
«من سیاهپوستم» یک گفتوگو ،دو یادداشت
رفیع پیتز:بعد از ساخت این فیلم فهمیدم تا چه اندازه مهاجر تنهاست
هنروتجربه: روزنامه ایران در صفحات ایران فرهنگی امروز(دوم بهمن) به بهانه اکران فیلم«من سیاه پوستم» به کارگردانی رفیع پیتز در گروه هنروتجربه با انتشار گفتوگویی با کارگردان، یادداشتی از ملک جهان خزایی طراح صحنه و لباس فیلم و نقدی به قلم سید رضا صائمی به این فیلم پرداختهاست.«من سیاه پوستم» درباره تلاشهای «نرو» جوانی هفده ساله است که مانند بسیاری از جوانان مکزیکی به سودای گرفتن کارت سبز به ارتش آمریکا میپیوندند.شما را به خواندن بخشی از گفتوگوی رفیع پیتز و متن کامل یادداشت و نقد منتشر شده، دعوت میکنیم.
رفیع پیتز:«من سیاه پوستم» فیلمی برای انسان است
در ابتدای گفتوگو با رفیع پیتز او درباره چرایی پرداختن به موضوع مهاجرت میگوید:«من یک ایرانی هستم اما همیشه بهعنوان یک مهاجر زندگی و فیلمسازی کردهام. بنابراین در درجه نخست ماجرای مهاجرت برای من جای پرداخت ایجاد کرد و پس از آن دنبال مرز گشتم، چراکه معتقدم این مرز است که عنوان مهاجر را روی یک فرد میگذارد. به همین دلیل موضوع را با یکی از دوستان نویسندهام که از نویسندگان موج نو در رومانی است و فیلمنامه «چهار ماه، سه هفته و دو روز» را نوشته و در سال ۲۰۰۷ برنده نخل طلا شد، مطرح کردم. وقتی موضوع را شروع کردیم به مرز جغرافیایی بهعنوان عامل جداکننده انسان در دنیای واقعی رسیدیم و بعد از آن بود که دو عامل خشونت و مرز را مورد بررسی قرار دادیم. در این بین یکی از مرزهای جغرافیایی که اساساً بیمعنی است مرز میان کالیفرنیا، امریکا و مکزیک است، چراکه بدون مرز مکزیک اقتصاد تحتالشعاع قرار میگیرد و حالا این سؤال مهم بود که حالا چرا دیوار ساختند و این مرز برای من بسیار عجیب بود.»
این کارگردان در بخش دیگری از این گفتوگو پیرامون نمونههای عینی که به سراغ آنها رفتهاست، توضیح میدهد:«این فیلم براساس زندگی واقعی دانیل تورس ساخته شد. وقتی پای صحبتهای این وکیل درجه یک که خود او روزگاری جزو سربازان سبز امریکا بوده است، نشستم باورم نمیشد پس از پنج سال جنگیدن از امریکا اخراج شده باشد و جالب است که بعد از دیده شدن این فیلم دانیل توانست کارت سبز بگیرد و شهروند امریکایی شود. طی تحقیقات و تعریفهایی که از نمونههای عینی میشنیدم متوجه شدم آن سوی دیوار مکزیک و امریکا، جوانان مکزیکی فکر میکردند که امریکایی هستند اما در سوی دیگر دیوار یعنی در دل امریکا کسی آنها را قبول نداشت و در نهایت با خشونت یک حکومت و اخراج مواجه میشدند.»
پیتز در پاسخ به سوالی هم که اشاره به شانس اکران فیلم در زمان ریاست جمهوری ترامپ در آمریکا دارد، چنین عنوان میکند:«نه به هیچ عنوان شانس نبود. چون شانس این هست که وقتی فیلمساز یک فیلمی را میسازد و یک مشکلی را مطرح میکند، مسئولان و متولیان در صدد حل مشکل مطرح شده باشند. اما بدشانسی وقتی است که فیلمساز فکر میکند سوژه مناسبی پیدا کرده تا مشکلات انسان یا یک ملت را تا اندازهای مطرح و حل کند، اما چنین عمل نمیکند و نتیجه عکس میدهد برای این فیلم هم همین اتفاق افتاد. «من سیاه پوستم» به زندگی مهاجران پرداخته اما شاهد هستیم که دولت ترامپ از وقتی روی کار آمده مدام در حال کوبیدن مهاجران است. خب طبیعی است که من بهعنوان یک فیلمساز بدشانسی آوردهام. تأسفبار اینکه هیچ سیاستمدار امریکایی از جوانانی که برای امریکا جنگیدهاند و با خلف وعده قانونی مواجه شدهاند، حرفی نمیزنند.»
