
هنروتجربه-سحر آزاد:داستانی از کتاب «خواجه تاجدار» که به زندگی آقامحمدخان قاجار میپردازد، دستمایه انیمیشن «روباه» به کارگردانی صادق جوادی نیکجه شده است. صادق جوادی نیکجه در زمینه کارگردانی، انیماتوری، تصویرگری و طراحی گرافیک فعالیت کرده است. انیمیشن «روباه» هم که این روزها در کنار چهار اثر دیگر در بسته «۸۸ دقیقه کوتاه» نمایش داده میشود، درباره روباه جوانی است که در آستانه تجربه اولین عشق به دام شکارچی میافتد. شکارچی زنگوله سگ خودش را به گردن روباه میبندد و او را در جنگل رها میکند و تلاش روباه برای زنده ماندن، عشق و انتقام آغاز میشود. با صادق جوادینیکجه درباره این انیمیشن که در جشنواره فیلم کوتاه تهران در سال ۹۷ تندیس هنروتجربه را از آن خود کرد، گفتوگو کردیم.
گویا بازنویسی طولانی برای این کار انجام دادید تا به یک فیلم ایرانی آنطور که خودتان گفتید از نظر گرافیکی و قصهپردازی برسید. این ایرانی بودن دقیقا چیست و چه خصوصیاتی دارد؟
دقیقا نمیتوانم بگویم ایرانی بودن یعنی چه، برای اینکه هرکس میتواند تعریف خودش را داشته باشد اما آنچه حداقل در انیمیشن رایج است، این است که منبع یا داستانی شبیه آنچه در ذهنشان هست، پیدا و حول آن محور کار میکنند اما من سعی کردم این کار را نکنم یعنی همه نمونههایی را که میدیدم برای این بود که کارم شبیه دیگران نشود و مسیر را برعکس طی کردم مثلا خیلی از کارهایی را که دیگران میگفتند خوب است یا به فضای ذهنی من نزدیک است، میدیدم برای اینکه از آنها دور شوم. همچنین المانهایی در ایرانی بودن هست که شخصا سعی کردهام به آنها نزدیک نشوم یا فاصله بگیرم مثلا وقتی اسم ایرانی بودن میآید خیلیها به سمت نگارگری و رعایت نکردن پرسپکتیو میروند یا نوع قصهگویی خطی میشود اما ایران مدرن اینگونه نیست، میتوانیم ایرانی باشیم اما مدرن هم باشیم. بنابراین سعی کردم تعریف خودم را از ایرانی بودن پیدا کنم. به جشنوارهای در لهستان رفته بودم که داوران میگفتند فیلمهای انیمیشن ایرانی زیادی دیدهایم اما اگر تیتراژ فیلم یا اطلاعات مربوط به فیلم تو را نمیدیدیم نمیتوانستیم حدس بزنیم که «روباه» یک فیلم ایرانی است. وقتی دلیلش را پرسیدم، گفتند که کارهای ایرانی معمولا ریتم کندی دارند اما «روباه» شبیه آنچه که از انیمیشن ایرانی در ذهن داشتهاند، نبوده است.
فیلمنامه اولیه چه بود و در بازنویسیهای اولیه چه اتفاقی برایش افتاد؟
بخشی از آن تغییرات اساسی کرد و بخشهایی نیز به همان شکل ماند. شانس من این بود که آقای امیرمحمد دهستانی (معاون انیمیشن مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی) داستان را خوانده بود و گفت همیشه دوست داشته است این داستان را کار کند. هم خوش شانسی بودم او خودش نیز به این داستان عِرق داشت و دیگر اینکه پیشنهادهایی مطرح کرد که انگار فیلم خودش بود و این مسئله خیلی به روند فیلم کمک کرد البته شاید موافق تمام ایدههایی که مطرح کرد، نبودم اما خیلی با هم صحبت کردیم و در جریان همین گفتوگوها تغییرات و ایدههایی مطرح شد. آقای محمدعلی صفورا هم پیشنهادهایی داد مثلا پایان قصه شکل دیگری داشت اما او گفت با توجه به شخصیتی که در فیلم ارائه میدهیم چنین پایانی خیلی خوب نیست و حس قهرمان بودن را ندارد بااینکه موافق نبودم شخصیت بمیرد یا به شکل قهرمانگونه بمیرد اما وقتی به این ایده فکر کردم دیدم آقای صفورا درست میگوید چراکه در فیلم عناصری را کنار هم چیدهام که پایانبندی با متن اولیه هماهنگ بود و وقتی متن تغییر کرده است نمیشود پایان اولیه را حفظ کرد. ایده اولیهام این بود که شکارچی زنگوله را از گردن روباه باز میکند، در را میبنندد و او زیر برف مدفون میشود، انگار او به طبیعت برمیگردد اما وقتی بخشهای مختلف کار تغییر کرد، به پیشنهاد آقای صفورا به روباه مثل یک قهرمان نگاه کردیم یعنی کسی که انتقام میگیرد و در قله میمیرد. پس به لحاظ بصری هم باید از شکارچی بالاتر باشد که بهنظرم ایده درست و خوبی بود.
