
هنروتجربه – بهزاد وفاخواه: از امید عبدالهی پیش از این سه فیلم کوتاه داستانی «پانسمان»، «کورسو» و «میزبان» در هنروتجربه اکران شده است. این فیلمساز چهل ساله با فیلمهای کوتاه و مستندی دیگر مثل «شیوه شاغلام»، «روزی که فارسی داشتیم»، «بادی که میوزد» و… هم شناخته میشود. «سفر سهراب» که دوسال پیش در جشنواره سینماحقیقت به نمایش درآمد، فیلمی است درباره سهراب شهیدثالث کارگردان موج نوی سینمای ایران و به بیانی درستتر فیلم مکالمهای است بین امید عبدالهی و سهراب شهیدثالث و سینمای او. در این گفتوگو از سهراب شروع کردیم و به مستند «سفر سهراب» رسیدیم.
اخیرا با یک موج از اقبال عمومی سینما دوستان نسبت به سهراب شهیدثالث روبهرو هستیم. بهخصوص در بین جوانان و محیطهای دانشجویی. البته تولید فیلم شما پیش از شروع این موج اقبال به شهیدثالث شروع شده، اما دلیل این توجه روزافزون به سهراب را در چه میبینید؟
به نظرم نسبت به فیلمسازی مثل شهیدثالث این کنجکاوی و عطش همیشه وجود داشته، اما فکر میکنم این اقبال عمومی که اخیراً گسترش بیشتری هم بین نسل جوان پیدا کرده، از جشنواره دانشجویی نهال چند سال پیش شروع شد. در نیمههای راه ساخت همین مستند بودم که دوستان دانشجو تماس گرفتند و گفتند میخواهند در دل جشنواره نهال یک گرامیداشت برای سهراب شهیدثالث برگزار کنند. اتفاقاً فیلمهای ایشان هم با همان کیفیت خیلی پایینی که در دسترس بود، نمایش داده شدند. شاید از دو منظر به این مساله بتوان نگاه کرد. یک منظر اینکه معمولاً جوانترها و دانشجوها فیلمسازهایی را میپسندند که پیشروتر و آوانگاردتر هستند و طبعاً جسورانهتر فیلم میسازند. بدیهی است که نسل جوان این نوع از فیلمسازان را الگو قرار میدهند، نه فیلمسازهایی که سینمای کلاسیکتری دارند و با جریان اصلی کار میکنند. خود من هم وقتی دانشجو بودم همین حس را داشتم و الان هم از هر دانشجویی بپرسی احتمالاً الگوهای داخلیاش را از بین فیلمسازانی مثل امیر نادری و کیارستمی و شهیدثالث انتخاب کرده. بخشی دیگر اما این است که در سالهای اخیر شهیدثالث به خاطر دیده شدن فیلمهایش دوباره مطرح شد و خیلیها هم واقعاً او را نمیشناختند. از بازخوردهایی که در این مدت گرفتم فهمیدم نسل جوانتر، شهیدثالث را کمتر از سایر فیلمسازان میشناسد.
در چندسال اخیر مستندهایی درباره فیلمسازان ساخته شدند و چندتایی هم در هنروتجربه اکران شدند. «سفر سهراب» هم یک فیلمساز را موضوع خود قرار داده است. مستندی که ساختید را یک مستند پژوهشی میدانید یا یک مستند پرتره؟
راستش هیچوقت وارد این فاز نمیشوم که مثلاً حالا دارم چه نوع مستندی میسازم. فیلمهایم را با یک روند خیلی شخصی و احساسی جلو میبرم و به پروسه فیلمسازی ریاضیوار نگاه نمیکنم که حالا این فیلم در چه ژانر و گونهای طبقهبندی میشود و چطور باید ساخته شود. در نهایت وقتی فیلم درآمد، دوستانی مثل شما یا منتقدین محترم فیلم را نگاه میکنند و ممکن است آن را به یک ژانر یا گونه از سینمای مستند نسبت بدهند. اما کار من این نیست. هرچند اگر الان بخواهیم دربارهاش صحبت کنیم میتوانم بگویم مستند پرترهای ساختهام که به نوعی فیلم- مقاله یا حدیث نفس است.
یعنی فیلم درباره رابطه شخصی شماست با سینمای فیلمسازی به نام سهراب شهیدثالث.
