
گفتوگویی با سام مندس کارگردان و کریستی ویلسنکایرنز، همکار فیلمنامهنویس «۱۹۱۷»
بازیگران و دوربین براساس فیلمنامه دوم حرکت میکردند/ با زمان واقعی سروکار داشتیم
هنروتجربه – مریم شاهپوری: اهدای جوایز بهترین فیلم و بهترین کارگردانی به «۱۹۱۷» و کارگردانش سام مندس، در هفتادوهفتمین مراسم گلدن گلوب خیلیها را غافلگیر کرد؛ حتی خود مندس که انگار بهسختی این موفقیت را باور کرد و بهت و حیرتش را با این جمله ستایشآمیز نسبت به مارتین اسکورسیزی (که فیلم عظیم و تحسینشده «مرد ایرلندی» را خلق کرده) ابراز کرد: «فکر نمیکنم هیچ فیلمسازی در این مراسم یا حتی در دنیا باشد که زیر سایه مارتین اسکورسیزی نباشد.» در اینجا میتوانید بخشی از گفتوگوی خواندنی استیون پروکوپی را بخوانید که اول ژانویه ۲۰۲۰ در سایت «اسلشفیلم» منتشر شده و دیدگاه و بخشی از چالشهای مندس و همکار فیلمنامهنویس او، کریستی ویلسنکایرنز، را در بردارد.
این سختترین سؤال برای پرسیدن است چون نمیدانم آن را درست به زبان میآورم یا نه. آیا فیلمنامه هم بر اساس یک برداشت نوشته شد؟ اصلاً چنین چیزی ممکن است؟
سام مندس: در فیلمنامه اشارهای به دوربین و تکبرداشت بودن فیلم نشده بود؛ و اصلاً چنین نبود که «از این به آن پن میکنیم و…» من چنین فیلمنامههایی را دوست ندارم. فیلمنامه توصیفی از شخصیتها، دیالوگها و لحظههای فیلم است؛ اما فیلمنامه دیگری هم داشتیم حدود ۴۵ صفحه که فقط از نقشهها و طرحها و نمودارهایی تشکیل شده بود که بازیگران و دوربین باید بر اساس آنها حرکت میکردند؛ و همین طور استفاده از تجهیزات و زمان فیلمبرداری و… این فیلمنامه و نقشه را در اختیار عوامل قرار دادیم. ما استوریبردهای متعددی هم داشتیم ولی فقط برای من و راجر (دیکنز، مدیر فیلمبرداری) بود و فرد دیگری آنها را ندید. کریستی، تو استوریبردها را دیدی؟
کریستی ویلسنکایرنز: فقط برای دوسه فصل اکشن و در زمان کار روی فیلمنامه آنها را دیدم؛ مثلاً صحنه پل.
مندس: من و راجر استوریبردها را برای خودمان و رسیدن به زبان دوربین استفاده کردیم.
ویلسنکایرنز: البته باید گفت که با یک فیلمنامه عادی هم طرف نبودیم. ما با زمان واقعی سروکار داشتیم و با اینکه جهت و جای دوربین و اندازه نما در فیلمنامه نیامد، ولی شما به عنوان یک نویسنده میتوانید غیرمستقیم آن را مشخص کنید؛ مثلاً وقتی در فیلمنامه میآید که «گرمای نفسهای او در سردی هوا محو میشوند»، شما متوجه میشوید که با نمایی نزدیک طرف هستید…
فیلمنامه توصیفی از شخصیتها، دیالوگها و لحظههای فیلم است؛ اما فیلمنامه دیگری هم داشتیم حدود ۴۵ صفحه که فقط از نقشهها و طرحها و نمودارهایی تشکیل شده بود که بازیگران و دوربین باید بر اساس آنها حرکت میکردند؛ و همین طور استفاده از تجهیزات و زمان فیلمبرداری و… این فیلمنامه و نقشه را در اختیار عوامل قرار دادیم
این که فیلم را در قالب یک برداشت کار کردید به این دلیل نبود که اکشن از جایی به جای دیگر و سپس به مکان بعدی منتقل میشد؟
مندس: وقتی برای اولین بار به ایده چنین فیلمی فکر کردم، پیش از اینکه جملهای روی کاغذ بیاید، میدانستم که روزی در میانه جنگ خواهد بود، دو ساعت زمان واقعی، یک برداشت، و پیامی که رسانده میشود؛ که خلاصهاش میشود: مردی حامل پیامی است. سپس یک مرد شد دو نفر و من بهتدریج به ساختار داستان رسیدم. بعدش کریستی وارد پروژه شد آن را در قالب یک فیلمنامه پیاده کرد و با هم آن را بازنویسی کردیم.
ویلسنکایرنز: ما پیش از آغاز همکاری، خیلی درباره شخصیتها صحبت کردیم. برای همین وقتی مشغول شدم میدانستم که قرارست چه کار کنیم. فیلمنامه باید کاملاً توصیفی میشد و کلام بازیگران باید قابل بازی کردن میبود؛ مثلاً نمیشد نوشت: «او چنین احساسی دارد.» کارمان مثل رسیدن به توازن روی طناب سیرک بود. ساختن چنین فیلمی بدون فیلمسازی تصویرساز و با قوه تخیل فوقالعاده، ممکن نیست.
