هنروتجربه:«یک کامیون غروب» به کارگردانی ابوالفضل صفاری این روزها در سینماهای هنروتجربه در حال اکران است.ماهنامه هنروتجربه به این بهانه با ابوالفضل صفاری گفت‌وگویی کرده‌است.سحر عصر آزاد در مقدمه این گفت‌وگو می‌نویسد:«ابوالفضل صفاری فیلم‌سازی است که پس از تجربه در حیطه مستندسازی، وارد مسیر فیلم‌سازی حرفه‌ای شده است. حاصل این روند سه فیلم سینمایی «انتهای زمین»، «از تهران تا بهشت» و «یک کامیون غروب» است. فیلم‌هایی که بیش از هر چیز دغدغه‌مندی سازنده‌شان را در نوع نگاه به زندگی، جهان مدرن و جامعه ایران تداعی می‌کنند، نه صرفا تلاش برای فیلم‌سازی و اعلام حضور، آن هم به هر قیمت و بهانه‌ای».


«یک کامیون غروب» سومین فیلم کارنامه شماست که وقفههای طولانی میان ساخت آنها وجود دارد. بهخصوص وقفهای دو ساله بین ساخت تا اکران این فیلم افتاده است. علت چه بود؟
باید اشاره کنم اولین فیلم من، «انتهای زمین»، فرصت حضور در فستیوال‌های متعددی را پیدا کرد. متاسفانه دومین فیلمم، «از تهران تا بهشت»، دچار ممیزی‌های سختی شد، که ناچار شدیم آن را از فیلم حذف کنیم. درنتیجه اکران آن فیلم در داخل ایران چندان برایم خوشایند نبود. البته من جایی نگفتم فیلم دچار ممیزی شده و متاسفانه مخاطبان را از تماشای این اثر ناراضی می‌دیدم. البته «از تهران تا بهشت» در جشنواره‌های خارجی به موفقیت‌های بسیاری دست ‌یافت، اما چه فایده‌ای دارد وقتی در ایران اتفاق خاصی برایش رقم نخورد. در ادامه این امکان برایم وجود داشت که فیلمی برای خارج از ایران بسازم، اما ترجیح دادم اگر قرار است فیلمی بسازم، آن را برای کشورم بسازم، آن هم با مبنای تاریخ‌نگاری که حداقل ۱۰ سال بعد مخاطب خود را داشته باشد. من این فیلم را برای دل خودم ‌ساختم و مسیر تهیه‌کنندگی در سینما را برای امرار معاش انتخاب کردم. این‌گونه بود که در این مدت فیلمی نساختم و تنها تهیه‌کنندگی کمدی «سامورایی در برلین» را بر عهده گرفتم تا برایم عواید مالی داشته باشد.

 فیلم در زمان تولید با عنوان «بیسایه» ثبت شده که میتواند به کاراکتر سایه در فیلم تعمیم پیدا کند. اما بعدها به «یک کامیون غروب» تغییر نام داد. چرا این تغییر اتفاق افتاد؟
اسم نخست فیلم «بی‌سایه» بود، اما از آن‌جا که اسامی فیلم‌های دارای پیشوند و پسوند «سایه» زیاد بود و فیلم‌نامه حاصل دسترنج سجاد افشاریان است، او عنوان «یک کامیون غروب» را جایگزین «بی‌سایه» کرد که من هم این نام را به‌شدت دوست دارم.

 ایده بکر و جذاب سفر عدهای توریست بر پشت کامیون برای تماشای غروب آفتاب، چگونه خلق شد؟
ایده اولیه این‌گونه به ذهنم خطور کرد که در واقعیت به دلیل محدودیت‌های موجود، جوانان برای این دست برنامه‌ها مجبور هستند اتوبوس کرایه کنند. اتوبوس طی مسیر در حال حرکت است و آن‌ها می‌توانند هر طور دوست دارند، با یکدیگر معاشرت کنند. ایده اولیه فیلم از این اتفاقِ واقعی بود که عده‌ای جوان که از قضا آن‌ها را گرفته بودند، در اتوبوس پارتی می‌کردند. حتی در مواقعی تا یزد می‌رفتند و برمی‌گشتند و گاه کمپ‌های شبانه به راه می‌انداختند. این ایده اولیه بود، اما آن‌چه دچار ممیزی مجدد شد و آن‌طور که باید در فیلم درنیامد، این بود که آن‌ها به دلیل وجود حاجی نمی‌خواستند دیده شود که در این کافه کامیون چه می‌گذرد. احتمالا بیننده هم متوجه می‌شود که به چه دلیل اطراف کامیون را بسته‌اند.