یک حدیث نفس که میتواند به عنوان فیلم-مقاله هم محسوب شود. مقاله البته اینجا شاید ترجمه درست و رسایی نباشد. یک نوع روایت است که بیشتر برپایه دیدگاه شخصی فیلمساز بنا شده و پهلو به حدیث نفس میزند. در زمینه فیلم- مقالهها بزرگانی مثل کریس مارکر را در سینمای مستند داریم. کریس مارکر فیلم مهمی دارد به نام «گور الکساندر» که متاسفانه کمتر دیده شده. یک کار خیلی عجیبی است درباره زندگی و کار فیلمسازی روس از نسلهای قبل از تارکوفسکی.
همان اندازه که سینمای شهیدثالث برایم باارزش است، سینمای کیارستمی هم برایم ارزشمند است و همان اندازه امیر نادری و پرویز کیمیاوی برایم مهم هستند. این فیلمسازان همه تقریباً همنسل و همدوره هستند و با هم رشد میکنند. چه کسی میتواند تقدم و تاخر آنها را مشخص کند؟
یک فیلم معروف هم درباره تارکوفسکی ساخته.
«یک روز از زندگی آندری آرسنویچ» که شاهکار است. زمانی که میخواستم «سفر سهراب» را شروع کنم خیلی روی مستندهای پرتره دنیا تحقیق و مطالعه کردم. کلی فیلمهای پرتره را با دقت دیدم. بخش اعظم این فیلمها گفتوگو محورند و به قول معروف همان کلههای سخنگو نقش اصلی را در فیلم به عهده دارند. این یک نوع نگاه رایج در سینمای پرتره دنیاست و مثلاً درباره هانکه یا کوروساوا هم فیلمهایی گفتوگو محور ساخته شده. اما نگرش دیگری هم وجود دارد مانند فیلمهایی که سوکوروف وکریس مارکر درباره تارکوفسکی ساختهاند که به شدت فیلمهایی شخصی هستند. سوکوروف دستیار تارکوفسکی هم بوده و به نظرم فیلم او هم در عنوان فیلم- مقاله میگنجد.
در این سالها بارها سهراب شهیدثالث با عباس کیارستمی با هم مقایسه شدهاند و بحثهایی بوده که کدام یک سینمای واقعگرا و کودکمحور ایرانی را پایهریزی کردهاند. از نظر شما این دو هنرمند با هم قابل مقایسهاند؟
در طول ساخت این فیلم بارها و بارها در قالب مشورت به من گفته شد که اتفاقاً از این منظر بروم و اثبات کنم شهیدثالث قبل از کیارستمی پایهگذار این نوع سینما بوده است. خب طبیعتاً من مرعوب این حرفها نشدم، چون همان اندازه که سینمای شهیدثالث برایم باارزش است، سینمای کیارستمی هم برایم ارزشمند است و همان اندازه امیر نادری و پرویز کیمیاوی برایم مهم هستند. این فیلمسازان همه تقریباً همنسل و همدوره هستند و با هم رشد میکنند. چه کسی میتواند تقدم و تاخر آنها را مشخص کند؟ اصلاً مگر هنر سینما مسابقه است؟ در سینمای آنها قطعاً شباهتهایی به لحاظ ساختاری وجود دارد…
حالا به نظر شما به لحاظ فرمی و ساختاری شباهتهایی بین کار شهیدثالث و کارهای اولیه کیارستمی هست؟ از حیث درونمایه که کارها به کلی متفاوتند.
بله. کیارستمی وقتی از کارهای کانون شروع میکند، تجربیات خاص و جدی در زمینه برخورد با نابازیگر و مقوله رئالیسم و میزانسن طبیعی دارد. روند رشد این تجربههایش در کارهای او قابل مشاهده است و جنس این تجربهها با کارهای شهیدثالث قابل قیاس نیست. به نظرم شهیدثالث از یک منظر دیگر ولی با یک فرم مشابه وارد میشود. انگار کیارستمی دنیا را جای مطلوبی میبیند و برای زندگی و برای بودن در «حال» تلاش میکند و نگاهی خیامگونه دارد، برعکس شهیدثالث تلختر میبیند و مرگاندیشی در جان فیلمهایش جاری است و روزنهای به سمت امید ندارد. در فیلمهای او کاراکترها دوباره به جایی میرسند که باید چرخه روزمرگی را تکرار کنند. در اصل این جهانبینیهاست که این دو سینماگر را از هم جدا میکند. بعضی شهیدثالث را کسی میدانند که پایههای سینمای هنری یا واقعگرای ایران را شکل داد و بعضی کیارستمی را پایهگذار میدانند. میشود گفت هر دو از نظر فرم ساختاری نگرش نزدیکی دارند اما به لحاظ جهانبینی متفاوتند.
