
بهمن فرمان آرا:علاج درد ما کار کردن و تشویق دیگران به کار کردن است
هنروتجربه:بهمن فرمانآرا در نشست نقد و بررسی «سایههای بلند باد» عنوان کرد که پس از ساخت این فیلم، عباس کیارستمی به او گفته که فکر نمیکرده است باز هم فیلم بسازد.
فیلم «سایههای بلند باد» به کارگردانی بهمن فرمانآرا دوشنبه، ۲۶ آذر در سالن استاد ناصری خانه هنرمندان به نمایش درآمد و پس از آن، نشست نقد و بررسی فیلم با حضور بهمن فرمانآرا، شادمهر راستین و کیوان کثیریان برگزار شد.
فرمان آرا در مورد ساخت این فیلم گفت:«داستان هوشنگ گلشیری چهار صفحه بود و شکل نامهای دارد که شخصیت مدیر برای برادرش در تهران نوشته است. حدود دو سال طول کشید تا به همراه گلشیری این چهار صفحه را به ۲۵ صفحه رساندیم و بعد بر اساس آن فیلمنامهای نوشتم که ۸۵ صفحه شد و فیلم نیز بر اساس همین فیلمنامه ساخته شد. موسیقی متن فیلم را احمد پژمان با همراهی ارکستر فیلارمونیک لندن ساخته است و کار او شاهکار بود؛ طوری که وقتی موسیقی را روی فیلم گذاشتیم صرفا دو فریم از فیلم را بیرون آوردیم و موسیقی دقیقا به اندازه شاتهای فیلم بود. دو فرد انگلیسی نیز در صدابرداری «سایههای بلند باد» کنار ما بودند. با تمام این مسائل هزینه ساخت فیلم در آن زمان یک میلیون و ۳۰۰ هزار تومان شد. وقتی که این فیلم را ساختم، عباس کیارستمی به من گفت فکر نمیکردم بعد از «شازده احتجاب» باز هم فیلم بسازی ولی مثل کسانی هستی که ترک تحصیل کردهاند و بهشکل متفرقه امتحان میدهند و دیپلم میگیرند.»
او در بخش دیگری از این نشست با بیان اینکه «سایههای بلند باد» پیش از انقلاب نمایش داده نشد، افزود:«آنونسی برای فیلم تهیه کرده بودیم که در آن سرودهای اوستا با سکانسهای مختلف فیلم ترکیب شده بود و همین آنونس باعث شد که بیایند و نگاتیوهای فیلم را ببرند. اما دوستانی در لابراتوار داشتیم و شبانه یک نگاتیو از فیلم کپی کردیم که به مدت ۱۱ سال زیر تخت مادر یکی از دوستانم پنهان شد و نگهداری در چنین شرایطی باعث شد بسیاری از رنگهای فیلم را از دست بدهیم.»
او در توضیح وضعیت نگهداری این فیلم گفت:« هزینه کردم تا یک کپی از «سایههای بلند باد» باقی بماند، اما الان نمیدانم نگاتیوهای «شازده احتجاب» که در اختیار صدا و سیماست در چه شرایطی نگهداری شده است. حفظ کردن هر کدام از این فیلمها به هر قیمتی که باشد، فارغ از اینکه فیلم من باشد یا نباشد، از نظر تاریخ سینما اهمیت دارد. به هر حال فیلم در آن زمان نمایش داده نشد. بعد از انقلاب و در زمان مسئولیت محمدعلی نجفی در ارشاد، به فیلم پروانه الف دادند و قرار بر نمایش فیلم شد. سینما عصر جدید، صحرا و مرکزی فیلم را نمایش دادند اما بعد از سه روز به من زنگ زدند و گفتند دستور داده شده که فیلم از پرده پایین آورده شود.»
فرمانآرا در بخش دیگری از صحبتهایش در مورد کمرنگ شدن ارتباط ادبیات و سینما گفت: «نسل ما با کتاب بزرگ شد چون تلویزیون وجود نداشت و رادیو نیز ساعات محدودی پخش داشت؛ دریچهای به جهان دیگر، از طریق کتاب و شعر گشوده میشد. من اقتباسهای دیگری نیز داشتهام که بهدلیل شرایط موجود امکان تبدیل شدن به فیلم را پیدا نکرده است. ما نویسندگان و داستانهای خوبی داریم ولی وقتی سراغ تهیهکننده میرویم و خواستار خرید حقوق نویسنده میشویم، متوجه تفاوت میان نویسندگی و اقتباس در فیلمنامهنویسی نمیشوند. نویسنده برای تک خوانندگان کتاب مینویسد، یعنی هر جلد کتاب را در آن واحد یک نفر مطالعه میکند. ولی ما در سینما برای ۵۰۰ نفر فیلم میسازیم. نویسندهای هم که به حذف دو جمله کتابش در فیلمنامه ایراد میگیرد، اساسا مدیوم سینما را درک نمیکند.»
