
گفتوگو با مایک بیربیگلیا درباره «درنگ نکن»
حسادت مقولهای است که همهی ما با آن سروکار داریم/ موفقیت یعنی برقراری ارتباط با مردم
هنر و تجربه، مریم شاهپوری: مایک بیربیگلیا در فیلم جدیدش «درنگ نکن» (Don’t Think Twice) پردهها را پس زده است تا ما شاهد رنجشها و خشمهای کمدینهایی باشیم که یکی از میان خودشان به موفقیتی فراتر از انتظار دست یافته است. بیربیگلیا در دومین فیلم بلندش داستان گروهی کمدین صمیمی سبک بداهه را به تصویر کشیده است که وقتی یکی از آنها برای اجرا در یک برنامهی تلویزیونی محبوب انتخاب میشود (که خیلی شبیه «برنامه زنده شنبهشب» است) کدورتها و دلخوریهای نهفتهشان از یکدیگر رو میشود و بهتدریج موجبات فروپاشی گروه مهیا میشود. بیربیگلیا نهفقط فیلم را کارگردانی کرده بلکه تهیهکنندگی، نگارش فیلمنامه و ایفای نقش در کنار کیگنمایکل کی و جیلیئن جِیکوبس را هم بر عهده گرفته است. او که بیشتر برای استنداپ کمدیها و برنامههای تکنفرهاش شناخته میشود، پیش از این در سال ۲۰۱۲ فیلم «با من خوابگردی کن» را کارگردانی کرده که نگاهی خودزندگینامهای به اختلال خوابگردی خودش است. «درنگ نکن» یکی از تحسینشدهترین و موفقترین فیلمهای مستقل سال ۲۰۱۶ است که متأسفانه در فصل جوایز به طور کامل نادیده گرفته شده است. مایک بیربیگلیا در این گفتوگو با برنت لنگ از نشریهی «ورایتی» صحبت کرده است و از پیمودن راه و رسیدن به موفقیت (البته با تعریف درست و کامل خودش)، حسادت در دنیای پیرامونش و آیندهی زندگی و دختر پانزدهماههاش سخن گفته است.
خودت در آزمون انتخابی «برنامه زنده شنبهشب» شرکت کردی؟
نه، من آن قدر در سطح پایینی از صنعت نمایش مشغول به کار بودهام که هرگز فکر نکردم ممکن است کسی به من فکر کند. من این قدر از چنین قلمرویی دور بودم. اصلاً در حیطهی مهارتهایم نبود. واقعاً در نقش بازی کردن یا پرورش شخصیتها خوب نبودم.
تو را بیشتر با استنداپ کمدی و برنامههای تکنفره میشناسند. در بداههپردازی چهقدر باسابقه هستی؟
در زمینهی کمدی، ابتدا عاشق سبک بداههپردازی شدم. در تمام سالهای دانشکده و سه سال بعدش، با دوستان همدانشکدهای یک برنامهی ثابت داشتیم. من همزمان استنداپ اجرا میکردم چون برایم بیشتر حکم یک شغل را داشت که میتوانستم با آن خودم را سرپا نگه دارم. حالا پس از سالها و بعد از کارگردانی «با من خوابگردی کن» دوباره سراغ این سبک و شیفتگیام به آن رفتهام. در واقع به این موضوع پی بردم که بداهه چهقدر به من درباره کارگردانی آموخت. در اصل هیچ فیلماولی فارغ از تعداد کتابهایی که خوانده یا کلاسهایی که در آنها شرکت کرده است، نمیداند چهطور باید اولین فیلمش را کارگردانی کند. این موضوع و کاری است که تا سراغ آن نروید و انجامش ندهید واقعاً چیزی دربارهاش نخواهید دانست.
جاهطلبیهای آدمهای دنیای استنداپ با کسانی که در جهان بداهه کار میکنند، تفاوتی دارد؟
همسرم وقتی به تماشای برنامهی بداههی من آمد چنین نظری داد: «دوستان استنداپ تو خیلی مصممتر از رفقای بداههات هستند.» این موضوع حقیقت دارد اما از سوی دیگر، همهی واقعیت نیست. از برخی جهات هر دو زمینه رقابتی و بیرحمانه هستند اما در استنداپ این موضوع بیشتر به چشم میآید چون کمدینها با یکدیگر سرشاخ هم میشوند. اما در بداهه قواعد کار به طور ذاتی حمایتگرانه است. از این رو در بداهه واقعاً قرار نیست رقابتی وجود داشته باشد اما زندگی پا وسط میگذارد و کار خودش را میکند؛ بهخصوص که همه یک هدف را دنبال میکنند. وقتی به ایدهی ساختن این فیلم رسیدم، روی دیوار نوشتم: هنر سوسیالیسم است و زندگی کاپیتالیسم.