در شیوه فیلمسازی شما، مسیر رسیدن به ایده اولیه چطور طی میشود؟
ابتدا مستندساز بودم و از سال ۸۶ وارد سینمای حرفه‌ای شدم. از همان سال هم سینمای مستند را کنار گذاشتم، چراکه احساس کردم بیش از این در سینمای مستند حرفی برای گفتن ندارم. اگر این حس را در حوزه سینمای داستانی هم پیدا کنم، آن را کنار خواهم گذاشت. قصه فیلم «یک کامیون غروب» از مدت‌ها پیش در ذهنم بود، چراکه در فضای اجتماعی که قرار داریم، برای بسیاری از افراد زندگی به لحاظ اعتقادی و تفکری سخت شده، چون ممکن است از جامعه یا حاکمیت رفتارهای آزاردهنده ببینند و به همین دلیل برای خود جهانی دیگر می‌سازند. من مدتی پیش مستندی در این خصوص کار کردم و البته فیلم اولم هم در همین خصوص بود که فردی از اجتماع جدا شده و جهانی دیگر برای خود می‌سازد. در «یک کامیون غروب» هم این موضوع صدق می‌کند و من درباره جهانی صحبت می‌کنم که ایده‌آل خودم است.

روایت قصه ساده است، چون زندگی تمام ما انسان‌ها روندی ساده دارد و نگاه ما به‌شدت ساده و رئالیستی است، درحالی‌که تصور می‌شود سمبلیک پیش رفته‌ایم. اتفاقا مردم ایران گاه زندگی‌هایی دارند که به‌‌شدت سمبلیک و فانتزی است. درنتیجه این رویه تعمدی است

در حقیقت این مضمون تکرارشونده همچنان دغدغه شماست؟
بله، همین‌طور است. این فیلم به ‌نوعی موقعیت حال و امروز جامعه ماست. دیدگاهی که می‌گوید ما مردم ایران باید جهان‌مان را عوض کنیم و همدلانه‌تر پیش برویم. ما باید شیوه‌های زندگی‌مان را تغییر داده و صبر و هم‌دلی را در خود پرورش دهیم. باید با وجود تمام اتفاقات، صبرمان را بالا ببریم تا بتوانیم عملکرد موفق‌تری داشته باشیم. این مسئله هم درباره مردم صدق می‌کند، هم حاکمیت. چند وقت پیش عکسی دیدم از حادثه سیل که در آن عکس یک خانم، یک روحانی، یک ارتشی و یک سپاهی در حال کمک به یکدیگر بودند. از خود پرسیدم چه زمانی همه ما در جامعه خود یکدیگر را درک خواهیم کرد؟ این‌که با هر نوع عقیده، تفکر، منش و پوشش به یکدیگر احترام بگذاریم. «یک کامیون غروب» با همین ایده شکل گرفت و به نظر من سجاد افشاریان به‌خوبی از عهده کار برآمد.

چطور همکاری شما با سجاد افشاریان شکل گرفت و پیش رفت؟
ذهن من و سجاد به‌شدت به یکدیگر نزدیک است. سجاد نویسنده بسیار خوبی است؛ جوانی فعال و پویا که نیروی خوبی در کار به وجود می‌آورد. دوست دارم به جای توضیح بیشتر، به این یادداشت اشاره کنم که می‌تواند پاسخ‌گوی بسیاری از پرسش‌ها درباره فیلم‌نامه باشد. ممکن است فیلم‌نامه نقص‌هایی داشته باشد، با ذکر این نکته که به منظور جلوگیری از به وجود آمدن حاشیه‌ها، بخش‌هایی از فیلم‌نامه در فیلم حذف ‌شده است.من همیشه تماشا کردن افق را دوست داشتم؛ جایی که آسمان زمین را لمس می‌کند و شما حتی از فاصله‌ای دور هم می‌توانید حسش کنید. به همین دلیل من شخصیت‌های داستان و نوازنده‌های خیابانی را گرد هم آوردم؛ کسانی که زندگی در شهر بزرگ هرگز به آن‌ها اجازه نداده بود فرصت دیدن افق را تجربه کنند. من آن‌ها را به ‌جایی زیبا بردم تا افق را تجربه کنند. ما با هم شهر کوچک خودمان را ساختیم. ما قصه‌های زندگی خودمان را در یک اُپرای باشکوه اجرا کردیم. ما کتاب خواندیم، آواز خواندیم، رقصیدیم، گریه کردیم و مُردیم. و در آخر به ‌افتخار زیبایی و شکوهِ خورشید با غروب همراه شدیم.