بخصوص در نیمه دوم، فیلم از حیث آرشیو بسیار غنی است. چه پروسهای برای فراهم کردن این آرشیو طی کردید؟ این روزها در مستندها داشتن مواد تصویری «جدید» خیلی مهم شده.
اول یک نکته لازم است بگویم چون از دور و بر شنیدهام که گفتهاند این فیلم که آرشیوی است! یا اگر آرشیوها را از فیلم دربیاوری چیزی از آن نمیماند! جملههای عجیبی که هیچ سروتهی ندارند و اصولی نیستند. اتفاقاً فیلم من بر اساس آرشیو ساخته نشده. بلکه براساس فیلمنامه ساخته شده و آرشیو هم آمده در خدمت فیلمنامه قرار گرفته است. من چیزهایی که پیدا کردم را بدون دلیل و از سر تفاخر در فیلم نریختم. بلکه همان اندازه استفاده کردم که فیلمنامه میطلبید و اگر طبق فیلمنامه به سندی احتیاج نداشتم آن سند را بیرحمانه کنار گذاشتم. حتی اگر آرشیو خیلی درخشانی باشد. کما اینکه همین الان بخش زیادی از آرشیو بیرون از فیلم مانده که شما ندیدهاید. دوستانی که در جشن افتتاحیه فیلم حضور داشتند یک صحنه از این آرشیوهای بیرون مانده از فیلم را شاهد بودند. صحنهای که آقای شهیدثالث در مورد محمد زمانی بازیگر کودک «یک اتفاق ساده» صحبت میکند. صحنه به شدت درخشان و تاثیرگذار است و خود آقای محمد زمانی که در مراسم حضور داشت، از شنیدن آن حرفها به گریه افتاد. این صحنه اگر در فیلم بود میتوانست تاثیر عاطفی زیادی داشته باشد، ولی در مرحله تدوین اینقدر بیرحمانه و وفادار به فیلمنامهام بودم که مرعوب این حرفها و تکه فیلمها نمیشدم که بخواهم فیلم را پر از آرشیوهای مختلف کنم و به آن فخرفروشی کنم. شاید دیده باشید برخی از مستندها هستند که آرشیو را میریزند توی فیلم تا به نوعی ادعا کنند ما خیلی تحقیق و پژوهش عجیب و غریبی داشتیم. در پایان جستوجوهایم بسیار بیش از اینها مواد آرشیوی داشتم. بیش از یک ساعت از صحبتهای سهراب شهیدثالث بیرون از فیلم است و میتوانم با آن اصلاً یک فیلم دیگر هم بسازم. ولی گذاشتم بیرون، چون میخواستم آرشیو را دراماتیزه کنم و در خدمت بافت روایی فیلم قرار بدهم. بهطور مثال زمانی پوستر فیلم «طبیعت بیجان» را در فیلم میبینیم که راوی درباره استایل و ساختار فیلمسازی شهیدثالث حرف میزند که در فیلم دوم او هم تکرار میشود. گویی شهیدثالث آنقدر به این شیوه کارش ایمان داشته که در فیلم «طبیعت بیجان» ماجرا از اسم فیلم شروع می شود. به نظرم حالا شما اگر یکی از این آرشیوها را از فیلم دربیاوری احساس میکنی یک جای کار میلنگد. البته این چیزهایی است که فکر میکنم، ممکن است مخاطب بگوید داری اشتباه میکنی. به نظر منتقدین احترام میگذارم و اگر خلاف این میبینند خوشحال میشوم، بشنوم.این آرشیوهایی که در فیلم من هست، کلاً آرشیوهایی است که به شکل منحصر به فرد به قصد استفاده در این فیلم پیدا کردم و هیچکس دیگری این آرشیوها را ندارد. بخشی از این آرشیوها از خانواده شهیدثالث به امانت گرفته شده و قول دادیم تنها در این فیلم استفاده شوند و بخشی دیگر را هم در مسیر پژوهش و جستوجوهایمان کشف کردیم.
