
هنروتجربه-کامبیز حضرتی: امیر نادری بعد از ۳۰ سال با صلابت «کوه» به سینماهای کشور آمد. هنوز در ذهن خیلیها فیلمهای سینمایی «خداحافظ رفیق»، «تنگسیر»، «تنگنا»، «دونده» و… یادآور بهترین خاطره های سینمایی است. نادری در سالهایی که در خارج از کشور زندگی کرد از فیلمسازی دست نکشید و هم اکنون «کوه» آخرین ساختهاش در گروه سینمایی هنروتجربه در حال اکران است. با احمدطالبینژاد روزنامهنگار، منتقد و مستندساز درباره کارنامه امیرنادری و «کوه» به گفتوگو نشستهایم.
فیلم سینمایی «کوه» تاحدود زیادی یک اثر نامتعارف است. ریشه این فیلم تا چه اندازه در سینمای امیرنادری در داخل کشور است؟ منظورم سینمایی است که جامعه ما از آن حضور ذهن تصویری بیشتری دارد.
رد پای فیلم «کوه» را باید در چند فیلم پیشین نادری جستوجو کرد. اگر کسی «انتظار»، «دونده» یا «آب، باد، خاک» را دیده باشد از دیدن این فیلم تعجب نمیکند؛ چرا که این اثر در ادامه آن فیلمها است. بنابراین برای کسانی که با کارنامه نادری آشنایند، «کوه» فیلم عجبیبی نیست. نگرش و سبک و سیاق سینمایی امیر نادری در مقطعی از عمرش متحول شد. این تحول در اواسط دهه ۱۳۵۰ شکل گرفت. منظور این است که نادری در دورانی یک فیلمساز غریزی و به تعبیری اُمی بود که درس سینما نخوانده و به طور خودجوش و خودانگیخته به سمت سینما کشیده شده ومیدانیم که او از طریق عکاسی بیشتر با تصویر آشنا شده بود. ولی از مقطعی به بعد و از زمان آشناییاش با سینمای روشنفکرانه اروپا تحولی در او بهوجود آمد. اولین فیلمی که بعد از این تحول ساخت «انتظار» بود که که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخته شد. فیلمی غیرمتعارف با فرمی بدیع و متکی به تصویر. قصد من این است که بگویم ما الان با یک امیرنادری دیگری طرف هستیم که فیلمهایی کاملا آوانگارد میسازد و اصلا حاضر نیست به شرایط متعارف تن بدهد و فیلمهایی بسازد که تماشاگرپسند باشد. او فیلمی دوساعته به نام «دیوار صوت» دارد که تمام آن با حضور یک نو جوان کرولال و در فضایی دیوانه کننده میگذرد. یعنی اگر شما در طول تماشای فیلم خسته باشید و خوابتان ببرد، با چشم باز کردن دوباره همان میزانسن و بچه را میبینید که در لابلای نوارها در حال جستوجو است. امیرنادری باور دارد که با آثارش کفر تماشاگر را دربیاورد، به جای آن که به مخاطب باج بدهد. بعضیها این رویکرد را میپسندند و بعضی هم نمیپسندند.
شما به مشابهت «کوه» با فیلمهای نادری اشاره کردید. سرگردانی این مرد کوهکن و خانوادهاش بیشتر یادآور سرگردانی سیدنصرالله «مرثیه» است که اتفاقا هر دو فیلم بسیار کم دیالوگ هستند.
