
بازتاب هنروتجربه در رسانهها
نیما قلیزادگان:همیشه به بزرگان سینما نیازمند هستیم
هنروتجربه:شروع نمایش فیلم «بیدار شو آرزو» به کارگردانی کیانوش عیاری در گروه هنروتجربه و صحبتهای او در مراسم آیین دیدار این فیلم بازتاب ویژهای در رسانهها داشت.به ویژه آن بخش از صحبتهایش که درباره لزوم آمادگی برای احتمال وقوع زلزله در تهران و برچیدن لولههای گاز از شهر بود.امروز(۲۷ آذر) به جز بازتاب صحبتهای عیاری دو گفتوگوی هنروتجربهای را هم میتوان در رسانهها مشاهده کرد؛ گفتوگوی روزنامه صبا با شهرام مکری و مصاحبه روزنامه ایران با نیما قلیزادگان کارگردان مستند «اورسون ولز صحبت میکند».
مسیر این فیلم از فیلم قبلی من متفاوت است
شهرام مکری در بخشی از گفتوگوی خود با صبا درباره تفاوت «هجوم» و «ماهی و گربه» میگوید:«در مورد اینکه «هجوم» از نظر شیوه روایت و برخورد با داستان با «ماهی و گربه» متفاوت است با شما همعقیدهام و فکر میکنم این حرف درست است، اما لزوما این را به این معنا نمیدانم که این حرکت رو به جلو نسبت به «ماهی و گربه» است ،چون مسیر این فیلم از فیلم قبلی من متفاوت است. «ماهی و گربه» از نظر من فیلمی است که خردهپیرنگها در آن کار میکنند و ما در آن فیلم با داستان به معنای روایت کلان سروکار نداریم. در فیلم «هجوم» یک روایت کلان میآید و روی آنچه نام آن را داستان میگذاریم،سایه میاندازد. به همین خاطر حضور این روایت کلان بیشتر و پررنگتر حس میشود و خط داستانی بیشتر به نظر میآید. درواقع این فیلم مسیر متفاوتی نسبت به فیلم «ماهی و گربه» را در روند خود به پیش میبرد و درواقع این چالش بزرگتری برای من بهعنوان سازنده به وجود میآورد که چگونه میتوانم در دل این فرم بدون قطع که در آن کار میکنم و مشغول آزمون و خطا در آن هستم، یک داستان را تعریف کنم که برخلاف فیلمهای کوتاه یا بلند قبلیام بر پایه خردهپیرنگها روایت نشود و بر پایه یک روایت کلان شکل میگیرد.»
او همچنین در پاسخ به سوالی که کات صحنه پایانی فیلم را به تغییر رویه فیلمسازی او تعبیر میکند، هم توضیح میدهد:« تابهحال هر تعبیر و نقدی درباره برش پایانی فیلم «هجوم» خواندهام اشاره به دنیای درونی خود فیلم دارد و سعی میکند آن برش را در دنیای درونی فیلم تعبیر کند. این که شما این را میپرسید که ممکن است این مسئله به مسیر فیلمسازی من تعمیم پیدا کند برایم جالب است. نکتهای که وجود دارد این است که تا به حال سعی کردهام از تفسیر مستقیم فیلم در گفتوگوهایم جلوگیری کنم و میخواهم راه را برای تاویلهای خود مخاطبان بیشتر باز بگذارم، اما معتقدم آن برش پایانی که در انتهای فیلم زده میشود قرار است ما را به سمت یک نوع کارکرد در انتهای فیلم ببرد شاید به معنای بریده شدن واقعی این دایره بسته است که در فیلم میبینیم یا شاید یک پایان خوش ظاهری.»
شناخت سینما بدون شناخت استادان غیرممکن است
نیما قلیزادگان در بخشی از گفتوگویش با روزنامه ایران، به اهمیت مطالعه روی آثار پیشینیان اشاره میکند: «وقتی شما میخواهید مسیر یک هنر را دنبال کنید تا بفهمید اصولاً چه چیز را باید بیاموزیم مسلماً باید به عقب برگردید تا ببینید از کجا عبور کردید و به اینجا رسیدید و اصولاً کارهای برجسته در این رشتهها توسط چه کسانی و به چه شکلی و از طریق چه فرمولهایی ساخته شده است. وقتی رشتهای در دانشگاه تدریس میشود به این معناست که درباره آن اصولی وجود دارد که از دل آثار بزرگان حاصل شده است. در عین حال ما هم باید مراقب باشیم آنچه از این اصول دریافت میکنیم آموزش باشد و نه کپیکاری. این قاعده برای همه رشتهها وجود دارد، فرقی ندارد شما نقاش باشید یا فیلمساز. باید آثار بزرگان را مرور کنید. شناخت سینما بدون شناخت استادان جهان از نگاه من غیرممکن است، یادمان باشد که برخی از جوایز فرعی در جشنوارههای کوچک هم فیلمسازان ما را گول میزند و به کذب آنان را غره میکند. یک فیلمساز همیشه به بزرگان سینما نیازمند است. افراد موفق آثار مهم را حتی پلان به پلان از بر هستند. در یک کلام نمیشود از کلاسیک عبور نکرد و ناگهان به سینمای مدرن رسید!»
قلیزادگان در پایان درباره تاثیر دانش تئاتری ولز بر روی سینمایش میگوید: «به ولز آزادی عمل داده شد که سبک خاص خودش را از تئاتر به سینما بیاورد. او توانست از طریق فرمولاسیون سینمایی جلو نرود و به همین دلیل بود که خاص شد. بازیگریاش هم مسلماً از تئاتر میآید اما یک نکته خیلی مهم در مورد او وجود دارد؛ اگر آثار مشترک سینمایی و تئاتری او را بررسی کنیم میفهمیم که او در جریان اختلاف شدید بین سینما و تئاتر بود. او اتللو را بارها روی صحنه بازی کرده بود و وقتی قرار شد آن را به سینما بیاورد به شکلی صددرصدی در فرمت سینما این کار را کرد. او واقف است به اینکه حتی جنس دیالوگ گویی در سینما و تئاتر چقدر متفاوت است. تئاتری بودن ولز اصلاً باعث نشد که خود را نسبت به آن متعصب بداند و ملزم شود آن را به سینما هم تزریق کند. او وقتی کافکا را اقتباس میکند آن را به یک اثر ولزی تبدیل میکند و «محاکمه»اش یک برداشت ولزی میشود. او هرچقدر بیشتر جلو رفت زبان سینما را به شکل خودش درآورد. در واقع به زبان درست سینمایی صحبت کرد و اصلاً برای همین بود که در آن ماندگار شد.»