
هنروتجربه- کامبیز حضرتی: فیلم «یک ایستگاه جلوتر» داستانی درباره رفتن یک قاصد به جهان مردگان است. عباس بعد از بیست سال به روستای محل تولدش بازگشته تا چند روزی را در آنجا به استراحت بپردازد. اهالی روستا مطلع میشوند که طبق تشخیص پزشکان عباس به بیماری سختی گرفتار شده است و چند روز بیشتر زنده نیست. اهالی با رجوع به عباس از او میخواهند، نامههایی که برای مردههایشان مینویسند با خود به آن دنیا و نزد مردههایشان ببرد و… با وجودی که داستان این فیلم مربوط به زمان خاصی نیست اما فیلم بعد از ۱۴ سال در گروه هنروتجربه برای اولین بار به نمایش درمیآید. با سامان آسترکی درباره این فیلم و اکران آن بعد از این سالهای طولانی گفتوگو کردهایم.
فیلم شما داستان نامتعارفی دارد. قصه این فیلم از کجا شروع شد و از کجا به چنین داستانی رسیدید؟
فیلمنامه «یک ایستگاه جلوتر» بر اساس بخشی بود که من در رمان«صدسال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز خوانده بودم. در بخشی از این داستان شخصیتی وجود داشت که میخواست بمیرد و از دیگران نامه میگرفت تا برای مردگان ببرد. وقتی این مطلب را خواندم به عنوان طرح یک فیلمنامه به آن فکر کردم و از آن برای فیلم ایده گرفتم.
یعنی به شیوه مارکز به دنبال فضای رئالیست جادویی بودید یا خواستید یک فیلم با فضای سورئال بسازید؟
فضای فیلم «یک ایستگاه جلوتر» قطعا سوررئالیستی نیست اما فضای آن به رئالیسم جادویی یعنی سبک نوشتن مارکز نویسنده آمریکای لاتین نزدیکتر است.
در واقع بنا داشتید یک فیلم اقتباسی بسازید و از عناصر بومی در آن استفاده کنید؟
دوباره که به فضای فیلم برمی گردم می بینم اقتباس در «یک ایستگاه جلوتر» دو مرحله مهم و مجزا داشت. از یک طرف به فرهنگ فارسی باید توجه می کردم و از طرف دیگر به فرهنگ روستای آذری زبانی که در کندوان و غارنشینی آن منطقه. هماهنگ و تلفیق کردن این دو فضا مشخصات خاص خودش را داشت.
چه تفاوتی بین فضای تهران و فضای آن روستا و به ویژه زبان آذری از لحاظ مسائل فرهنگی و زیستی وجود دارد؟
در فارسی لحن و رفتار آدم ها به فرهنگ شهری نزدیک است البته این جنبه شهری درفضای ترکی فیلم هم دیده میشود. اما در آنجا زبان بومی مردم خشونت بیشتری دارد و نوعی بدویت در آن دیده میشود. درواقع باید تمام تلاشم را میکردم تا فضای فیلم به سمتی نرود که دچار بدویت شویم.
محیط قصه «یک ایستگاه جلوتر» اجتماعی را تولید میکرد که نیاز به چنین بستر و موقعیتی داشت. من باید جایی که در آن نوعی بدویت جریان داشت را برای کار انتخاب میکردم. منظور از بدویت، بدویت در شکل و شمایل معماری و مولفههای فرهنگی و زیستی است
منظورتان از این خشونت زبانی و بومی چیست؟
این خشونت در زبان، لوکیشن و آدم ها دیده می شد. وقتی در جایی هنوز فرهنگ غارنشینی رواج دارد تمدن و پیشرفت به طور حداقلی در آن جا راه پیدا کرده است. در منطقه کندوان مردمی زندگی میکنند که در جاهایی غارمانند سرپناه گرفته و در دل کوه زندگی خودشان را می گذرانند. شغل خاصی هم ندارند. آنها وابسته به کشاورزی یا دامداری هم نیستند. جوانها بیشتر بیکار دیده می شوند و عناصر شهری کمتر دیده می شود.
پس با این وجود ارتباط برقرار کردن و حتی فیلمسازی در آن جا کار بسیار دشواری است؟
آنها به برخورد با غریبهها علاقه ندارند. آنهم با وجود آنکه این منطقه توریستی است و مسافران زیادی به آن جا تردد میکنند. رفتار، زبان و کردار مربوط به خود دارند که چندان شبیه به جاهای دیگر نیست.
اصلا تمایل دارند که منطقه جغرافیایی و محیط زندگی خود خارج شوند؟
در بین آنها کسانی هستند که برای رفتن به کربلا و حج ثبت نام کردند و بخشی از آنها با کاروان به اماکن زیارتی رفتهاند اما سفر به کربلا و حج یک سفر مذهبی با سنتهای کهن است که زمانی با چارپا انجام میشد و الان با اتوبوس. در واقع وسیله نقلیه آنها عوض شده است و جنبه آیینی و مذهبی آن همچنان پابرجا است.
چه طور این لوکیشن سخت را برای فیلم انتخاب کردید؟
زمان ساخت و تولید فیلم به دنبال لوکیشن بکر بودم و به منطقه کندوان رسیدم. البته این را هم بگویم که من از ساخت فیلم روستایی و تمدن غیرشهری رویگردان هستم.
