هنروتجربه:از تعطیلی سالنهای سینما به دلیل شیوع ویروس کرونا بیش از یک ماه میگذرد.پیش از این سینماهای هنروتجربه میزبان ده فیلم داستانی بود که از اکران تعدادی از آنها چند ماهی میگذشت و تعدادی هم از اواخر بهمن به جمع فیلمهای در حال اکران پیوسته بودند.قرار بود مثل هرسال در اسفند هم نمایش تعدادی از فیلمها آغاز شود که با تعطیلی سینماها میسر نشد.بیمناسبت ندیدیم در این روزهای خانه نشینی مروری داشته باشیم بر فیلمهای داستانی که بر پرده سینماهای هنروتجربه بودند و یادمان باشد به قول کریستوفر نولان:«وقتی این بحران به پایان برسد، نیاز به تعامل جمعی بشری، نیاز به زندگی و عشق و خنده و گریه با همدیگر، از همیشه قویتر ظاهر خواهد شد» و سینما را هم نباید از یاد ببریم.
«وقتی پروانه شدم»: داستان تغییر
فیلم «وقتی پروانه شدم» به کارگردانی آرش زارع، روایتی از زندگی یک زن است: «یک زن ساده اما مهربان زندگی سخت و نامطبوع خود را با همسرش پشت سر میگذارد.بعد از اینکه ناخواسته باعث مرگ شوهرش شود ، زندگی جدیدی را با بدن شوهر مرده خود آغاز میکند.» نقش اصلی این فیلم را میترا حجار بازی میکند.
آرش زارع در یادداشتی درباره این فیلم و مضمون آن مینویسد:« وقتی پروانه شدم، ظاهرا یک کمدی جنایی است ولی در حقیقت جنایت کمترین دلیلی است که باید به خاطرش فیلم ساخت. این فیلم داستان تغییر است. یک تغییر با بهایی بسیار سنگین که شاید هیچکس حاضر به پرداخت آن نباشد. ولی پروانه زنی است که این هزینه را تقبل میکند و خودش را وارد پیلهای میکند که خروج از آن به راحتی قابل تصور نیست . نیکل آلمن یکی از داوران جشنواره زوریخ در مراسم اهدای جوایز در مورد این فیلم گفت اگر یک فاجعه بیش از یک زندگی عادی منجر به تکامل انسان شود عاقلانه است که انسان با آغوش باز منتظر وقوع آن فاجعه باشد».
«پرو»: چیزهایی هست که نمیدانی
فیلم «پرو» به کارگردانی بهزاد نعلبندی، داستان یک روز از زندگی سه شخصیت است که در نقاط مختلف تهران زندگی میکنند. آنها برای تهیه لباسی برای عروسی از خانه خارج میشوند، ولی بدون آنکه بدانند بر زندگی هم تاثیر میگذارند و موجبات تغییر مسیر زندگی یکدیگر میشوند. رخشان بنیاعتماد فیلم «پرو» را دور از کلیشه و تکرار میداند و به عنوان اولین کار بلند داستانی فیلمساز تجربهای موفق میداند.
بهزاد نعلبندی درباره ساخت فیلم و نگارش فیلمنامه گفته است: «در ابتدا تصمیم داشتم فیلم کوتاهی درباره شخصیت رضا که در فیلم «پرو» است بسازم ولی بعد متوجه شدم جنس داستان به شکلی است که نه میتوانم آن را تبدیل به فیلم کوتاه کنم و نه میتوانم آن را به شکل یک فیلم سینمایی بسازم، به همین دلیل تصمیم گرفتم سه داستان را در کنار هم قرار دهم و فیلم را بسازم. نوشتن فیلمنامه حدود یک سال زمان برد و چون فیلم درباره یک روز از زندگی سه شخصیت به نامهای رضا، مینو و سپیده است، به همین دلیل با وسواس بیشتری فیلمنامه را نوشتم. سختترین کار پیدا کردن بازیگر شخصیت رضا بود و پس از تستهای فراوان با امیرجعفر کرمانی آشنا شدم. پیشتولید حدود سه ماه طول کشید و فیلمبرداری این فیلم را در ۲۰ روز انجام دادیم. از همان ابتدا میدانستم که با توجه به پولی که دارم فیلم بسازم، به همین دلیل با برنامهریزی پیش رفتم و لوکیشنها را بیرون از خانه و در فضای شهر در نظر گرفتم. برای من مهم این بود که جنس بازی که بازیگر خلق میکند به فیلم نزدیک باشد و با بازیگران بتوانند خودشان را با شرایط تولید هماهنگ کنند، درنتیجه از بازیگران زیادی تست گرفتم و درنهایت بازیگران را انتخاب کردم زیرا ساختن یک فیلم بهتنهایی مدنظرم نبود و دوست داشتم بازیگران بتوانند تأثیرگذار باشند. مطمئن هستم فیلم «پرو» برای مخاطبان متفاوت خواهد بود».