«مرثیه» جزو آثار بلند امیرنادری است. من وقتی از «انتظار» حرف میزنم به تحولی قبل از «مرثیه» در کار فیلمسازی او اشاره دارم. «مرثیه» قبل از فیلم «ساخت ایران» آخرین فیلمی است که نادری در فضای «تنگنایی» ساخت. در این فیلم طراحی صحنه فوقالعادهای دیده میشود که خود نادری آن را انجام داده است. این فیلم در اطراف میدان اعدام و میدان کشتارگاه و آن محلههای کاملا به هم ریخته جنوب شهر آن سالها میگذرد. در کوچه پسکوچههایی که تا کمرکششان از بوی ادرار گوسفند و آدمیزاد نم دادهاند و همه چیز مانند شخصیت اصلی فیلم درحال فروپاشی است. شخصیت این فیلم یک زندانی سابق بیپناه و تنها است که از طریق یک تفنگ بادی امرار معاش می کند اما روزگار عوض شده و دیگر کمتر کسی مشتری اوست. وقتی به قهوهخانه میرود تا چیزی بخورد، باید آبگوشتش را هم با کسی شریک شود، چون پول یک غذای کامل را ندارد. اغلب شخصیتهای آثار نادری حتی در فیلمهای آوانگاردش، از یک تیر و طایفه هستند. در «منهتن از روی شماره» که اولین فیلم او در امریکا است هم، چنین شخصیتی را میبینیم. در واقع امیرنادری در تمام فیلمهایش یک شخصیت بیشتر ندارد: «امیرو» که گاه نوجوان است مثل «ساز دهنی»، «انتظار»، «دونده»، و «آب، باد، خاک» ؛ و گاه جوان است و میانسال مثل «تنگنا»، «مرثیه»، «ساخت ایران»و «منهتن از روی شماره». در همه این فیلمها با این امیرو که در شرایطی خاص قرار گرفته و قصد دارد از این موقعیت فرار کند و جلو برود، روبهرو هستیم. میل تعالی و تغییر موقعیت در تمام شخصیتهای او وجود دارد و این یعنی امید.
به نظرم «کوه» نه تنها ناامیدکننده نیست بلکه بسیار امیدوار کننده هم هست و من اصلا انتظار نداشتم این پایان را در فیلم ببینم. همان طور که انتظار نداشتم فیلم «کوه» اینقدر تاثیرگذار و خوب باشد. فکر میکردم از آن دست فیلمهای فرمالیستی است که راه را بر هرگونه تفسیری میبندد
می شود این حرف را به این معنا گرفت که در فیلمهای امیر نادری همیشه روزنهای به امید وجود دارد؟
این امید را در همین فیلم «کوه» هم میشود، دید. در طول فیلم آگوستینو به عنوان پدر یک خانواده نفرین شده، مشغول یک کار عبث است. جدال با کوهی عظیم برای از میان برداشتنش تا بلکه آفتاب بر این سر زمین برهوت بتابد و کفرات را از آن بزداید. آنها عین سیزیف دارند جان میکنند و در نهایت کوه فروریخته و آفتاب پیدا میشود. امیرنادری برخلاف سایر ناتورالیستها اگرچه نگاه بدبینانهای دارد اما معمولا در انتهای آثار همیشه روزنهای به رهایی دیده میشود. البته به جزدرچند فیلم «خداحافظ رفیق»، «تنگنا»، «ساخت ایران» و…
فیلم «کوه» فیلم نامتعارفی است. با این فیلم باید چه طور رفتار کنیم؟ به نظر شما «کوه» پیشرفتی در کار امیرنادری است؟
این نکته که آیا «کوه» از فیلمهای دیگر نادری بهتر است یا نه، بهنظرم مقایسه درستی نیست. اصلا فیلمهای نادری به گونهای هستند که نمیشود با هم مقایسهشان کرد. بحث بر سر این است که جان کندنی که در «کوه» دیده میشود حاصل نوع نگرش امیرنادری به سینما و عکاسی است. دوستان او خاطرات زیادی از پشت صحنههای او تعریف میکنند که چقدر خودش و دیگران را در عذاب میانداخته تا فیلمش را بسازد. او تمام زندگیش همچون امیروی «دونده»، در حال دویدن – منظور سگدو زدن است – بوده. این جان کندن در فیلم « کوه» بارزتر شده است. تلاش انسان برای رهایی از موقعیت بد و رسیدن به موقعیت خوب… نگاه کنید پلانهای «کوه» چقدر سخت گرفته شده است. گرفتن این پلانها اصلا راحت نیست. ضمن این که امیرنادری از دکور هم استفاده نمیکند و همه در محیط واقعی گرفته شده است. «کوه» فیلم بسیار سختی است. لحن فیلم هم متناسب با این سختی، کمی دشوارشده و شاید خیلیها کنجکاو باشند که بدانند این فیلم چه میگوید؟ این فیلم همان چیزی را میگوید که در طول فیلم میبینیم. این که انسان به دنیا می آید که زجر بکشد و از طریق این زجر به تزکیه روح و نفس برسد و بعد با اراده تمام موانع را از سر راهش بردارد. این بن مایه تفکری است که در فیلم «کوه» شاهدش هستیم. شما وقتی فیلم را میبینید مدام احساس میکنید، تیشه بر کوه زدن کار عبثی است ولی در نهایت آن اتفاق مهم میافتد و کوه سرکش رام شده؛ فرو میریزد؛ هرچند در رویا یا ذهن. آخر فیلم «آب، باد، خاک» جایی است که وقتی کودک فیلم از یافتن آب و خانواده و نشانههای حیات ناامید میشود کلنگ را به زمین میزند و با هر ضربهاش آب از دل کویر فوران میزند. خوب این موضوع کاملا ذهنی است. به نظرم «کوه» نه تنها ناامیدکننده نیست بلکه بسیار امیدوار کننده هم هست و من اصلا انتظار نداشتم این پایان را در فیلم ببینم. همان طور که انتظار نداشتم فیلم «کوه» اینقدر تاثیرگذار و خوب باشد. فکر میکردم از آن دست فیلمهای فرمالیستی است که راه را بر هرگونه تفسیری میبندد.