 علاقه به طبیعت و بومیگرایی و مولفههای تکرارشونده در فیلمهای‌تان به سابقه مستندسازی بازمیگردد، یا رویکردِ رجعت به اصل و ریشهها را به عنوان یک تز در زندگی مدرن امروز توصیه میکنید؟
می‌توان گفت ما در دوره سختی زندگی می‌کنیم. وقتی نسل‌های جدید را نگاه می‌کنید، درمی‌یابید چه شرایط سختی بر ما حاکم است. از یک ‌سو نسل جدید در حال دور شدن از فرهنگ ایرانی است، درنتیجه ناخواسته به انسانی مدرن تبدیل می‌شود که تکلیفش با خودش مشخص نیست. من این رویه را انتخاب می‌کنم، چراکه دغدغه زندگی امروز جامعه خود را دارم. وقتی امکان ساخت فیلم با سوژه‌های متعدد جاری در جامعه امروز کشورمان وجود ندارد، کارگردان ناچار می‌شود به سمبل روی آورد و شهری خیالی و فانتزی را به تصویر بکشد که در جامعه امروز هم مصداق داشته باشد. به این ترتیب، می‌توان از ممیزی دوری کرد و مانع برداشت نادرست شد. وقتی شخصیت‌های خود را عریان می‌کنید و آن‌ها را در فضایی کوچک قرار می‌دهید، بیشتر دیده می‌شوند و در ذهن بیننده این حس به وجود می‌آید که یکی از همان افراد است، و اگر این‌گونه بیندیشید، چقدر بهتر خواهد شد. به ‌طور مثال در «انتهای زمین» آن فرد تلاش می‌کند خود را از جامعه دور کرده و جهان خود را خلق کند، اما همان جامعه مانع از انجام این کار می‌شود و نگاه خود را وارد جهان کوچک آن فرد می‌کند.

مضامینی که قابلیت ارجاع به زمان حال را دارند، بهسرعت واجد تعبیر و تفسیر میشوند، اما حُسن شهر آرمانی شما این است که به شکل رئال هم قابل باور است و محدود به تخیل نمیماند. شما گزینش کردهاید که در این قصه و این زمان و جغرافیا، چه افرادی را ببینیم و داستانشان را دنبال کنیم. این ویژگی فیلم نسبت به قصههایی است که استعاری شده و ارتباطشان با حال قطع میشود و مخاطب نمیتواند خود را در آنها پیدا کند. همچنین استفاده دراماتیک از موسیقی و حضور رئال گروه موسیقی همچون اجرای کنسرت زنده، درام را تشدید و تاثیر آن را بیشتر کرده است. اما در طراحی قصه، چندان وارد بطن مفاهیم و پیچیدگیهای برآمده از آنها نشدهاید و به روایت یک داستان اولیه و قابل پیشبینی اکتفا کردهاید. مثلا حضور سایه (روشنک گرامی) در جمع توریستها از ابتدا متمایز است، اما تلاش او برای فرار و مشکلش، خوانش متفاوتی ندارد و قابل پیشبینی است. وقتی هم پای شوهر سابقش (پژمان بازغی) به کمپ باز میشود، با خوانشی کلیشهای از یک آقازاده مواجه میشویم. این طراحی تعمدی بود؟
لازم است به نکته جالبی اشاره‌ کنم که می‌توانیم این اثر را به ‌مثابه یک اُپرا در نظر بگیریم. این فیلم موسیقی ندارد و یک یا دو گروه موسیقی حاضر در فیلم، گروه‌های خیابانی هستند. موسیقی‌ها بر اساس همین حاشیه‌ها و در همان لحظه نواخته شده و در صحنه بر اساس اتفاقاتی که رخ‌ داده، از آلات موسیقی بهره گرفته‌اند. به نظر من این طراحی اُپراست و شما در سطح کلان می‌توانید به عمق ماجرا پی ببرید. روایت قصه ساده است، چون زندگی تمام ما انسان‌ها روندی ساده دارد و نگاه ما به‌شدت ساده و رئالیستی است، درحالی‌که تصور می‌شود سمبلیک پیش رفته‌ایم. اتفاقا مردم ایران گاه زندگی‌هایی دارند که به‌‌شدت سمبلیک و فانتزی است. درنتیجه این رویه تعمدی است. درست است که بسیاری از اتفاقات بسیار ساده و قابل پیش‌بینی است، یعنی شما شاهد یک اُپرا یا فیلم هستید که می‌توانید از آن لذت ببرید، بخندید، گریه کنید و مفاهیم پایه‌ای همچون مرگ، زندگی، عشق، ناکامی و… را به نظاره بنشینید.