این کارگردان در پایان گفتوگو تاکید میکند: «همه حرف آخر من بخصوص حسی که درباره خودم پس از ساختن این فیلم دارم همان پلان آخر «من سیاه پوستم»است که کاراکتر اصلی فیلم با یک اسلحه به تنهایی در خیابان راه میرود. این اتفاق با خود فیلم برای من افتاد. ببینید وقتی دولت امریکا را در این فیلم مورد سؤال قرار دادیم همه به نوعی اذیت شدند. مثلاً در جشنوارهای در مکزیک وقتی فیلم را نشان دادیم مکزیکیها خیلی فیلم را دوست داشتند و ابراز احساسات کردند. بعد رئیس جشنواره گفت خوشحال است که چنین استقبالی از فیلم «من سیاه پوستم» شده است اما در ادامه گفت که روی این استقبال نمیتوانند مانور خبری دهند. چون گفتند که اگراین فیلم را تأیید کنند، هالیوود با ما سر ناسازگاری میگذارد. بعد به مرور زمان دیدم که این فشار وجود دارد. بهعنوان نمونه یک طرف تولید فیلم فرانسویها بودند که فیلم را در بدترین زمان ممکن روی کانال آرته ساعت ۱۱شب نشان دادند. یعنی اگر نشان نمیدادند هم به جایی بر نمیخورد. چون اساساً ساعت ۱۱ شب مردم عام فیلم نمیبینند ولی برای من بهعنوان فیلمساز تجربه جالبی بود به غیر از کسانی که فیلم را ساختند یا مطبوعات سینما، روی هم رفته با شرمساری توأم با ترس با این فیلم برخورد میکردند. یک درس دیگری هم که از ساخت این فیلم گرفتم فهمیدم که تا چه اندازه مهاجر تنهاست. درست مثل «نرو» که با یک اسلحه به تنهایی در بیابان راه میرود.»
جدال انسانی با دیوار
ملک جهان خزایی طراح صحنه و لباس سینمای ایران است که در فیلم سینمایی «من سیاه پوستم» بهعنوان طراح صحنه و لباس در کنار رفیع پیتز حضور داشت. این طراح صحنه و لباس در این فیلم سینمایی تنها بهعنوان طراح کنار رفیع پیتز نبود بلکه هم طراح صحنه بود و هم به قول خودش از کار در فیلم پسرش نیز بسیار خوشحال بود. ملک جهان خزایی در یادداشت خود درباره همکاری با رفیع پیتز در فیلم «من سیاه پوستم» نوشته است.
«هنگامی که از من خواسته شد با فیلم «من سیاه پوستم» همکاری کنم، بسیار استقبال کردم چرا که نه تنها از ابتدا طراحی تمام فیلمهای پسرم رفیع پیتز را انجام دادهام بلکه این بار سوژه فیلم هم در نوع خودش بینظیر بود. فیلمی درباره دیوار بین امریکا و مکزیک.لازم به توضیح است که کارگردانهای بسیاری فیلمهای مستند جالب درباره این دیوار ساختهاند اما تا امروز هنوز هیچ کارگردانی موضوع انسانی درباره این دیوار را دستمایه کار خود قرار نداده است. به عقیده من «من سیاه پوستم» درباره کسانی که با وجود خطرهای بسیاری که وجود دارد جان خود را کف دست گذاشتهاند و به کرات خیال گذر از این دیوار را بدون توجه به همه مسائل پس از آن به جان خود خریدهاند است که رفیع پیتز نیز از این زاویه به مسأله نگاه کرده است.
تعداد مکزیکیهایی که در ایالت کالیفرنیا به دنیا آمدهاند و طبیعتاً خود را امریکایی میدانند بسیار زیاد است. این افراد فرزندان کسانی هستند که غیرقانونی از این دیوارعبور کردهاند و دولت امریکا به شکل قانونی آنها را نمیپذیرد ولی اغلب این اشخاص دلیلی برای بازگشت دائم برای زندگی در مکزیک ندارند. من بهعنوان شهروند فرانسه مجوز کار در مکزیک را داشتم چراکه انجمنهای سینمایی مکزیک و فرانسه توافق همکاری بین دو کشور را امضا کردهاند ولی برای بخشی که در امریکا فیلمبرداری میشد مجبور شدیم ظاهراً از یکی از هم دورهایهای مدرسه سینمای رفیع که عضویت اتحادیه امریکا را داشت استفاده کنیم.در نهایت باید بگویم حضور در فیلم «من سیاه پوستم» تجربه جالبی برای من بود خصوصاً کار در مکزیک که خلق و خویشان مشابه خود ماست، بسیار دوستانه و گرم انجام شد و با سوژه فیلم هم سمپاتی داشتند و هنگامی که برخی از بازیگران و گروه کارگردانی و تهیهکننده مکزیکی را بعد ازچند سال در جشنواره برلین دیدم، با شوق مرا پذیرفتند و حس خوبی داشتم انگار که به ایران بازگشتهام.»