ما نمیدانیم الان باید با امیرنادری چه طور رفتار کنیم. او را یک سینماگر ایرانی ببینیم یا جهانی؟ البته موضوع خود فیلم یک موضوع جهانی است.
باید بپذیریم که الان امیرنادری یک فیلمساز ایرانی محدود در جغرافیایی ایران نیست بلکه یک فیلمساز جهانی است؛ البته نه در اندازه کیارستمی. در دنیا او را به عنوان یک فیلمساز ایرانیالاصل میشناسند. در طول تاریخ سینما بسیاری از فیلمسازها از کشورشان مهاجرت کرده و رفتهاند به امریکا. شما نمیتوانید بگویید چاپلین و هیچکاک بالاخره انگلیسی هستند یا امریکایی؟ نمیتوانید بگویید پولانسکی متعلق به لهستان است یا فرانسه یا امریکا؟ بسیاری از این فیلمسازهای مهاجر از یک مرز جغرافیایی میگذرند تا از این قیدها و بندها رها شوند. به نظر من امیرنادری به مرحلهای رسیده که زبان فیلمسازیاش جهانی است. ما باید فکر کنیم با یک فیلمساز جهانی روبهرو هستیم که اسمش نادری است و در ضمن اصلیتش هم ایرانی بوده است. او فیلم میسازد و ما به عنوان مخاطب فیلمهایش را میبینیم و البته آرزوی همه ما این بود که او در ایران زندگی میکرد و این فیلمها را در داخل میساخت؛ شبیه کاری که کیارستمی کرد. او با ماندنش عاقلانهترین کار ممکن را کرد . یکبار در یک گفتوگوی دوستانه از او پرسیدم چرا نمیروید؟ جواب داد: وقتی که در ایران باشم کیارستمی هستم. امیرنادری حدود ۲۰ سال از عمرش را در آن جا به نوعی به هدر داده و حالا در حال تلاش است تا به موقعیت قبلیاش برگردد.
منتقدانی مثل شما و جواد طوسی همواره بایک شیفتگی از امیرنادری حرف زدهاید. دلیل این شیفتگی به دوستی شما با امیرنادری برمیگردد؟ به عنوان مثال این شیفتگی درمورد فریدون گله که البته فیلمساز مهمی هم هست وجود ندارد.
لااقل من با جواد طوسی در مورد امیرنادری همنوا نیستم. به نظرم امیرنادری فیلمساز خوبی بود اما مانند کیمیایی فیلمساز جریانسازی نبود.
فضای فیلم از نظر نوع پوشش شخصیتها و طراحی صحنه و…خیلی به «آندری روبلوف» نزدیک است. من تمام مدت تصور میکردم مشغول دیدن یک فیلم قرون وسطایی از یک فیلمساز مسیحی هستم؛ نه امیرنادری. این فضا در فیلمهای نادری بسیار عجیب است
درمورد کیمیایی هم با جواد طوسی همنظر نیستید. شاید به این دلیل که شما نادری و کیمیایی را فیلمسازی غریزی میدانید.
