
حرفهای کریستیان پتزولد درباره فیلمهای «یِلا» و «ققنوس» /نمایش در هفته فیلم آلمان
فیلمهایم را با الهام از آثار نوآر میسازم/ سینمای آلمان در سالهای گذشته دائم بهتر شدهاست
هنروتجربه- رضا حسینی: کریستیان پتزولد (متولد چهارده سپتامبر ۱۹۶۰) یکی از فیلمسازان موفق سالهای اخیر سینمای آلمان است. او فیلمسازی را از زمان فارغالتحصیلیاش در سال ۱۹۹۵ از «آکادمی برلین فیلم و تلویزیون آلمان» با Pilotinnen آغاز کرد. با این حال تا سال ۲۰۰۵ زمان برد تا پتزولد با فیلم «اشباح» به بخش رقابتی جشنواره برلین راه یابد. او معمولاً داستانهای خودش را مینویسد و اغلب با هارون فاروکی (۱۹۴۴-۲۰۱۴) همکاری میکرد که استاد سابقش در آکادمی برلین بود و بهشدت روی او تأثیر گذاشته است. «باربارا» (۲۰۱۲) را میتوان موفقترین فیلم پتزولد دانست که جایزه خرس نقرهای بهترین کارگردان را از شصتودومین جشنواره برلین برایش به ارمغان آورد. کشمکشهای میان مرگ و زندگی، هویت ملی و تأثیر تاریخ کشور آلمان بر مردمانش از مضامین تکرارشوندهی آثار پتزولد هستند.
همان طور که در جریان هستید هفته فیلم آلمان با نمایش شش فیلم داستانی و یک مستند از عصر امروز امروز هفتم آبان با نمایش فیلم«یلا» کارش را آغاز میکند و تا سیزدهم ادامه دارد. در میان آثار این هفته، دو فیلم از کارنامه کریستیان پتزولد یعنی «یِلا» و «فینیکس»/ «ققنوس» (هر دو با بازی نینا هوس، که البته بازیگر تقریباً ثابت آثار اوست) انتخاب شده است که میتوان آنها را مهمترین نمونهها هم دانست. از این رو بخشهایی از حرفهای این فیلمساز مطرح آلمانی درباره هر یک از این فیلمها برای شما در نظر گرفته شده که اولی از مصاحبهی دیوید جنکینز در «تایمآوت» و دومی از گفتوگوی نیکلاس رَپولد از «فیلمکامنت» استخراج شده است.
درباره «یلا»: «وقتی بازی نینا هوس را دیدم شرمنده شدم»!
۱- تکامل و اجرای ایدهای پنجساله
همیشه داستانهای کوتاهی مینویسم و سعی میکنم ایدههای کوچکتر را بسط بدهم. ایده «یلا» پنج سال قبل از تولیدش به ذهنم رسید و همین طور مانند یک شبح دائم به سراغم میآمد. سرانجام زمانی که نگارش فیلمنامه را آغاز کردیم، همه چیز بهگونه عجیبی جور شد و مسائل مالی بهسرعت حل شدند، به طوری که شش ماه پس از شروع نوشتن فیلمنامه، فیلمبرداری هم انجام شد.
۲- لحظه محبوب فیلمساز
وقتی پس از نگارش اولین نسخه از فیلمنامه، دفترم را ترک میکنم و به جهان بیرون میزنم تا با یک دوربین و میکروفن تحقیقاتم را شروع کنم، لحظه محبوب من در فرایند فیلمسازی شکل میگیرد. نمیخواهم فقط از شمایل بصری یک صحنه آگاه شوم بلکه دوست دارم بدانم آن صحنه در کل چهطور به نظر میرسد. از این رو وقتی تمرینها را شروع میکنیم، بازیگران را به محلهای فیلمبرداری میبرم و در آنجا با هم صحبت میکنیم و قدم میزنیم چون میخواهم بازیگرانم به یک برداشت طبیعی از فیلم برسند.