علاوه بر اینها، سهراب شهیدثالث فیلمسازی است که پیدا کردن مواد آرشیوی درباره او خیلی سخت است. به عنوان مثال خیلی از فیلمهای آلمانی او پوستر هم ندارند.
بخشی از مسیر پروسه پژوهش این فیلم، همان گردآوری آرشیوها بود و هر آن چیزی که فکرش را بکنید. حتی یکی از دوستان شهیدثالث، کتی از او داشت که یک شب جا گذاشته بود و این دوست پس از مرگ سهراب کت را نگه داشته بود. من حتی دنبال آن کت هم بودم. دنبال هر متریالی که فکرش را بکنید بودم. خب از سهراب شهیدثالث سند و مدرک و آرشیو خیلی کمی داریم. در حقیقت پروسه تحقیق فیلم ما به شدت طولانی و طاقتفرسا بود و تا لحظه پایانی روی میز تدوین ادامه داشت. اما راستش بخش ابتدایی این پروسه که مطالعه و تحقیق بود مرا بیشتر اذیت کرد. الان چندتا کتاب درباره شهیدثالث در ایران یا در آلمان منتشر شده؟
عملاً جز یادنامه سهراب شهیدثالث چیزی منتشر نشده است.
بله غیر از یادنامه و آن کتابی که در فیلم ازش یاد میکنم که مجموعهای از گفتوگو و فیلمنامه «یک اتفاق ساده» است و خود من سهراب را از طریق آن کتاب شناختم، عملاً کتابی درمورد یکی از مهمترین فیلمسازانمان نداریم. یادنامه هم خیلی قابل احترام است و کمک زیادی به من کرد و روزی که میخواستم کار را شروع کنم یک نسخه هم آقای دهباشی به من هدیه داد و بارها یادنامه را مرور کردم ولی یادنامه هم در نهایت یک کتاب تحلیلی و منسجم درباره فیلمساز نیست. عمده مقالههای آن به شکلی مرثیهخوانی است و الفبای سینمای فیلمساز را پیاده نکردهاند که منِ دانشجوی فیلمسازی وقتی کتاب را میخوانم، چیزی از سینمای شهیدثالث عایدم شود. حاشیههای زندگی شهیدثالث و اینکه چطوری ازدواج کرد یا چطوری رفت خارج یا با فلان حزب سیاسی درگیر بود و امثال این حاشیهها، چندان به درد مخاطب جدی سینما نمیخورد. طبیعی است در جامعه ما به خصوص وقتی وارد حوزههای عامتر میشویم همیشه دوست دارند حاشیههای آدمهای معروف را بدانند. تا اسم سهراب شهیدثالث میآید تصویری از یک فیلمساز معترض در ذهن خیلیها نقش میبندد. در صورتی که ما با واقعیت زندگی شهیدثالث و آنچه در مسیر فیلمسازیاش انجام داده ذرهای آشنا نشدهایم.
مقطعی که شما از زندگی شهیدثالث انتخاب کردهاید، بعد از بازگشت او به کشور است تا وقتی که میرود به آلمان. دلیل انتخاب این مقطع از طرف شما به عنوان کارگردان چه بود؟
به این سوال هم قبلا جواب دادهام. خیلی از دوستان هم به عنوان ایراد فیلم آن را مطرح میکنند که چون این مستند بخشِ آلمان شهیدثالث را ندارد، فیلم ناقصی است. طبیعی است اگر فیلمی بخواهد همه زندگی یک آدم را پوشش بدهد، ناچار میشود وقت کمتری روی هر قسمت بگذارد. فیلم مستند کریس مارکر؛ «یک روز از زندگی آندری آرسنویچ» را دوباره مثال میزنم که از اسم آن هم مشخص است: تمرکز بر روی یک روز از زندگی این آدم. متاسفانه در مورد فیلم پرتره به اشتباه فکر میکنیم باید زندگینامه یک آدم را از صفر تا صد بیان کنیم. خیلیها دوست دارند یک فیلم تمام زیر و بم و حاشیههای زندگی یک آدم را بریزد بیرون. اما چنین کاری مناسب مدیوم سینما نیست. این کارِ کتابِ زندگینامه است. آقای رومن پولانسکی کتابی دارد به نام رومن به روایت پولانسکی. از داستان های کودکیش میتوانیم بخوانیم تا وقتی که آن فیلمهای فاخرش را میسازد و کتاب ۶۰۰ – ۷۰۰ صفحهای بزرگی است. خب این در قالب کتاب جواب میدهد، اما اگر بخواهیم مستندی پرتره درباره رومن پولانسکی بسازیم آیا همه جزئیات آن کتاب را میتوانیم یا بهتر بگویم اصلاً درست است که به فیلم تبدیل کنیم؟ هرگز. اتفاقا در یکی از مستندهایی که درباره او ساختهاند روی مقطعی که پولانسکی درگیر ماجراهای دادگاه و مسائل هتک حرمت در آمریکا بوده فوکوس کردند.