حتما؛ من اصلا به فیلمساز غریزی معتقد نیستم. فیلمساز یعنی هنرمند، باسواد و… او باید فرهیختگی داشته باشد. من از جایی عاشق امیرنادری هستم که این فرهیختگی را در او میبینم؛ مثلا ابتدا در فیلم «انتظار». ما در مورد آدمها قضاوت قطعی که نمیکنیم. میگویم امیرنادری فیلمسازی است که چند فیلم خوب در کارنامهاش دارد والبته یک فیلم بد هم دارد به نام «تنگسیر».
نظر شما درباره این فیلم کمی عجیب است. میخواهید بگویید این فیلم نسبت به رمان صادق چوبک ضعیف است؟
حرف عجیبی نیست. باید فیلم را ببینید. این فیلم نسبت به هرفیلم دیگری در کارنامه نادری که بسنجیم، ضعیف است. چند سکانس در این فیلم وجود دارد که آدم خندهاش میگیرد. نمونهاش پچپچههای درگوشی روستاییها در یک میزانس فیلمفارسی است. البته بعدها من شنیدم که دخالتهای بهروز وثوقی و بقیه باعث شده که امیرنادری فیلم را رها کند. اساسا امیرنادری در فیلمسازی درحد داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی و ناصر تقوایی نیست. چون اینها جریان ساز بودند و امیر نادری در ادامه این جریانها است.
یعنی در منظومه فکری شما امیرنادری ادامه موج نو سینمای ایران به حساب میآید؟
او ادامه دهنده جریان موج نو است؛ آن هم در وجه عامه پسند آن. یعنی فیلمهای اجتماعی داستانگو و… آن اما از کسی که «تنگنا»، «انتظار» و حتی «سازدهنی» را ساخته انتظار ما زیاد است. مثلا ضعف «سازدهنی» این است که صدابرداری سر صحنه نشده و اگر این اتفاق میافتاد بسیار به باورپذیری فیلم کمک میکرد. در مجموع میخواهم بگویم امیرنادری از وقتی برای من مهم است که علاوه بر غریزه فهم و شعور هم وارد سینمایش میشود.
نظر شما درباره «ساخت ایران» چیست؟ این فیلم وضعیت بینابینی میان ایران و خارج از آن دارد.
این فیلم یک اثر بلاتکلیف است. فیلم به زمان انقلاب خورد و آن طور که باید و شاید جمع و جور نشد. ضمن این که فیلم خیلی شعاری از کار درآمد.
چون امیرنادری را از نزدیک میشناسید این سئوال را میپرسم. آیا ریشه این بلاتکلیفی در خود نادری نیست؟ حتی احساس میکنم در «کوه» و «مرثیه» این کم دیالوگی فیلم از شخصیت کم حرف خود او میآید. اینطور نیست؟
اولا من رابطه نزدیکی با او متاسفانه نداشتهام. هر چند به دلایلی روزگاری از من دلخور بود که امیدوارم بر طرف شده باشد. ماجرای رفتن و مهاجرت امیر نادری هم بر خلاف نظر برخیها ربطی به حملههای توهین آمیز خسرو دهقان نداشت. این حرفها کمک کرد اما او از قبل تصمیم گرفته بود از ایران برود. چندسالی هم در آن جا زندگی میکرد. بعد از کوران انقلاب «دونده» و «آب، باد، خاک» را ساخت اما از یک جایی به بعد انگار کنده شده بود و دلش میخواست در یک جهان بیمرز زندگی کند. این دوگانگی شخصیت امیرنادری در پرداخت شخصیتهای او هم هست. میشود گفت که دو دنیای متضاد واقعیت و آرمانی در آثار او وجود دارد و آدمهایش در این بین معلق هستند.
