
گفتوگو با کریستیان مونجیو درباره «فارغالتحصیلی»
همیشه میتوانیم انگیزهای برای انجام کار اشتباه پیدا کنیم / سینما مجبور است با بخشهایی از واقعیت کار کند
هنر و تجربه، ترجمهی مریم شاهپوری: درام برنده نخل طلای کریستیان مونجیو با عنوان «چهار ماه، سه هفته و دو روز» یکی از دلخراشترین فیلمهای سالهای اخیر است؛ فیلمی که داستان زنی را در رومانی کمونیستی روایت میکند که میخواهد به طور غیرقانونی سقط جنین کند. این فیلم حاوی این حقیقت سینمایی است که وقتی شما واقعیتی مطلق را بر پرده تصویر میکنید، تماشاگران نمیتوانند از آن روی برگردانند. جدیدترین فیلم مونجیو با نام «فارغالتحصیلی» کمتر تماشاگرش را آزار میدهد اما به همان اندازه از نظر اخلاقی پیچیده است. گفتوگویی که در پیش رو دارید توسط امیلی بادر از «نوفیلماسکول» در جریان جشنواره فیلم نیویورک ۲۰۱۶ انجام شده و در آن این فیلمساز مطرح اروپایی از سبک واقعگرایی جذابش که شامل انتخاب نابازیگران از روی عکسهایشان در شبکههای اجتماعی هم میشود، تدوین مینیمال و چگونگی نگریستن جامعهی پیرامونش صحبت کرده است.
«فارغالتحصیلی» مضامین و لایههای متعددی دارد، از گناه و فساد گرفته تا تجربهی «والدین بودن» و سرخوردگی در زندگی و عشق. چهطور همهی این مضامین و عناصر در جریان نگارش فیلمنامه در کنار یکدیگر قرار گرفتند و چنین کلیتی را تشکیل دادند؟
میخواستم به فساد بپردازم ولی نه به طور مستقیم و با تمرکز کامل، بلکه به این گونه که چهطور فساد در سطحی بسیار شخصی میتواند شما را تحت تأثیر قرار دهد. در برخورد با تحصیل هم چنین رویکردی داشتم. من زیاد روزنامه و نشریه میخوانم و به همین دلیل با مقالههای زیادی درباره این دو مقولهی اجتماعی مواجه شدم. کار به جایی کشید که از خودم پرسیدم آیا رابطهای بین فساد و تحصیل در جامعه وجود دارد؟ ما در رومانی همان طور که خودمان تحصیل میکنیم به بچهها هم آموزش میدهیم و تحصیلشان را پیگیری میکنیم. این شیوه اگر ترغیبکننده نباشد، دستکم مانع فساد هم نمیشود. درباره والدین بودن هم زیاد فکر کردم چون خودم صاحب فرزند هستم. خیلی احساس مسئولیت میکنم، بهخصوص از این جهت که در جامعهای زندگی میکنم که کاملاً متعادل نیست. از سوی دیگر واقعاً میخواستم تصویری از سنوسال خودم را در فیلم ثبت کنم… بارها آدمهایی در این سنوسال را دیدم که خیلی افسرده هستند و همیشه دلیل آن را از خودم پرسیدم. آیا به این خاطر است که انتظارهای خیلی بالایی داشتند؟ بعد از همهی این فکرها و ایدهها بود که کار طراحی فیلمنامه را شروع کردم. کار را با نوشتن و گسترش پنج رابطهی متفاوت شخصیت اصلی با آدمهای پیرامونش شروع کردم؛ رابطهی او با مادر، همسر، دختر، و دوستش. بعد شروع کردم به ترکیب این داستانها و شخصیتها در موقعیتهای مختلف.
یکی از ایدههایی که در بخش اعظمی از فیلم دیده میشود این است که شخصیتها بهاصطلاح نمیخواهند در آینه نگاهی به خودشان بیندازند.
بله، همین طور است. اگر سایر فیلمهای کارنامهام را هم در نظر بگیرید، میبینید که همواره این چالش را برای شخصیتهایم در نظر گرفتهام. انگار آنها متوجه بعضی از مسائل و ویژگیهای خودشان نیستند و نمیخواهند با آنها روبهرو شوند یا به آنها اعتراف کنند. در «فارغالتحصیلی» هم، در وهلهی اول، نیاز به پذیرش حقیقت وجودی خودتان بهشدت احساس میشود، پیش از اینکه به تغییر شرایط امیدوار باشید. مواجه شدن با خودتان اولین گام برای تغییر شرایط است و این کار عذابآور و دشواری است. شما همانی هستید که هستید؛ و پذیرش این موضوع کار راحتی نیست. ما در زندگی دروغهای زیادی میگوییم. وانمود میکنیم فرد دیگری هستیم و تصویر بهتری از خودمان ارائه میدهیم؛ و گاهی وقتها آدمهایی که زیاد دروغ میگویند، بهتدریج باورشان میشود که فرد دیگری هستند و دروغهایشان درباره خودشان را میپذیرند. واقعاً موضوع و موقعیت غریبی است.