فیلم‌نامهای که بر اساس آن وارد مرحله ساخت شدید، چه سروشکل و حجمی داشت و آیا دیالوگها به طور کامل نوشته شده بود؟
باید بگویم من و سجاد افشاریان مدت یک سال روی این فیلم‌نامه کار کردیم. اصولا از گذشته در عرصه سینما، بسیاری با شکل تکمیل‌شده فیلم‌نامه، ساخت اثر را آغاز نمی‌کردند. ممکن بود ۱۰ صفحه بنویسند و باقی را سر فیلم‌برداری سروشکل بدهند. این ماجرا دو حالت دارد.

مثل آقای کیانوش عیاری است که میتوانند از همان حجم اندک فیلم‌نامه، دست به خلقی منحصربهفرد بزنند.
بله، همین‌طور است. هرچند فیلم‌نامه به شکل کامل نوشته ‌نشده، اما آن اثر به شکل کامل، پلان به پلان و دیالوگ به دیالوگ در ذهنشان ساخته ‌شده و به نظر من ایشان دارای حافظه طولانی‌مدت هستند. در این رابطه می‌توان عباس کیارستمی را نیز مثال زد. این امر نشان می‌دهد فیلم‌نامه محکم بوده است. اگر فردی بگوید من فیلم‌نامه‌نویسم و دیالوگ‌ها خودشان سر صحنه متجلی می‌شوند، می‌گویم چنین چیزی امکان ندارد. شاید فیلم‌ساز بتواند روتوش انجام دهد، چراکه سینما واجد مولفه‌هایی همچون راکورد، بازیگر، برنامه‌ریزی،… و درنهایت یک صنعت است و نمی‌توان هر لحظه چیزی را به آن اضافه کرد. مگر آن‌که خواسته باشید «داگویل» را بسازید. از لارس فون‌تریه مثال می‌زنم، چون این فیلم در فضای بسته شکل گرفته و همه‌ چیز تحت کنترل کارگردان بوده است. اما در فضایی مثل فیلم ما که به متریال بسیاری از طبیعت تا شتر و… نیاز است، نمی‌توان به دنبال تغییر فیلم‌نامه سر صحنه بود. حقیقتا سجاد افشاریان یک سال برای نوشتن این فیلم‌نامه زحمت کشید و وقت گذاشت.

کاراکتر سایه وجهی چندگانه در فیلم دارد؛ علاوه بر اینکه بار درام بر دوش اوست و ورود و حرکتش گرههای دراماتیک ایجاد میکند، تداعیکننده نقش اساطیری و پررمزوراز زن است. این کارکردها را از ابتدا برای او طراحی کرده بودید؟
اِسلاوی ژیژک، فیلسوف و سیاستمدار اسلونیایی، می‌گوید من به دو جامعه هیچ امیدی ندارم؛ یکی جامعه مرفه سوییس و انگلستان و دیگری جامعه رنج‌کشیده آفریقا. او تاکید می‌کند به جوامعی مانند ایران، هند و حتی مصر و تونس امید دارد و معتقد است در این کشورها جریاناتی در حال شکل‌گیری است. به نظر من اتفاق جالبی در کشور ما رخ‌ داده و زنان قدرتمند شده‌اند. راه نجات جامعه امروز ما زنان هستند. آن‌ها آینده این سرزمین را تعیین می‌کنند، آن ‌هم با تکیه ‌بر قدرتی که پیدا کرده‌اند و نبوغی که درونشان وجود دارد. نمی‌خواهم نگاه فمینیستی به این ماجرا داشته باشم، بلکه این واقعیت جامعه ماست. در فیلم «از تهران تا بهشت» هم شخصیت زن دارای قدرت است. این مرموز بودن در شخصیت میهن هم وجود دارد و در قصه و اجرا به‌خوبی درآمده است. سایه هم واجد رمز و راز زن امروز است.