در واقع سوال من هم این نبود که چرا به یک مقطع از زندگی شهیدثالث پرداختید بلکه این بود که چرا به این مقطع از زندگی او پرداختید.
فقط خواستم بگویم که این مساله ایرادی برای فیلم نیست. یک فیلمساز میتواند یک گوشه یا یک لحظه از زندگی یک آدم را موضوع فیلمش کند. اما این که چرا این مقطع را انتخاب کردم در درجه اول به این دلیل که یک فیلمساز ایرانیام و طبعاً سینمای ایران برایم مهمتر است تا سینمای دیگر کشورها و خب دارم با سینمای ایران زندگی میکنم. بنابراین این مقطع از زندگی شهیدثالث به منِ ایرانی که در این کشور زیستِ هنری میکنم قرابت بیشتری دارد. دوم اینکه وقتی من به عنوان یک فیلمساز سوژهای را انتخاب میکنم باید حواسم باشد که آن مقطع و لحظهای را انتخاب کنم که بار دراماتیک و قابلیت بیشتری برای نمایشی شدن و پرداخت داشته باشد. خب وقتی در مسیر زندگی شهیدثالث کنکاش کردم، دیدم که اتفاقاً یک مقطع پربار و پر چالشی در زندگی ایشان وجود دارد که پُر است از فراز و فرود و تمرکز بر روی آن برای فیلم من فضای پرتنش و جذابی ایجاد میکند. یعنی همان مقطع ورودش به ایران و پس از شش هفت سال کار هنری، رفتناش از ایران. سوم اینکه این بازه زمانی مستقیماً با تاریخ سینمای ایران در ارتباط است و اهمیت تاریخی دارد برای ما. به نوعی پایههای سینمای متفاوت ایران در همین مقطع شکل میگیرد. همزمان با سهراب عده دیگری هم فعالیت میکنند و سهراب هم دو فیلم درجه یک در این مقطع میسازد. همه این دلایل من را قانع کرد که از این بخش زندگی شهیدثالث دور نشوم.
در مورد دوره آلمانِ شهیدثالث چطور فکر میکنید؟ از بحثمان سوالی درباره ارتباط کار او با سینمای جدید آلمان و امثال فاسبیندر و هرتزوگ و اشلندورف و… هم جا ماند.
واقعیت این است من به این اندازه که درباره فعالیت او در ایران اطلاع دارم، از دوره فیلمسازی شهیدثالث در آلمان مطلع نیستم. البته چیزهایی میدانم و مطالعه کردم اما نه به اندازه بخش ایرانی. طبیعتاً وقتی تصمیم گرفتم درباره او فیلم بسازم دوره کاری او در آلمان را هم مرور کردم. فیلمها را کامل دیدهام، با تعدادی محدودی از همکاران آلمانی شهیدثالث هم صحبت کردم. حتی با دخترش «ماشا» نامهنگاری کردم و با تعدادی از آدمهایی که آنجا با او به شکلی کار کرده بودند، اینترنتی مکاتبه کردم. چون شرایط رفتنم به آلمان جور نشد و هزینههای زیادی نسبت به بودجه فیلم ما داشت. بعد هم فکر کردم وقتی متریال در دسترس ایران را میتوانم جور کنم چرا باید بروم آلمان و با هزینه اندکی که دارم چالش سختی برای فیلم درست کنم؟ به نظرم آن فیلمهای آلمانی هم خودشان یک فصل جدی در کارنامه سهراب شهیدثالث هستند.