چرا چنین داستانی را در این روزگار روایت کردید؟ یا چرا احساس کردید داستان مهمی است؟
مندس: بعد از صدمین سالگرد جنگ احساس کردم خطر فراموشی آن وجود دارد؛ و حالا انسانهایی که در قید حیات هستند خاطرهای از آن ندارند؛ جنگی که سایه وحشتناک و عظیمی بر کشورم انگلیس انداخت؛ اما ایالات متحده هم بعدها بهنوعی تحت تأثیر قرار داد و خطرش در مورد این کشور هم بسیار جدی است. این جنگ مرزهایی جدیدی در اروپا به وجود آورد و اولین جنگ صنعتی-مکانیزه بود که با اسبها آغاز شد و با تانکها و مسلسلها به پایان رسید؛ و چند دهه بعد به جنگ جهانی دوم انجامید. جنگ جهانی اول، کل دنیای ما را شکل داد و به همین خاطر، رویداد بسیار مهمی است. بهعلاوه، جنگی است که خطر ارائه تصویری کلیشهای از آن وجود دارد، با همان سنگرها، سرزمینهای هیچکس و گلولای؛ و این در حالی است که مقیاس آن بهمراتب بزرگتر از آن چیزی است که اغلب به آن اشاره شده است. در واقع، جنگ دشواری است برای تصویر کردن در فیلم؛ و به همین دلیل است که فیلمهای کمی دربارهاش ساخته شدهاند، بهخصوص در مقایسه با جنگ جهانی دوم. در ضمن، احساس کردم فیلمهایی نداریم که تجربه جنگ را برای من آشکار کنند. البته که فیلمی چون «راههای افتخار» (استنلی کوبریک، ۱۹۵۷) ساخته شده اما در وهله اول، جنون فرستادن مردان به جنگ را ترسیم میکند که تقریباً موضوعی پذیرفتهشده درباره جنگ جهانی اول است؛ جایی که ژنرالها در کل، اطلاعات غلطی داشتند و رهبری فاجعهبار بود؛ اما در خصوص تجربه انسانی جنگ روی زمین فیلمهای زیادی نداریم؛ مثلاً اگر دوست داشته باشید از زاویه دید یک کرم! این را هم نباید فراموش کرد که این مردان برای اروپایی آزاد و متحد جنگیدند که این روزها مردم کشورم خوب است آن را به خاطر بیاورند، گرچه شما آمریکاییها هم مشکلات خودتان را دارید (میخندد). البته ممکن است شما چندان نگرانیای نداشته باشید ولی هر دو کشور بهشدت به دردسر افتادهاند و راه چارهای هم دیده نمیشود.
تدوین دستور زبان پذیرفتهشده سینما است اما در زندگی، ترفند و حقه است. گرفتن فیلمی به صورت یک برداشت بلند، بسیار دشوار است، اما فکر میکنم اگر صد سال پیش هم دوربینهای دیجیتالی داشتیم که میشد آنها را کف دست نگه داشت، امروز فیلمهای بیشتری مشابه «۱۹۱۷» دیده بودیم
خیلی درباره قالب یک برداشت بلند فکر کردم و اینکه در قیاس با تدوین یک فیلم به صورت معمول، چه ویژگیای را به فیلمتان اضافه کرده است. به نظرم این طوری مرگ حیوحاضرتر است. شما فکر میکنید چه ویژگیای به داستانگویی افزوده شده؟
ویلسنکایرنز: به نظرم با حذف هر عاملی که نتیجه یک ترفند به نظر میرسد، به درک بهتری از واقعیت میرسیم. داستان یعنی چگونگی زیستن قصه توسط تماشاگر. برای من مهمترین موضوع این بود که فیلم مثل ۱۱۰ دقیقه از زندگی یک نفر به نظر برسد و تماشاگر کاملاً در دنیای آن غوطهور شود؛ یعنی هدف ما این بود.
مندس: ما جهان را بهواسطه یک نمای پیوسته و بدون قطع تجربه میکنیم. تدوین دستور زبان پذیرفتهشده سینما است اما در زندگی، ترفند و حقه است. گرفتن فیلمی به صورت یک برداشت بلند، بسیار دشوار است، اما فکر میکنم اگر صد سال پیش هم دوربینهای دیجیتالی داشتیم که میشد آنها را کف دست نگه داشت، امروز فیلمهای بیشتری مشابه «۱۹۱۷» دیده بودیم. بهجز این، تجربه شما از زمان هم متفاوت است. در فیلمی که بیشتر از یک فیلم جنگی متعارف از قواعد یک تریلر وابسته به زمان واقعی پیروی میکند، شما ازدسترفتن زمان را احساس میکنید و دشواری فیزیکی سفر را بهتر درک میکنید. در واقع فاصله معنی دیگری برای شما پیدا میکند و میبینید که نمیشود یک فاصله دویست یاردی را پرید و باید همهاش را پیمود. وقتی شما این موضوع را میفهمید و این شرایط را درک میکنید، ناخودآگاه تجربهتان متفاوت میشود چون احساس میکنید کنار شخصیتها و در سفرشان به دام افتادهاید و قرار نیست آنها را تنها بگذارید. این شیوه بسیار متفاوتی از تجربه کردن یک فیلم است و بیشتر به خواب میماند. یکی از مواردی که درباره «بردمن» (الخاندرو گونسالس اینیاریتو، ۲۰۱۴) میستایم همین است که مثل یک خواب است اما در چهار یا پنج روز روی میدهد؛ ولی این کیفیت و ویژگی منحصربهفرد را به چنگ آورده که انگار در یک خواب به دام افتادهاید.
- اسلشفیلم