علیه تبعیض!/سید رضا صائمی
«من سیاه پوستم» نگاه انتقادی به سیاستهای دولت امریکا مبنی بر عمل نکردن به وعدههای خود به سربازانی را دارد که برای دریافت «کارت سبز» و شهروند شدن در کشور امریکا راهی جنگ در کشورهای مختلف شدهاند، اما در پایان مأموریت خود بهدلیل اینکه شماره کارت ملی ندارند «کارت سبز» دریافت نمیکنند. با این حال فیلمساز تلاش کرده تا روایت خود را به زبان سینمایی نزدیکتر کند تا زبان سیاسی. از اینرو فیلم در دام شعارزدگی یا سانتی مانتالیسم سیاسی نمیافتد و فاصله خود را با ایدئولوژیک شدن فیلم حفظ میکند. رفیع پیتز در فیلم «زمستان است» هم به مفهوم مهاجرت میپردازد اما این بار در یک جغرافیای دیگر و از منظر و خاستگاه تحلیلی دیگر به این مسأله میپردازد. در واقع آنچه در اینجا برجسته میشود سیاستهای تبعیض نژادی امریکا علیه سیاهپوستان است. ضمن اینکه فیلم را میتوان روایت دیگری از قصه عشق به امریکا و رویای مهاجرت به این کشور دانست که در اشکال مختلفی تجربه میشود. جالب اینکه نرو با وجود اینکه درشهرسانفرناندوی کالیفرنیا بزرگ شده و در مدرسه ابتدایی ریورسایددرایو، بورس تحصیلی گرفته اما همچنان با نگاه مشکوک به او نگریسته میشود که مصادیق آن را میتوان در بازجوییهایی از نرو در ابتدای فیلم شاهد بود. در واقع هم رؤیای امریکا رفتن بهعنوان یک رویاپردازی فانتزی مورد نقد قرار میگیرد که در عمل با موانع و چالشهای حقوقی مواجه میشود و هم نظام اجتماعی – سیاسی امریکا که همواره به مثابه یک مدینه فاضله ترسیم و تبلیغ میشود مورد انتقاد قرار میگیرد. با اینکه نرو و امثال او ممکن است از امتیازهایی از حیث توانایی یا خاستگاه اجتماعی برخوردار باشد اما بهواسطه سیاهپوست بودن نمیتواند از امکان دموکراتیک رشد فردی و اجتماعی برخوردار باشد. از این حیث میتوان فیلم «من سیاهپوستم» را یک فیلم ضد امریکایی دانست که تواناییهای اکتسابی و لیاقتهای فردی پشت ویژگیهای نژادی و قومیتی دچار سرکوب و سرخوردگی شده و امکان رشد نمییابد. دیالوگی که بین نرو و برادرش عیسی برقرار میشود این وضعیت را بازنمایی کرده و مورد تأکید قرار میدهد. جالب اینکه پدر نرو نیز جان خودش را پای همین رؤیای امریکایی شدن از دست میدهد. عیسی برادر نرو فرد واقعگراتری به نظر میرسد و رفیع پیتز از طریق نمایش این تفاوتهای شخصیتی بین دو برادر، نگرش متفاوت در مواجهه با زندگی در امریکا و امریکایی شدن را به یک قضاوت قیاسی برای مخاطب بدل میکند. در واقع فیلم فارغ از جزئیات دراماتیکیاش در یک بازنمایی و روایت کلانتر به رویای امریکایی شدن به مثابه یک آرزوی جمعی که در جهان امروز بسط یافته میپردازد و آن را در یک چالش دراماتیک نه ایدئولوژیک به نقد میکشد.
فارغ از بحث محتوایی و مضمون سیاسی نه سیاست زده فیلم باید به مؤلفهها و عناصر و ساختار سینمایی فیلم هم توجه داشت که رفیع پیتز بویژه تلاش کرده تا سویه زیبایی شناسی فیلمش را بویژه در قاب بندیها و بهرهگیری از ظرفیتهای جغرافیایی قصه، جدی بگیرد و صرفاً درگیر مضمون نشود. برخی از قابهای فیلم بویژه در نسبت بین نرو و محیط اطرافش ضمن اینکه تنهایی و تک افتادگی او را برجسته کرده و به تصویر میکشد از حیث زیبایی شناسی بصری هم نقاط قوت فیلم محسوب میشود و صرفاً هم خلق تصاویر کارت پستالی نیست بلکه از این بازیهای فرمی در جهت بازنمایی مفهومی فیلم هم استفاده میکند. ضمن اینکه بافتهای جغرافیای قصه و مناظری که انتخاب شده در عین زیبایی در عمق آن نوعی حس غربت و تنهایی وجود دارد که میتواند موقعیت روانی و درونی نرو را بهعنوان شخصیت اصلی قصه در شکل نمادین آن صورتبندی کند. فیلم البته ریتم کندی دارد و مکثهای طولانی در برخی صحنهها ملال آور است اما انسجام درونی قصه و منطق عاطفی – روانی برساخته آن واجد منطق لازم بوده و میتواند مخاطب را با خود همراه کند.