به اندازه مطالعهای که تا امروز داشتم فکر میکنم شهیدثالث در سینمای نوین آلمان صددرصد موثر بود. چون شهیدثالث به شدت ساختارگرا و فرمگراست و برای سینمای آن دهه آلمان یک تازگیای و طراوتی دارد. سینمای آلمان یک عقبه مستحکم از زمان سینمای اکسپرسیونیستی دارد و شاید یک گپی بین این دو دوره افتاده بود. البته تاریخدان نیستم و سینما را از زاویه تاریخی دنبال نمیکنم، اما به نظرم سهراب در مقطعی وارد آلمان میشود که تعدادی از فیلمسازان دارند این شکاف را پُر میکنند و سینماگران پیشرو تلاش میکنند خودشان را به آن عقبه متصل کنند. ولی یک پرانتز اینجا لازم است. به هرحال به سهراب شهیدثالث به عنوان یک مهاجر نگاه میکنند و هیچوقت مثل فیلمسازهای آلمانی که میشناسیم به او پرداخته نمیشود. انگار همیشه مثل یک مهمان با او برخورد میشود. ولی خود آلمانیها و فیلمسازان همدورهاش خوب میدانند که سهراب بهخصوص در چهار پنج فیلم اولش،چه تاثیراتی گذاشته. چون بعدها درگیر کارهای تلویزیونی که شاید به نوعی دورتر از جنس سینمای واقعیاش بود، میشود و از همان زمان هم هست که رفته رفته منتقدین هم از سهراب فاصله میگیرند. به نظرم چهار پنج کار جدی او در آلمان فیلمهای «در غربت»، «بلوغ»، «خاطرات یک عاشق»، «نظم» و «اتوپیا» هستند که با قدرت به سینمای نوین آلمان پهلو میزنند. خودم اگر بخواهم یکی از آثار شهیدثالث در آلمان را انتخاب کنم اول «نظم» را انتخاب میکنم و بعد «خاطرات یک عاشق». فیلم «گلهای سرخ برای آفریقا» و یکی و دو فیلم پایانی کارنامه آلمانی او به نظرم جزو شکستهای این دوره کاری شهیدثالث محسوب میشوند. سهراب شهیدثالث در یکی از مصاحبههایش نکته جالبی میگوید که زمانی که «یک اتفاق ساده» و «طبیعت بیجان» را در ایران ساختم و آمدم در برلین چندین جایزه بردم، زمانی بود که یک فیلمساز جهان سومی بودم که با ریش میآمدم برلین و حسابی مرا تحویل میگرفتند. بعد که آمدم در برلین ساکن شدم و ریشم را زدم و کنار آنها و حتی به عنوان یک رقیب روبهرویشان ایستادم، دیگر آن اتفاقی که در دو فیلم اول برایم در جشنواره برلین افتاد هرگز تکرار نشد. چون بعد از این به عنوان رقیب به من نگاه میکردند!
این آرشیوهایی که در فیلم هست، کلاً آرشیوهایی است که به شکل منحصر به فرد به قصد استفاده در این فیلم پیدا کردم و هیچکس دیگری این آرشیوها را ندارد. بخشی از این آرشیوها از خانواده شهیدثالث به امانت گرفته شده و قول دادیم تنها در این فیلم استفاده شوند و بخشی دیگر را هم در مسیر پژوهش و جستوجوهایمان کشف کردیم
خیلیها هم اعتقاد دارند سهراب نباید از ایران میرفت، درست به همین دلیل. یعنی وقتی در ایران بود میتوانست موفق باشد به عنوان یک فیلمساز جهان سومی موقعیتش خیلی فرق میکرد.
رودربایستی که نداریم، همه جشنوارهها در همه جای دنیا همانطور که برای هنر ارزش قائلند برای سیاست هم ارزش قائلند.
در مورد ساختار مستند «سفر سهراب» هم صحبت کنیم. برای فیلم یک روایت دوم شخص انتخاب کردهاید که مهدی احمدی هم گویندگی آن را برعهده داشته. فیلم جاهایی به تحلیل سینمایی نزدیک میشود و بهخصوص در نیمه دوم فیلم به طرف یک جور قصهگویی و تعریف کردن داستان زندگی شهیدثالث میرود. فیلم دوپاره نیست ولی خیلیها معتقدند فیلم یکی از دو شاخه را باید دنبال میکرد و در دومی موفقتر است.