او در ادامه همین بحث عنوان کرد:«بعضی تهیهکنندگان به ما پیشنهاد میدهند انتهای داستان را تغییر دهیم و معتقدند نویسنده اگر شکایت کند و تا فرآیند دادگاه را طی کند، ما فیلم را ساختهایم و تمام شده است. پس تهیهکننده درست و حسابی نداریم. دلال پول داریم، خیلی زیاد هم هستند، اما تهیهکننده با دانش سینمایی نداریم که ارزش اثر ادبی را درک کند و حاضر باشد برای آن پول خرج کند. کار تهیهکنندگی در واقع این است که تهیهکننده داستانی را انتخاب و بعد برای آن سناریست و کارگردان پیدا میکند. هر زمان تهیهکننده بودهام به این موضوع فکر کردهام که اسم من هم روی فیلم است.»
فرمانآرا در پاسخ به سوالی درباره مرگاندیشی در آثارش گفت: «دوستان منتقد ما برای ارتباط سادهتر با خوانندگان خود، یکسری دستهبندیها درست میکنند؛ مثلا میگویند این سه اثر فرمانآرا به مرگ میپردازد و آن سه تا به زندگی. اما واقعیتش این است که وقتی مشغول نوشتن میشوم، چیزی که بر من غلبه میکند یک افسردگی کلی است که رهایم نمیکند. من ناامید نیستم، اما حساسیتهایی شخصی نسبت به فضا دارم. ما چیزی جز آزادی بیان نمیخواهیم. هیچ زمانی دنبال پست و مقام نبودهام و شغل دولتی هم قبول نمیکنم چون مسئولیتها و الزامات خاص خود را به همراه دارد که من تمایلی به انجام آنها ندارم. اما من از جهان بیرون ایزوله نیستم. اگر شما کارگر هفت تپه هستید و پنج ماه حقوق نگرفتهاید، چطور زندگی میکنید؟ آنهم در شرایطی که اگر دستمزد هم بگیرید تا پایان ماه داوم نمیآورد. ما در عمرمان سیب زمینی کیلویی هشت هزار تومان نخریده بودیم.»
این کارگردان در پایان تاکید کرد:«کار من فیلمساز این است که تا جایی که اجازه دارم به این مسائل اشاره کنم. هر برچسبی هم بخواهند به من بزنند. من به مردم بدهکارم که با آنها صادق باشم. در نهایت هم تشخیص با خود مردم است. من در پی سیاهنمایی نیستم، آن چیزی را که میبینم تصویر میکنم، اگر چیز شادی به من نشان دهید آنرا هم میسازم. من هم مثل تمام مردم ایران از پیروزی تیم فوتبال شادمان میشوم. به هر حال کار سختی داریم، آنهم در این شرایط اقتصادی. «بوی کافور عطر یاس» را با ۷۲ میلیون ساختم، «خانهای روی آّب» را با ۱۲۰ میلیون و «یک بوس کوچولو» را با ۲۲۰ میلیون ساختم. اما فیلم آخرم که فیلم گرانی هم نیست یک و نیم میلیارد هزینه داشته است. به هر حال باید کار کنیم و علاج درد ما کار کردن و تشویق دیگران به کار کردن است.»
راستین نیز در بخشی از این نشست گفت:«طی سالهای ۵۴ تا ۵۷ اتفاقات مهمی در سینمای ایران رخ میدهد؛ مدلی از حرفهایگری وارد سینمای متفاوت ایران میشود و موج نو صاحب ساختاری جدید میشود. این اتفاق زمانی میافتد که گیشه فیلمهای عمومی سینمای ایران در برابر هجوم فیلمهای آمریکایی و ایتالیایی دچار بحران شده بود. درست در همین لحظه است که ساختارمند شدن سینمای ایران رخ میدهد. این تفاوت بیش از هر چیز به بهمن فرمانآرا و نگاه او برمیگردد که از ادبیات کمک میگیرد. این چیزی بود که در آن زمان فراموش شده و سینمای ایران درگیر پاورقی و داستانهای تکرارشونده شده بود. همچنین باید به اهمیت آموزش در سینمای ایران اشاره کرد؛ تمام کسانی که در تیتراژ این فیلم هستند پس از چند سال تبدیل به بدنه اصلی سینمای ایران شدند.»