این نگاه سبب شده گرهها بهجا و در زمان مناسب ایجاد شوند و درنهایت با اینکه تکلیف‌مان با سایه مشخص نیست، اما هر مخاطبی بنا به درک خود با او ارتباط برقرار میکند. همانطور که در فیلم هم هر کاراکتری از ظنّ خود با سایه همراه می شود.
دقیقا همین‌طور است. من این فیلم را به‌شدت دوست دارم و اعتراف می‌کنم که خودم هم به آن ظلم کردم. من تلاش بسیاری کردم تا این فیلم اکران عمومی شود، اما به دلایل مختلف این اتفاق نیفتاد. حتی اگر این فیلم در خارج از کشور جایزه‌ دریافت کند، کمااین‌که من و سجاد افشاریان جایزه بهترین فیلمنامه را از جشنواره زردآلوی طلایی ارمنستان گرفتیم که آقای اصغر فرهادی هم داور این رویداد بودند، چندان به این جریان فکر نمی‌کنم. جوایز و فستیوال‌ها تا اندازه‌ای به من انرژی و انگیزه می‌دهند، اما دلم می‌خواست این انرژی را از داخل کشورم بگیرم.

فیلم‌نامه قبل از ساخت دچار ممیزی شد، یا خودتان برای پیشگیری دست به جرح و تعدیل فیلم‌نامه زدید؟
من در این باب تجربه بسیار بدی دارم. «انتهای زمین» سال ۸۴ تولید شد و یک سال بعد فیلم را در استودیو تدوین کردم و در اختیار جشنواره فجر قرار دادم. بعد از دیدن فیلم آقای علیرضا رضاداد که علاقه بسیاری به ایشان دارم، با لحنی شوخ به من گفتند این فیلم امسال اکران نمی‌شود. فیلم یک سال بدون پروانه نمایش ماند، که دلیلش برای من جالب بود. آقای رضاداد در این زمینه دید وسیعی داشتند که ‌ای‌کاش مدیران امروزی سینما هم این‌گونه بودند. اگر فیلم من آن زمان اکران می‌شد، به سرنوشت فیلم «جزیره آهنی» محمد رسول‌اُف دچار می‌شد، یعنی حواشی برای فیلم به وجود می‌آمد. اما فیلم یک سال بعد با کمترین ممیزی به جشنواره فجر رفت و تبدیل به پدیده سال ۸۶ شد. «از تهران تا بهشت» هم با ممیزی ۱۰، ۱۲ دقیقه‌ای مواجه شد. اتفاق خوبی برای فیلم در جشنواره فجر رخ نداد و حتی بازیگر اصلی آن هم خود را کنار کشید. اما نسخه اصلی فیلم به جشنواره‌های روتردام و مونترال رفت، درحالی‌که برخی منتقدان از این قضیه متعجب بودند و گفتند نگاه آن فستیوال‌ها سیاسی است! در سومین تجربه فیلم‌سازی تصمیم گرفتم فیلمنامه‌ای در اختیار داشته باشیم که قرار است نمایش داده شود

نادر فلاح جزو بازیگران توانایی است که نقش چندوجهی پدر را بهخوبی ایفا کرده است. بهویژه در صحنهای که دچار کشمکش درونی به خاطر سایه است، بازی زیرپوستی فلاح لایهای جدید به کاراکتر و داستان داده است. این نکته هم به جنس مینیمال فیلمنامه و پرداخت کاراکتر بازمیگردد، هم به اجرای دقیق ایشان. به همین دلیل وقتی کاراکتر پژمان بازغی دیالوگهایی مستقیم درباره آدم سیاسی عنوان میکند، به نظر گلدرشت میآید.
دقیقا به نکته درستی اشاره کردید. البته که پدر در قالب فردی جنتلمن ظاهر می‌شود و به سایه می‌گوید: حق انتخاب داری، من این کار را کردم تا تو آزاد شوی. و پاکت را در اختیار او قرار می‌دهد. درنهایت سایه هم راه خود را انتخاب می‌کند.

