هنروتجربه-عزیزالله حاجیمشهدی / روزنامه ایران: محسن عبدالوهاب مستند ساز نام آشنایی است که با داشتن دو تجربه به یاد ماندنی از کارگردانی مشترک با «رخشان بنیاعتماد» در فیلمهای: «گیلانه» (۱۳۸۳) و «خون بازی»(۱۳۸۵) و دو فیلم سینمایی: «لطفاً مزاحم نشوید!» (۱۳۸۸) و «به دنیا آمدن» (۱۳۹۴)، با ساخت فیلم مستند «بنیانگذار محک» (۱۳۹۵) بار دیگر به عرصه دلخواه فیلمسازیاش، یعنی فیلم مستند بازگشته است.
«سعیده قدس» – مادر کیانا، دخترکی دو ساله که گرفتار بیماری سرطان شده بود – درگیر و دار سر و کله زدن با پزشکان و پیگیری و تلاش برای پیدا کردن داروهای نایاب و کمیاب، به شکرانه بهبودی دخترش، به فکر کم کردن درد و رنج مادران و اولیای کودکانی میافتد که در بیمارستانها با درد و رنج بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکنند. او به تجربه دریافته است که هرچند برای پیشگیری سرطان کار خاصی نمیتوان کرد، اما برای کنار آمدن با این بیماری و جلوگیری از پیشرفت سریع آن و بویژه برای تخفیف دردهای طاقتسوز این بیماری، میتوان گامهای مؤثری برداشت و برلبان کودکان بیمار گل لبخند نشاند! عزم جدی سعیده قدس (مادر کیانای شفا یافته از بیماری سرطان) در سالهای پایانی دهه ۶۰ به بنیانگذاری «محک» (مؤسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان) منجر میشود و شرایطی فراهم میسازد تا کودکانی از شهرهای دور و نزدیک با خانوادههایی تهیدست و نیازمند کمک ومساعدت مالی، بتوانند از امکانات این خیریه ارزشمند بهرهمند شوند.
به دلیل مشغله فراوان خانم قدس، ایجاد هماهنگی برای تصویربرداری براساس خواسته و تمایل مستند ساز، کاری ناشدنی به نظر میرسد. به ناچار در اکثر نمونههای برداشت شده، کارگردان به همراه تصویربردار فیلم، به گوشه وکنار بیمارستان سرک میکشد تا لحظهها و صحنههایی کوتاه وگذرا از بنیانگذار محک را ثبت کند. مهم بودن نقش محوری خودِ «مؤسسه» از دید بنیانگذاران، موجب میشود در پرداخت شخصیت اصلی این روایت مستند، به گونهای عمل شود که سعیده قدس، به شکلی گل درشت در مرکز توجه مخاطبان چنین اثری قرار نگیرد. در جریان همین گشت وگذارها و سرک کشیدنهای دوربین در گوشه وکنار بیمارستان است که ما با بخشهای مختلف محک و تنوع خدماتی که به بیماران کوچک و خانوادههایشان ارائه میدهد، بخوبی آشنا شویم. راهاندازی یکی از مجهزترین مراکز درمانی کودکان سرطانی در تهران، موجب میشود تا به گونهای بنیاد مهر و شفاخانه مهرورزی بزرگی با امکانات وسیع، پذیرای کودکان دردمند شود و دایره توجه به بیماران با هدف رفع گرفتاریهای خانوادههای آنان، به اندازهای جدی گرفته میشود که حتی برای اسکان مادران یا پدران و همراهان کودکان بیمار نیز چارهاندیشی میشود، به گونهای که برخلاف گذشته که بسیاری از آنان با چادرزدن در نزدیکی بیمارستان یا در بوستانهای شهری دوران سخت درمان فرزندان خود را طی میکردند، حالا دیگر به ابتکار بنیانگذار محک، در فضای بیمارستان، جایی پاکیزه وبهداشتی برای اسکان دارند و به این ترتیب با خاطری آسودهتر وبا آرامش بیشتری میتوانند به فکر درمان کودکان خود باشند.
فیلم میکوشد تا ضمن قدردانی از این تجربه موفق در شکلگیری یک نهاد مردمی، در عین حال به کوششهای آشکار نهادهای رسمی و مسئول دولتی که در انجام این وظیفه قطعی خود سرباز زده و از زیر بار چنین مسئولیت سنگینی شانه خالی کردهاند نیز به گونهای ظریف انتقاد کند.
در بخشهایی هرچند کوتاه از فیلم که کیانا (دختر جوان خانم قدس) حالا بعد از سالها دور شدن از خاطرات تلخ دوران دست وپنجه نرم کردن با بیماری سرطان، به محک میآید و با کودکان بیمار همدلی، همدردی و گفتوگو میکند، فیلم مستند عبدالوهاب، شهد شیرین همه تلاشهای انسان دوستانه بنیانگذار محک را به کام تماشاگران چنین اثری میریزد. اگرچه بسیاری از صحنههای فیلم به شیوه شکاری و بدون برنامهریزی متعارف برداشت شده است با این همه، حضور دوربین در خانه مادریِ سعیده قدس و دیدار وی از مادری که بخش عمدهای از زندگیاش را بعد از مرگ همسرش به تنهایی سپری کرده است، شیرینی خاصی دارد که بخوبی نشان میدهد که ریشه همه انگیزههای مهرورزی بنیانگذار محک به کودکان سرطانی را باید در همین پیوند عاطفی عمیق و سلامت روانی وی جست وجو کرد. نمایش گروههایی از مددکاران داوطلب که با شور و عشقی کم نظیر میکوشند تا در فضای محک از کودکان بیمار نگهداری کنند نیز تماشایی و تحسین برانگیز است.
کار تدوینِ «احمد وفایی» در انتخاب نماها و ایجاد ضرباهنگ مناسبی برای این فیلم ۵۷ دقیقهای و بویژه تلاش چشمگیر برای پیشگیری از کشدار و کند شدن ضرباهنگ اثر، قابل اعتنا به نظر میرسد. فیلم مستند بنیانگذار محک را باید در مجموعه فیلمهای مستند «کارستان» که با سرپرستی«رخشان بنی اعتماد»، شکل گرفته است، کاری قابل تأمل به حساب آورد که در معرفی چهرههای بیادعای عرصه خدمترسانی به جامعه، گامی ارزنده به شمار میآید.
•