شاید دلیل این جذابیت این است که دنبال کردن حواشی زندگی افراد برای ما جذابتر است. طبیعتاً اولین گام در ساختن یک فیلم تعیین کردن نسبت خود با سوژه است. فیلمساز بدون موضع که نمیتواند باشد، حتی اگر تلاش کند که اینگونه باشد هم لو می رود. به قول کیارستمی به محض اینکه دوربین را روشن میکنم و قاب میبندم دارم به مخاطب خط میدهم. معنی قاب بندی در سادهترین حالت یعنی اینکه آنجا را نگاه نکن و اینجا را نگاه کن.
فکر میکنم موضع شما نسبت به شهیدثالث، نه ستایشگرانه، اما همراه است با تقدیر کردن از این فیلمساز.
بله در واقع محترمانه است. من کنار شهیدثالث ایستادهام، نه روبرویش هستم و نه پشت سرش. نگاه من نگاه یک دانشجوی سینماست که میخواهد یاد بگیرد. پروسه ساخت «سفر سهراب» برای من مثل یک کورس دانشگاهی بود. نشستم مطالعه کردم، فیلم دیدم، خواندم، سینمایش را تحلیل کردم و حتی دنبال علاقههای او رفتم. مثلا درباره چخوف و بونوئل هم تحقیق کردم و دوباره آثارشان را مرور کردم. باید تمام جوانب این شخص را بررسی میکردم، از جمله این حواشی دوست داشتنی برای برخی از مخاطبین مثل خانواده، مهاجرتش یا مرگش یا حتی نحوه نگاه معترضانهاش. گفتار متن هم طوری است که انگار دارم با او مکالمه میکنم یا گفتوگوی دو سویهای با صحبتهای ویدئویی او دارم. اما در شکلگیری نهایی کار آخرش همه چیز از فیلتر ذهنی من عبور میکند. به نظرم لازم است مفاخر فرهنگ و هنر ما از منظرهای متفاوت دیده شوند و خب باب پرداختن به سینماگر مهمی مثل شهیدثالث بسته نیست. اما در مستند «سفر سهراب» من کنارِ شهیدثالث ایستاده بودم.
حالا قصد دارید همین کار با فیلمساز دیگری انجام بدهید یا برای آینده برنامه دیگری دارید؟
من هر فیلمی و هر فضایی را یک بار میسازم. فیلمی به نام «شیوه شاغلام» ساخته بودم. سال ۸۸ بیرون آمد و به نظرم در چند جشنواره داخلی خیلی در حقش اجحاف شد و آنطور که باید از سوی دوستان داور دیده نشد. اما از فیلمهای پرتماشاگر جشنواره سینما حقیقت بود. آن موقع همه به من میگفتند برای فیلم بعدی برو سراغ علی دایی، برو سراغ علی کریمی. می گفتم چرا؟ می گفتند چون مستند ورزشی «شیوه شاغلام» را ساختی! در واقع این مستند درباره شیوه کار غلامحسین پیروانی مربی تیم فوتبال فجر سپاسی است. انگار وقتی فیلمی میسازی که به زعم دیگران موفقیتی به دست میآورد، میتوانی با همان سبک و سیاق یک فیلم دیگر هم بسازی که مثلاً موفقیت دیگری هم کسب کنی. من به شدت از این روش فیلمسازی فراریام.
کار بعدیتان چه چیزی است؟
کار بعدی اتفاقاً درباره فوتبال است، اما نه پرتره. البته مدتی هم هست که دورخیز کردهام برای اولین فیلم بلند داستانیام به نام «پسر گوهر». فیلمنامهاش آماده است و دنبال سرمایهگذار و جور کردن شرایط مطلوب تولیدش هستم. منظورم از شرایط مطلوب پول آنچنانی و خدم و حشم نیست؛ منظورم این است که بتوانم کاری که دوست دارم را انجام بدهم. همین. اما متاسفانه خوردهایم به مقطعی که بیشباهت به دوران شعب ابیطالب نیست و در چنین وضعیتی نمیتوان توقع داشت که شرایط ایدهآل فراهم شود. بنابراین اگر به هر دلیلی کار سینماییام شروع نشود، بهطور قطع سراغ یک مستند یا فیلم کوتاه میروم. همیشه گفتهام در ساختن فیلم کوتاه و مستند، با وجود محدودیتهای اجرایی و اقتصادی، یک آزادی فکر و عملی وجود دارد که آن را خیلی خیلی دوست دارم.
عکس:یاسمن ظهورطلب