در سکانسی که شاهد حضور بولدوزر و تبدیل شهرک به ویرانه هستیم، وجه نمادین فیلم برجستهتر میشود، اما این حُسن را دارد که زمینهسازی آن در بافت قصه شده و تحمیلی نیست.
به نظرم این فیلم جامعه امروز ماست و من با ساخت این اثر دست به یک تاریخ‌نگاری زده‌ام. شاید بتوان گفت من یک فیلم‌ساز تاریخ‌نگار هستم. البته این موضوع برایم اهمیتی ندارد. شاید این نکته سال‌ها بعد درباره «از تهران تا بهشت» و «انتهای زمین» هم صدق کند. یک «کامیون غروب» حال جامعه امروز ماست.

بخشهای فنی با توجه به جغرافیای کویر و شرایط و موقعیت خاصی که هنگام ساخت داشتید، چطور پیش رفت و با چه مشکلاتی روبهرو شدید
ما در نزدیکی یزد و حوالی نی‌ریز، در هتلی به نام کاروانسرای زین‌الدین مستقر بودیم. اما پمپ‌بنزین و خانه‌ها ساخته ‌شده‌اند و همگی دکور هستند. آقای ابوالفضل سلیمی که تحصیل‌کرده دانشکده هنرهای زیباست، به‌خوبی از عهده این طراحی صحنه برآمد. به نظر من او یک آرتیست به تمام معناست. ما تمامی وسایل فنی کار را از تهران همراهمان برده بودیم و در طول ساخت با شرایط آب‌‌وهوایی مناسبی مواجه بودیم.

در انتخاب بقیه بازیگران و همخوانی و یکدست بودن آنها، چه طیفی را در نظر داشتید؟
بازیگر نقش محمدصادق، بازیگری تئاتری است که اکنون بزرگ‌ شده و در مراحل گرفتن تست او را انتخاب کردم. نقش مادر را خانم منظر لشکری‌پور از چهره‌های تئاتری ایفا کردند. برای نقش پیرمردها هم بازیگران را از قدیمی‌های تئاتر یزد انتخاب کردم.

انتخاب پژمان بازغی و روشنک گرامی که تا اندازهای چهره هستند، برای جذب مخاطب بود یا نیاز دیگری را تامین میکردند؟
همان‌طور که اشاره کردم، من تمایل داشتم این فیلم به اکران عمومی برسد، اما متاسفانه چنین فرصتی پیش نیامد.

با توجه به تجربه اکران فیلم قبلیتان در گروه هنر و تجربه، اکران «یک کامیون غروب» در این گروه را انتخاب کردید یا انتخاب دیگری نداشتید؟
واقعیت این است که چاره دیگری نداشتم. سینمای بدنه از این گونه فیلم‌ها استقبال نمی‌کند و به نظرم هنروتجربه تنها راه ممکن اکران آن‌هاست. من اوایل از قرار گرفتن فیلمم در اکران گروه هنر و تجربه ابراز خوشحالی کردم، اما وقتی می‌بینم با وجود اکران فیلم‌های خوب در این گروه، استقبال مناسبی نمی‌شود، حس خوشایندی به من دست نمی‌دهد. البته امکانات گروه هنر و تجربه هم کم است. همه جای دنیا برای اکران فیلم‌های مستقل سینماهایی در نظر گرفته‌ شده که مورد استقبال قرار می‌گیرند. امیدوارم برای این گروه هم اتفاقات بهتری رقم بخورد و عملکرد قدرتمندانه‌ای داشته باشد. این گروه باید سینماهای بهتری در اختیار داشته باشد و جدول اکران بهتری برای فیلم‌ها در نظر گرفته شود. به نظرم بهتر است دو فیلم سینمایی در فاصله یک تا دو ماه همچون سینمای بدنه اکران شوند، تا این‌که مثل یک فستیوال، حجم بالایی از تولیدات سینمایی را به شکل فشرده اکران کنیم. چراکه بسیاری از آثار خوب در این شرایط آن‌گونه که باید، فرصت دیده شدن پیدا نمی‌کنند.

عکس:یاسمن ظهورطلب