وقتی شایستهسالاری فقط حرف است، ناامید میشوید. به همین خاطر است که خیلی از آدمها به جای مبارزه و تغییر شرایط، بچههایشان را به جای دیگری میفرستند. مبارزه حرف قشنگ و دلگرمکنندهای است اما انجامش بسیار دشوار است چون زمان و انرژی زیادی را میطلبد
خیلی هراسانگیز است.
خیلی ترسناک است، اما این همان اتفاقی است که در واقعیت روی میدهد و من نظارهگرش هستم. در مرحلهی انتخاب بازیگران اتفاق جالبی افتاد. یافتن بازیگر اصلی فیلم خیلی دشوار شده بود. در نهایت یک بازیگر تئاتر ناشناخته را پیدا کردم که چهرهی خوبی داشت و بخشی از فیلمنامه را برای او فرستادم. او در جوابم گفت: «من این نقش را نمیخواهم. من هرگز مثل این آدم دغلکار نخواهم بود.» به نظرم این خندهدارترین واکنشی است که میتوانید از یک بازیگر ببینید. مردم گندکاریهایشان را زیر انبوهی از کلمهها میپوشانند. ما همیشه میتوانیم بهانه و انگیزهای برای انجام یک کار اشتباه پیدا کنیم. این موضوعی است که درباره شخصیتهای «فارغالتحصیلی» هم صدق میکند؛ همهی آنها در فساد غوطهورند اما اسمش را کمک به دیگران گذاشتهاند. وقتی متوجه این موضوع میشوید که جامعهی شما منصفانه نیست و شایستهسالاری فقط حرف است، ناامید میشوید. به همین خاطر است که خیلی از آدمها به جای مبارزه و تغییر شرایط، بچههایشان را به جای دیگری میفرستند. مبارزه حرف قشنگ و دلگرمکنندهای است اما انجامش بسیار دشوار است چون زمان و انرژی زیادی را میطلبد؛ و البته اینکه مردم احساس میکنند کوچکتر از آن هستند که بتوانند شرایط را تغییر بدهند. فکر میکنم «فارغالتحصیلی» درباره راهحلهای شخصی در برابر راهکارهای جمعی در جوامع امروزی هم هست.
مثل شخصیت اصلی فیلم، اغلب مردم تصمیمهایی میگیرند که آیندهشان را تحتالشعاع قرار میدهند بدون اینکه متوجه پیامدهای پیچیدهی آنها باشند.
بله، این کاری است که همه انجامش میدهند. همه بهترینها را برای بچههای خودشان میخواهند. شما هم میخواهید بچههایتان زندگی خوب و شادی داشته باشند؛ بهخصوص اینکه اگر در زندگیتان ایثاری کرده باشید، نمیخواهید بچههایتان در آینده مجبور به همان فداکاری شوند. خیلی خودخواهانه است اما همین است و قضاوت درباره آن بسیار دشوار.
وقتی پای سینما به میان میآید، خودتان را یک واقعگرا (رئالیست) میدانید؟
اگر صادق باشم باید بگویم که این موضوع، بحث بسیار پیچیدهای است. اصلاً واقعگرایی در سینما چیست؟ اگر در مکتب و تعاریف معمول واقعگرایی (رئالیسم) بخواهید، بله، مطمئناً فیلمهای من از آثار سینمای بدنه (جریان اصلی) واقعگراترند. اما در اصل، سینما مجبور است با بخشهایی از واقعیت کار کند و همیشه جریانی از انتخاب در کار است. من برای همهی تصمیمهایی که در خصوص استفاده نکردن از هر امکان اضافهای، مانند موسیقی، میگیرم دلیلی دارم. وقتی تصمیم گرفتم فیلمهایی با الهام از رویدادهای کوچک زندگی روزمره بسازم، لازم بود به ماهیت وجودی واقعیت احترام بگذارم. به عنوان مثال در واقعیت تدوین وجود ندارد و شما باید هر لحظه از زندگی سخت و ناشادتان را پشت سر بگذارید.
•