یعنی این مهاجرت به توقیف و ممیزی وابسته نبود؟
اینها تاثیر داشته ولی باید زمینهاش در خود فرد باشد. خیلیهای دیگر هم در این مملکت با توقیف روبه رو بودند و هستند اما ول نکردند بروند. مگر شاملو نمیتوانست برود خارج از کشور؟ او که بیش از همه از سانسور-چه قبل و چه بعد از انقلاب- لطمه خورد. اما ماند و به قول خودش چراغش در این خانه میسوخت. امیدوارم این حرفی که میگویم حمل به توهین نشود چون اساسا طرفداران متعصبش ممکن است از این صحبت برافروخته شوند. امیرنادری از کودکی زندگی نابسامان و بلاتکلیفی داشته و خانواده خیلی منسجمی نداشته است. اصلیتش ظاهرا نجفآبادی است نه آبادانی و از کودکی از خانه بیرون زده و مجبور به کار کردن بوده است. این پادرهوایی از بچگی با او همراه بوده و به قول معروف پایش یکجا بند نیست. الان با وجودی که همه فکر میکنند ساکن امریکا است اما مدت زیادی رفته بود ژاپن. من برای کاری دنبال او بودم و ازهوشنگ راستی که در ژاپن بود خواستم که او را پیدا کند. او گفت میدانم اینجا است اما مطلقا با هیچکسی تماس نمیگیرد. من شمارهای از او ندارم و نمیدانم چه طور باید پیدایش کرد، درحالی که ممکن است در کوچه بغلی من زندگی کند. او از این خلقیات که بخواهد از هر قیدو بندی رها شود را همیشه داشته است. در کل ما با اثار امیرنادری روبهرو هستم و نه خودش.
برگردیم به «کوه» این فیلم یک اثر فرمالیستی است یا یک فیلم تجربی؟
در این فیلم از نظر فرم ما بایک اثر تجربی اما پختهای روبه رو هستیم. فیلم «کوه» ادای دینی به نوعی از سینما است که میشود اسمش را گذاشت سینمای دینی یا الهیاتی. البته نه به معنایی که در ایران از سینمای دینی رایج شده است. در طول فیلم یک جور گرایش عرفانی موج میزند. میدانید که در عرفان مسیحی مانند عرفان شرقی مساله رنج انسان خیلی مطرح است. مثلا سیزیف در نمایشنامه معروف خودش را در رنج میافکند تا به تزکیه نفس برسد. در شرق هم این مساله وجود دارد اگرچه که امکان دارد اسلام چندان موافق با این موضوع نباشد. دست کم یک قرائت از اسلام موافق این نوع ریاضتکشیها نیست. شما بحث ریاضت را در فیلم «آندره روبلوف» تارکوفسکی به خوبی میبینید. در این فیلم هم آن نقاش شمایلهای مذهبی همواره در حال رنج کشیدن است. بحث تزکیه نفس مقولهای است که در بسیاری از آثار ادبی و هنری بخصوص در نقاشیهای کلیسایی و مذهبی زیاد مطرح شده است. این نگاه از خود مسیح ناشی میشود. به روایت مسیحیان او برای آن که به تعالی برسد به مصلوب شدن تن میدهد. او با این عمل عروج میکند و انسان کامل میشود. فضای فیلم از نظر نوع پوشش شخصیتها و طراحی صحنه و…خیلی به «آندری روبلوف» نزدیک است. من تمام مدت تصور میکردم مشغول دیدن یک فیلم قرون وسطایی از یک فیلمساز مسیحی هستم؛ نه امیرنادری. این فضا در فیلمهای نادری بسیار عجیب است. تمام فیلمهای او به جز «تنگسیر» که صبغه تاریخی دارد آثاری به روز هستند. اما این فیلم نه در موضوع و نه در فضای کلیاش فیلم به روزی نیست و در یک دوران مجرد میگذرد. دورانی که معلوم نیست دقیقا چه زمانی است. قرون وسطاست؟ امروز است؟ یا ماقبل تاریخ؟. لوکیشن دهکده در خود فیلم نیز یادآور دوران بدویت است. صحنههایی در فیلم وجود دارد که گویی بدویت حضور انسان در زمین را میبینیم. در یک صحنه این سه نفر یعنی پدر، مادر و جیووانی در دامنه کوه مثل انسانهای اولیه میچرند و تغذیه میکنند. اساسا همه چیز در فیلم بدوی است و نشانهای از تمدن و تجدد در آن نمیبینیم. همه آدمها در بدویت به سر میبرند. این مقوله در کار امیرنادری خیلی عجیب است و تا به حال چنین چیزی در کار او ندیدهایم. به نظرم امیرنادری در آستانه هفتادواندی سالگی دچار یک تحول روحی شده که به چنین فیلمی رسیده است. تعجب کردم مگر میشود امیرنادری چنین فضایی را برای فیلمش انتخاب کند؟ آن هم با وجود آن همه سوژه اجتماعی که دوروبر او هست و او هم همیشه با موضوعات اجتماعی کار کرده است.