با این وجود فیلم شما یک فیلم روستایی و اتفاقا با داستان و فضایی غیرشهری است.
محیط قصه «یک ایستگاه جلوتر» اجتماعی را تولید میکرد که نیاز به چنین بستر و موقعیتی داشت. من باید جایی که در آن نوعی بدویت جریان داشت را برای کار انتخاب میکردم. منظور از بدویت، بدویت در شکل و شمایل معماری و مولفههای فرهنگی و زیستی است. این شرایط را در نهایت در کندوان و در اطراف تبریز یافتم. انتخاب روستا در این مناطق پروسه خاصی داشت. در روستاهایی که در دشت قرار داشتند،مردم بیشتر دامدار و کشاورز بودند و کمتر دنبال قاصد یا پیک آخرت بودند. این ویژگی در اطراف کوه و غارها بیشتر قابل ردگیری بود.
با این وجود فیلم تولید سخت و دشواری داشته است؟
فیلم «یک ایستگاه جلوتر» اصلا تولید آسانی نداشت. از لحاظ جغرافیایی منطقه کندوان بسیار سرد بود به طوری که دوربین ما از سرما هنگ میکرد. همچنین از لحاظ خشونت و سختی محیط و تا حدی اهالی و آدمهای بومی ساخت این فیلم راحت نبود. آنها از لحاظ فرهنگی آدمهای کم معاشرتی بودند و با گروه و آدمهای جدید همکاری نمی کردند. همین قدر بگویم که گذشتن از یک خانه به خانه دیگر مستلزم کوهنوردی از جاهایی با شیب زیاد بود. شیبهای یخ زده، لغزان ان هم در سرمای سخت. واقعا ساخت فیلم سخت بود.
فیلمبرداری چقدر طول کشید؟
ما ۲۳ و ۲۴ جلسه فیلمبرداری طی چهل روز داشتیم.
علیرضا شجاع نوری از چه زمانی به عنوان تهیهکننده به فیلم اضافه شد؟
آقای شجاع نوری در زمان تدوین فیلم به «یک ایستگاه جلوتر» پیوست. زمانی که فیلم درحال تدوین بود به دعوت یکی از دوستان از او دعوت کردیم که فیلم را ببیند. بعد از تماشای فیلم به نظر خوشحال میرسید. آن هم در شرایطی که فیلم ساخته شده بود. او «یک ایستگاه جلوتر» را از لحاظ ساختاری و ژانری پسندیده بود. چندماه بعد از آقای شجاع نوری خواستم که در فیلم مشارکت کند که همان موقع مبلغی را پرداخت و به عنوان تهیهکننده و سرمایهگذار حق فیلم را به دست آورد.
به نظر شما باوجود داستان و شیوه هنری فیلم،«یک ایستگاه جلوتر» از نظر گیشه تاچه حد موفق خواهد بود؟
به نظر من تمام فیلمها گیشه دارند و درصدی از جمعیت را با خود همراه می کنند. اگر تبلیغات خوب باشد گیشه هم خوب خواهد بود. از ابتدا میدانستیم که فیلم تعداد مخاطب کمتری نسبت به فیلمهای پرفروش دارد چون عناصر کلیشهای و مردم پسند برای آن درنظر نگرفته بودیم. قاعدتا چنین فیلمی مخاطب خاص خودش را دارد. کسانی که چشم انتظار یک فیلم تجاری هستند نباید این خواسته را از «یک ایستگاه جلوتر» داشته باشند.
زمان ساخت فیلم چه طور است؟
فیلم «یک ایستگاه جلوتر» در سال ۸۲ تولید شد. از سالی که فیلم را ساختیم ۲۰۰ فیلم نمایش داده نشده وجود داشت. حجم زیادی از این فیلمها در هنروتجربه نمایش پیدا کرده است. البته تعداد زیادی هم مانده که باید در این گروه سینمایی نمایش پیدا کند.
نظر شما درباره فیلم بعد از این همه مدت چیست؟ چه نسبتی خودتان بعد از این همه وقت با این فیلم دارید؟
تازگیها داشتم والیبال ایران و صربستان را تماشا می کردم. به پدرم گفتم فکر کنید از این والیبال ۱۵ سال بعد باخبر شویم چه اتفاقی میافتد؟ چه تاثیری در اخبار دارد؟ این فیلم و فیلمهایی مانند «یک ایستگاه جلوتر» همین طور است. من در طول این مدت فیلمهای دیگری ساختم با نوع مخاطب متفاوتی. اما حالا مجبورم فیلمی متعلق به ۱۵ سال قبل را با تماشاگران ببینم. البته که تماشای آن جذابیت دارد اما شبیه نان فطیر شدهاست.
از نظر خودتان امروز فیلم کهنه شده یا نه؟
حسن «یک ایستگاه جلوتر» این است که قصه آن زنده است و مربوط به دوره خاصی نیست و آدمهای آن راه می روند. امیدوارم اتفاقی بیفتد که فیلمها با انضباط درستی در زمان خودشان و نسبت به تاثیرات دوره خودشان نمایش و پخش شوند و از این بابت واکیسنه شویم. قضاوت درباره کهنه شدن یا نشدن «یک ایستگاه جلوتر» با مخاطبان و منتقدان فیلم است.
عکس:یاسمن ظهورطلب