المانهایی در ایرانی بودن هست که شخصا سعی کردهام به آنها نزدیک نشوم یا فاصله بگیرم مثلا وقتی اسم ایرانی بودن میآید خیلیها به سمت نگارگری و رعایت نکردن پرسپکتیو میروند یا نوع قصهگویی خطی میشود اما ایران مدرن اینگونه نیست، میتوانیم ایرانی باشیم اما مدرن هم باشیم
فیلم شما بدون کلام و تصاویر خیلی گویا هستند. پیشینه تصویرگریتان چقدر در این کار تاثیرگذار بود؟
همیشه دوست داشتم خطی برای کارم داشته باشم. به صورت حرفهای اینطور است که وقتی در پروژههای مختلف کار میکنید، مجبورید به مفهوم اولیهای که تعریف شده است، وفادار باشید و خط فکری یا گرافیک خودتان را کنار بگذارید. در مورد من هم همینطور است. آنچه انجام میدادم باید در قالب آن پروژه صورت میگرفت که خب شبیه من نبود. همیشه دنبال این بودم آنچه را که فکر میکنم، اجرا کنم و در واقع فکر و دستم یک کار را انجام دهد. فکر میکنم در این کار تا حدود زیادی به آنچه میخواستم نزدیک شدم و اینکه فکرشده کار کردم یعنی سعی کردم گرافیکی کار کنم مثلا صورت روباه یک مثلث است، بااینکه چیز ویژهای ندارد اما درعین سادگی شاید منحصر به خودش باشد چون شبیه آن را خیلی ندیدهام.
موسیقی فیلم هم یکی از نکات تاثیرگذار بود. چگونه به چنین موسیقی رسیدید؟
آقای بهنام معیریان که آهنگساز کار بود از دوستان نزدیک من است و چند کار هم قبلا با هم انجام داده بودیم، برای همین با یکدیگر آشنا بودیم. درکل خیلی با او مشورت میکنم و به همین دلیل او در جریان کار قرار دارد اما شیوه معمول اینگونه است که وقتی کارش را شروع میکند، دخالتی نمیکنم و در نهایت من شنونده کار هستم. البته فرد متعصبی نیست و اگر نظری داشته باشم که بتوانم از آن دفاع کنم حتما آن را اعمال میکند. به عنوان یک آهنگساز خیلی به کارش توجه دارد و چون در رشته گرافیک تحصیل کرده، با تصویر هم آشناست، برای هر چیزی که در کار استفاده میکند و یک تعریف بصری هم دارد به همین دلیل معمولا آدم را قانع میکند.
واکنشها به «روباه» چطور بوده است؟
خیلی فرصت نکردم با تماشاچیان فیلم را ببینم اما وقتی فیلم در جشنوارههای خارجی نمایش داده میشود، گاهی پیغامهایی برایم ارسال میشود، کسانی که از فیلم خوششان آمده است در صفحات مجازی یا از طریق ایمیل (پست الکترونیک) من را پیدا و نظرشان را مطرح میکنند حتی یک خانم ایرانی ساکن پرتغال پیغام داده بود که با دوستان پرتغالیاش به جشنوارهای رفتهاند بدون اینکه از آثار جشنواره خبر داشته باشند و بعد از دیدن «روباه» به دوستانش پز داده و گفته است که ما هم در ایران چنین انیمیشنهایی داریم.
قراردادن انیمیشن در کنار فیلمهای کوتاه، تاثیری برای جذب مردم داشته است؟
در چند سال اخیر انیمیشن نه تنها خیلی خوب رشد کرده بلکه خوب هم دیده شده است. شاید خوششانس بودیم که در این مقطع کار کردیم و کارمان دیده شد مثلا اگر ده سال قبل این فیلم را میساختم شاید آنقدر دیده نمیشد. همچنین کار هنروتجربه که امسال هم در جشواره فیلمهای کوتاه به یک انیمشن جایزه داد، خیلی خوب بود. انیمشین باید به عنوان یک گونه سینمایی پذیرفته شود. هرچقدر سعی کنیم اینها را از هم جدا کنیم، اتفاق خوبی نمیافتد. انیمیشن با فیلم فرقی ندارد و همه عناصری که در فیلم هست در انیمیشن هم هست. درست است که حدود ۷۰_۸۰ درصد تولیدات انیمیشن برای کودکان است اما همیشه ۲۰_۳۰ درصد انیمشنها جدی هستند و حرفهای زیادی برای گفتن دارند.