به ارمغان آورد. او در اولین رویاروییاش با جلال و شکوه هالیوود، از تنها راهی که بلد بود کار خودش را انجام داد و موقع اعلام نامزدهای بهترین فیلم کوتاه سال وانمود کرد که خوابش برده است. این همان حس شوخطبعیای است که طرفداران، او را با آن میشناسند، بهخصوص زمانی که آثار او با حسوحال کمدی نیوزیلندی همراه میشوند و به اوج میرسند.
موفقیت «دو ماشین، یک شب» باعث کلید خوردن اولین تجربهی کارگردانی وایتیتی یعنی «عقاب علیه کوسه» در سال ۲۰۰۷ شد. دومین فیلم بلند کارنامهی وایتیتی با نام «پسر» در سال ۲۰۱۰ ساخته شد و سومی، ماکیومنتری خونآشامی «آنچه در تاریکی انجام میدهیم» است که بهسرعت به جایگاه یک اثر کالت دست یافت. وایتیتی که روی دنبالهی این فیلم هم کار میکند درباره رابطهاش با شوخطبعی و کمدی میگوید: «من و دوستم سعی کردیم سبک کمدی نیوزیلندی را شرح دهیم. ما اهل سرزمینی هستیم که خیلی کسالتبار است و شما باید شوخی و کمدی را در خستهکنندهترین چیزها بیابید. به همین خاطر صحنههای ما اغلب بیش از حد طول میکشند تا جایی که دیگر هیچ چیزی بامزه نیست، و بعد دوباره همه چیز جالب و خندهدار میشود. احساس میکنم بیشتر کاری که ما میکنیم صرفاً توجه و مشاهدهی چیزهایی است که اکثر آدمها واقعاً آنها را ملالآور میبینند یا فاقد ارزش یافتن کمدی در آنها.»
وقتی به چگونگی رویکرد فیلم «در جستوجوی آدمهای سرگردان» با موضوع نمایش مردانگی افراطی اشاره میکنم، وایتیتی این طور شوخی میکند: «برداشت من از فیلمی مانند “باشگاه مشتزنی” این است که توسط آدمهایی ساخته شده که هرگز خودشان در یک دعوای تنبهتن و مشتزنی شرکت نکردهاند. من اهل کشوری هستم که در آن رفتارهایی اینچنین بهشدت افراطی است و من با چنین انرژی در پیرامونم بزرگ شدهام؛ اصلاً خودم بارها در چنین رفتارهایی سهیم بودهام. اما تلاش کردن برای تظاهر به چنین رفتارهایی واقعاً ملالآور است. من هرگز به این جنبه توجه نکردم اما دوست دارم با آن شوخی کنم؛ بهخصوص با شیفتگی مردان به نمایش توأمان سرسختی و باحال بودن. این موضوعی است که همیشه به آن میخندم.»
هرچه بیشتر با وایتیتی صحبت میکنم، بیشتر به این ایده نزدیک میشوم که فیلمسازی برای او حکم یک سفر را دارد؛ سیاحتی که در آن دائم میتوان به سوی کمال پیش رفت و چیزهای تازهای را کشف کرد. به عنوان مثال او در همین آخرین فیلمش بالأخره آن بهرهی تمامعیار را از چشماندازهای طبیعی نیوزیلند برده است. خود او در این مورد چنین اعتراف میکند: «سالها تلاش کردم از این کار اجتناب کنم چون از فیلمهای نیوزیلندی متنفرم که از این چشماندازها سوءاستفاده میکنند. از سوی دیگر در سرزمینی زیبا زندگی میکنم که استفاده از این مزیتش تا حد زیادی اجتنابناپذیر است.» او در ادامه با شور و حال خاصی میگوید: «فکر میکنم واقعاً خوشاقبال بودیم که در این فیلم توانستیم از زیباییهای نیوزیلند هم استفاده کنیم. در واقع ما به مکانهایی رفتیم که پیش از این هرگز کسی در آنها فیلمبرداری نکرده بود؛ و از نظر قرار گرفتن در شرایط کاملاً خاص، بهترین و مفرحترین دورهی فیلمبرداری را در کارنامهام تجربه کردم.»
طبق آنچه از شرایط برمیآید، آینده حتی ماجراجوییهای بزرگتری را برای این کارگردان کنار گذاشته است، چرا که او تازه از سواحل نیوزیلند پا به استودیوهای ماشینی فیلمسازی در هالیوود گذاشته است. به طور طبیعی طرفداران این فیلمساز جوان و مستقل، نگران این موضوع هستند که چنین استعداد متمایزی سر صحنهی تولید پروژهها و بلاکباسترهای هالیوودی که بهشدت تحت کنترل هستند با مشکل مواجه شود (همان طور که در سالهای اخیر انبوهی از فیلمسازان توانمندی که از سراسر جهان جذب نظام هالیوود شدهاند، ناموفق بودهاند و نتوانستهاند هویتشان به عنوان فیلمساز را حفظ کنند). خوشبختانه تا اینجا همهی نشانهها مثبت به نظر میرسند، بهخصوص که وقتی فیلم کوتاه دیدنی «گروه تور» از وایتیتی پخش شد، سراسر نشان از تواناییها و ویژگیهای دیگر آثار او داشت. خود او هم در این مورد امیدواری میدهد: «قطعاً در فیلم جدید مجموعه فیلمهای “تور” عناصری خواهد بود که برای تماشاگران فیلمهایم قابلشناسایی باشند.»
کلاریس لوئری، ایندپندنت•