۳- همکاری مستمر با ستارهای به نام نینا هوس
در سال ۲۰۰۱ برای اولین بار با نینا هوس ملاقات کردم. همیشه عکسهایش را در مجلهها میدیدم اما نسبت به او بیتوجه بودم تا اینکه شروع به ساختن فیلمی با عنوان «چیزی برای یادآوری به من» کردم که نیازمند زن جوان زیبا و بلوندی بود. وقتی طرح را به تهیهکنندگان ارائه کردم، آنها پرسیدند: «چه کسی نقش اصلی را بازی میکند؟» من هم که میدانستم نینا خیلی مشهور است ولی هرگز او را در فیلمی ندیده بودم، گفتم نینا هوس. بلافاصله سرمایه فیلم فراهم شد و کارها پیش رفت! ما تمرینها را آغاز کردیم و من همکاری نزدیکی با همه بازیگران مرد داشتم که خودم با کمال میل آنها را انتخاب کرده بودم. در سوی دیگر، این دختر بلوند بود که صدایی ازش درنمیآمد و خیلی سختکوش بود؛ و همیشه یادداشت برمیداشت و در فکر بود. وقتی دو روز از فیلمبرداری گذشت، او به قدری عالی عمل کرده بود که من کاملاً از خودم شرمنده شده بودم. اما حالا خیلی خوب میدانم که او میتواند به چیزی برسد که خیلی از بازیگران نمیتوانند: او میتواند خودش را از هر چیزی تهی کند.
۴- سینمای نوی آلمان
به نظرم سینمای آلمان در طول ده سال گذشته دائم بهتر شده است. خیلی خوب است که میتوان شهر برلین را در فیلمها دید، نه مثل یک پسزمینه تصنعی بلکه به عنوان مکانی نئورئالیستی که زندگی در آن جریان دارد. این وضعیت خارقالعادهای است؛ زندگی در فرهنگی که خودش فعال است و دست به بازتولید از کشورهای دیگری مانند انگلیس، آمریکا یا فرانسه نمیزند. فیلمسازان و بازیگران جدیدی از راه رسیدهاند که کنجکاویشان را میتوانید ببینید.
درباره «فینیکس»: «واقعیت نبود اما واقعی بود»!
۵- منابع الهام گمشده!
اولین فیلمی که من و نینا هوس تماشا کردیم، «دختران جوان روشفور» اثر ژاک دمی بود؛ فیلمی موزیکال که برایم سؤال بود چهطور پس از پایان جنگ جهانی دوم ساخته شد؟ در فیلم شاهد جنگ در الجزیره هستیم و با فیلمی سیاسی طرفیم . این واقعیت نبود اما واقعی بود. من به نینا گفتم این همان چیزی است که ما در آلمان گم کردهایم؛ پس باید این را در نظر بگیریم و دربارهاش بنویسیم چون خارقالعاده است. دومین فیلمی که تماشا کردیم «از گذشته» اثر ژاک تورنر بود چون پروتاگونیستهایش، رابرت میچم و جین گریئر، برق دوگانهای در چشمانشان دارند. آنها خائن، دروغگو و خستهاند اما چشمانشان مهربان و ژرف است. به همین خاطر شما توأمان هم نقابشان را میبینید و هم روحشان را. این اتفاقی است که در فیلم ما هم رخ داده است. به عنوان مثال شخصیت رونالد تسرفلد که عاطفه و احساس دارد اما همدلیاش را از دست داده است. او در فصل افتتاحیه، مثل برت لنکستر در «قاتلان»، خسته است. در چشمان او چیزی دیده میشود؛ کل داستان جنگ و سال ۱۹۴۵٫
۶- مثل یک فیلم نوآر
برخی میگویند «فینیکس» حسوحالی از نوآرها را در خود دارد. من میگویم اصلاً یک فیلم نوآر است! رینر ورنر فاسبیندر به فیلمهای داگلاس سیرک نیاز داشت تا بتواند فیلمهای تاریخی خودش را بسازد؛ و من به فیلم نوآرها احتیاج دارم تا فیلمهای خودم را بسازم. در ضمن، داگلاس سیرک یک آلمانی بود و نورپردازی فیلم نوآر از برلین نشأت گرفت.
۷- خانه حقیقی آثار آوانگارد!
این داستان ایدهی همکار و همقطارم هارون فاروکی فقید بود. او میخواست خودش این فیلم را در دهه ۱۹۸۰ بسازد اما از فضای تولید فیلمهای بلند دور شد. او بهترین دوستم بود و هر روز همدیگر را میدیدیم. همیشه میگفت ده سال زمان برد تا بفهمد که جریان اصلی، منزل حقیقی آثار آوانگارد است. شما واقعاً میتوانید تجربهگراییهای بیشتری را در فیلمهای آلفرد هیچکاک یا فریتس لانگ بیابید تا آثار تجربی. بهعلاوه فکر میکنم حق با هارون بود که میگفت: «فیلمهای بلند، دستوری هستند و باید علیه دستور زبانشان عمل کرد، اما این فقط بخشی از داستان است.»