هیچ فیلماولی فارغ از تعداد کتابهایی که خوانده یا کلاسهایی که در آنها شرکت کرده است، نمیداند چهطور باید اولین فیلمش را کارگردانی کند. این موضوع و کاری است که تا سراغ آن نروید و انجامش ندهید واقعاً چیزی دربارهاش نخواهید دانست
وقتی دوستانتان به موفقیت دست پیدا میکنند خودتان دچار حسادت نمیشوید؟
فکر میکنم حسادت مقولهای است که همهی ما با آن سروکار داریم. آدمها سر کوچکترین و بیاهمیتترین چیزها هم دچار حسادت میشوند؛ مثلاً کسی یک استخر بادی و آماده در حیاط خانهاش دارد اما وقتی همسایه یک استخر واقعی و زمینی میسازد، به او حسادت میکند. همیشه این احساس درونی در آدمها وجود دارد که دیگری صاحب چیزی است که شما هم باید آن را میداشتید. من ایدهی ساختن فیلمی با این موضوع را هم دوست دارم که زندگی چهقدر غیرمنصفانه است؛ البته این از آن پروژههایی نیست که در هالیوود هر کسی موافق تولیدش باشد و فیلمسازان سینمای مستقل باید چنین فیلمهایی را بسازند.
به نظرتان کمدینها در مقایسه با سایر آدمها به گونهی دیگری با حسادت کنار میآیند؟
کمدینها اغلب از طریق شوخیها یا کنایهها احساساتشان را بروز میدهند. در واقع کمدینها معمولاً از مستقیمترین راه ممکن با مسائل روبهرو نمیشوند.
تصور فرهنگی خاصی از موفقیت در آمریکا وجود دارد؛ معمولاً آدمها فکر میکنند دیده شدن و شهرت است که آنها را به موفقیت میرساند. من در دورهی چهارم زندگیام به این موضوع پی بردم که موفقیت یعنی برقراری ارتباط با مردم، کمک و همکاری با دیگران.
آیا به تصویر کردن تغییرهای زندگیتان با عبور از دههی سوم و ورود به دههی چهارم علاقهمند بودید؟ این تغییر بزرگی است که اغلب در فیلمها دیده نمیشود.
قطعاً. هرگز در دههی سوم زندگیام چنین فیلمنامهای را نمینوشتم. در آن دوران در آرزوی داشتن یک سریال «سیتکام» (کمدی موقعیت) بودم. اما جایی فهمیدم که این اصلاً رؤیای من نبوده است، این رؤیای دیگران و هر کسی است جز من! هشت سال پیش بود که در «سیبیاس» قسمت آزمایشی یک سریال «سیتکام» را کار کردم که جواب نداد و حسابی سرم خلوت شد. پس از آن بود که کار روی سه نمایش تکنفره کمهزینه و خارج از برادوی را آغاز کردم و دو فیلم بلند کارنامهام را ساختم. احساس میکنم خیلی خوشاقبالم که این اتفاقها برایم افتاده است. اما آن زمان فکر میکردم بزرگترین شکست زندگیام را تجربه کردهام؛ در واقع الان که به گذشته نگاه میکنم میبینم بهترین اتفاق ممکن برایم افتاده است. در آمریکا تصور فرهنگی خاصی از موفقیت وجود دارد؛ معمولاً آدمها فکر میکنند دیده شدن و شهرت است که آنها را به موفقیت میرساند. من در دورهی چهارم زندگیام به این موضوع پی بردم که موفقیت یعنی برقراری ارتباط با مردم؛ کمک کردن به دیگران؛ و همکاری به هر طریقی. این موضوع میتواند در تلویزیون و سینما و برای میلیونها مخاطب باشد یا برای یک جمع بیستنفره در تئاتری بداهه در مینیاپولیس.
«درنگ نکن» در نمایش محدود عملکرد خوبی داشت اما یک فیلم بدنه به حساب نمیآید. آیا تحت این فشار بودی که فیلم را به صورت دیجیتال به نمایش درآوری و سراغ اکران در سالنهای سینما نروی؟
هیچکس چنین موضوعی را به این شکل با من مطرح نکرد. اما اگر هم مطرح میشد اصلاً روی خوشی نشان نمیدادم چون واقعاً باور دارم که این فیلم برای سینمای بدنه است. این فیلم در دهههای ۱۹۷۰ و ۸۰ میتوانست یک فیلم استودیویی باشد اما مسأله این است که استودیوها دیگر چنین فیلمهایی نمیسازند. به نظرم تماشاگران مشتاق دیدن این گونه فیلمها هستند.
پروژهی بعدیات چیست؟
پروژهی بعدی من، توجه بیشتر به همسر و دختر پانزدهماههام است. میخواهم مدتی بیشتر در کنار آنها باشم.
ورایتی •