شما به مشابهت موضوعی «کوه» با «آندره روبلوف» اشاره کردید. ریتم این فیلم هم تاحد زیادی یادآور فیلمهای تارکوفسکی است.
ریتم کند فیلم تنها متعلق به «کوه» نیست. ریتم فیلمهایی که امیرنادری در خارج از کشور ساخته است تقریبا از همین کندی بر خوردار هستند. یعنی یک جور تعمد برای خسته کردن مخاطب در آن دیده میشود . مثلا از ۱۰۵ دقیقه فیلم میشود ۲۰ دقیقه فیلم را بدون آن که لطمهای بخورد حذف کرد. اما این انتخاب نادری است. این انتخاب از شیفتگی او به راشهایش ناشی نمیشود بلکه به این دلیل است که او میخواهد با این سکون و سکوت و زجرکش کردن مخاطب حرف مهماش را بگوید.
اساسا همه چیز در فیلم بدوی است و نشانهای از تمدن و تجدد در آن نمیبینیم. همه آدمها در بدویت به سر میبرند. این مقوله در کار امیرنادری خیلی عجیب است و تا به حال چنین چیزی در کار او ندیدهایم. به نظرم امیرنادری در آستانه هفتادواندی سالگی دچار یک تحول روحی شده که به چنین فیلمی رسیده است
سوژه فیلم این است که انسان با رنج کشیدن تطهیر میشود . این اتفاق نمیتواند برای مخاطب هم در زمان تماشای فیلم بیفتد؟ یعنی با خسته کردن تماشاگر در یک فیلم کند زمینه تعالیاش را فراهم کرد.
حرف من همین است. او آگاهانه مخاطبش را در این رنج شریک میکند. چون نمیشود درباره امیرنادری گفت که او بلد نیست مونتاژ کند. زمانی که کوه ریزش میکند چندین پلان اضافی هم میشود در این سکانس پیدا کرد، ولی واقعیت این است که او قصد دارد مخاطب را در این رنج مشارکت دهد شاید او هم به رستگاری برسد. وقتی که فیلم تمام شد علیرغم آن که از تماشای آن خسته شده بودم اما احساس شعف خوبی داشتم. از امیرنادری بعید بود که به این صراحت در فیلمش یک پیام اخلاقی بدهد. معمولا فیلمهای امیرنادری پیام اخلاقی به شکل روشن ندارد و اگر هم داشته باشد پیامهای تلخ و ناتورالیستی است. ولی در پایان این فیلم خورشید میدمد و کوه ستبر و سربه فلک کشیده فرو میریزد و ناگهان رنگ زیبایی به فضا حاکم میشود.
در این فیلم زمان و مکان به طور کامل حذف شده است. این مزیت است یا یک نقیصه؟ ضمن آن که چرا نمیشود برای «کوه» یک فضای آخرالزمانی ترسیم کرد به جای یک دوران ماقبل مدرن؟
او عمدا هرگونه وابستگی جغرافیایی، تاریخی و حتی فرهنگی را از فیلم حذف کرده است. اگرچه ما نشانههایی از قرون وسطی و مسیحیت را در فیلم میبینیم اما واقعیت این است که صلیب به آن معنا روی دوش کسی نیست. اگر بخواهم مثالی پیدا کنم شبیه برخی از شعرهای شاملو مثل «مرگ ناصری» است. در این شعرهم هنرمند به جای جغرافیا با درون انسان سروکار دارد.
آیا میشود گفت «کوه» یک فیلم درونگرایانه و شخصی است؟
تقریبا تمام فیلمهایی که امیرنادری در خارج از ایران ساخته فیلمهایی شخصی بودهاند. چون در آن جا تهیهکننده به آن معنا دخالت نداشته است. اتفاقا شخصیترین فیلمهایش همان فیلمهایی است که در خارج از کشور ساخته است. به استثای «انتظار» که در کانون پرورش فکری ساخته شد. البته کانون هم دخالت چندانی در کار فیلمسازها نمیکرد. به هرحال بهترین آثار هنرمندان کارهای شخصیشان است. در فیلمسازان داخل کشور هم همین موضوع صادق است. بهترین فیلمهای داریوش مهرجویی به نظر من «هامون» و «درخت گلابی»اند که شخصیترین فیلمهای او هستند.
عکس:یاسمن ظهورطلب