«ملاقاتهای شگفتانگیز»:از تارکوفسکی و جری لوئیس تا بورخس و فروید
«ملاقاتهای شگفت انگیز» به کارگردانی مهدی ارجمند سکانسهایی کوتاه از ملاقات فرضی شخصیتهایی است که کم و بیش میشناسید. در خلاصه موضوع این فیلم که ارجمند آنرا یک اثر فیکشن(داستانی_تخیلی) توصیف میکند آمده است:«از شکسپیر تا تولستوی و از بورخس تا دالایی لاما. از شکواییه آناکارینا با خالقش تولستوی درباره عشق و مرگ تا چالش استیفن هاوکینگ با انیشتین و چارلیز ترون درباره بین الابعاد و نیز مجادله جری لوییس با بالتازار درباره آلودگی محیط زیست و نگرانی فرشتگان از نابودی زمین. در این فیلم همه حضور دارند و در پشت اینهمه پرسش و مکالمات گاه عمیق و فلسفی و گاه طنزگونه و رمانتیک یک ایده اساسی تقویت میشود. آیا تاریخ تکرار خواهد شد؟ آیا نیروی شر بازی را خواهد برد ؟ یا هنوز امیدی به زیستن در این کره خاکی وجود دارد؟
ارجمند در گفتوگو با سایت هنروتجربه درباره ایده، منطق فیلم و علاقهاش در رابطه با ساخت این فیلم، گفته است: «به خاطر علاقهای که به سینما، ادبیات و تاریخ دارم همیشه در ذهنم بود که شخصیتهای مورد علاقهام در این عرصهها در فیلمم باشند. فارغ از مسئله زمان و مکان، دلم میخواست بتوانم متنی بنویسم که به هدفم برسم. کمی فکر کردم و به نظرم رسید با این داستان میتوانم همه آنها را کنار هم بیاورم. براساس میزان علاقهای که به آنها داشتم، انتخابشان کردم. فیلم چند درونمایه اصلی دارد که یکی از آنها کشف حقیقت است. منطق فیلم مکالمه است و در واقع منطق سقراطی دارد. ساختار فیلم بر این اساس است که اگر میخواهیم حقیقت را کشف کنیم باید دیالوگ داشته باشیم و برای همین لازم بود شخصیتهایی کنار هم قرار بگیرند که باهم حرف بزنند. برایم مهم بود که دو قطبی شدن جهان را توسط شخصیتها مطرح کنم. امروز افراد زیادی در دنیا هستند که همیشه با شک زندگی میکنند و منکر خیلی از بنیادهای معنوی هم میشوند. در جهت مخالف اما، افراد دیگری قرار میگیرند که به اصول اولیه بشری پایبند هستند. من سعی کردم منطق دنیای دو قطبی را درنظر بگیرم و در مقابل هر دیدگاهی دیدگاه مخالفش را قرار بدهم تا بحثشان جالب شود. قضاوت برعهده مخاطب است. نمونه شاخص چنین صحنههایی دیالوگهای دالایی لاما و مائو است. این دو خط موازی به هم نمیرسند. ما در فیلم هم به گذشته میرویم هم به آینده و برخی فرضیهها درمورد جهانهای موازی دنیای متافیزیک و آینده بشر مطرح میشود. در سینمای ایران ما بیشتر به گذشته میپردازیم و احتمالا این رفتار از قدمت و جنبه اسطورهپروری ما میآید، اما دلم میخواست کمی آیندهپردازی هم داشته باشیم».
«بچهای با جوراب قرمز»: پرسه در خاک غریب
فیلم «بچهای با جوراب قرمز» به کارگردانی خداداد جلالی و با مضمونی انسانی است که جوایز زیادی هم کسب کرده است. در خلاصه داستان فیلم «بچهای یا جوراب قرمز» آمده است: «در جنوب تهران میان کورههای آجرپزی جماعتی از افغانستانیها که بدون مجوز به سرزمین ایران آمدهاند، کار و زندگی میکنند. بهارناز حامله است و با همسرش در کورههای آجرپزی زندگی و کار میکند، بچه او به دنیا میآید اما رئیس کارگاه از آنها میخواهد آنجا را ترک کنند، تیمور شوهر بهارناز تصمیم میگیرد دخترش را به کسی بدهد و خودشان برای کار بمانند اما…»
فیلم «بچه ای با جوراب قرمز» به نویسندگی و کارگردانی خداداد جلالی دیپلم افتخار منتقدان جشنواره کالیفرنیا ۲۰۱۶، دیپلم افتخار منتقدان فیلم جیپور هندوستان ۲۰۱۶، جایزه بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش اول زن جشنواره دهلی نو ۲۰۱۶، جایزه برف طلایی بهترین کارگردانی و بهترین بازیگری نقش اول زن و کاندیدای بهترین تدوین جشنواره لو میساد هلسینکی فنلاند ۲۰۱۶، کاندیدای بهترین فیلم خارجی و جایزه بهترین فیلمنامه از چند جشنواره فرهنگی کالیفرنیا ۲۰۱۷ و … را دریافت کرده است.
خدادا جلالی در گفتوگویی درباره این فیلم گفتهاست:«من فکر میکنم وقتی در مورد «بچه ای با جوراب قرمز» صحبت میکنیم، اصولا باید فقط در مورد بهارناز صحبت کنیم. یک دختر افغان که بچهاش به دنیا میآید و ما تمام تلاشمان را کردیم که از مادر بودن این زن کنار نرویم. یعنی چیزی حواس ما را از روی اصل ماجرای این آدم پرت نکند و همه در اختیار این آدم قرار بگیرند. طبیعت، کائنات، آن اسب، آن خانم، آن آقا، آن معلم، همه اینها؛ برای اینکه قرار است آن نوزاد دختر روزی رسالت بزرگی داشته باشد. چون فکر میکند او بهترین بچه دنیاست. همیشه مادرم میگفت تو شاید بهترین بچه دنیا نباشی، شاید من هم برای تو بهترین مادر دنیا نباشم، ولی تو تا ابد برای من بهترین بچه دنیا هستی. و من یاد گرفتم و فهمیدم که او میخواهد بچهاش را نجات دهد. من به بهارناز فکر کردم و گفتم او هم قرار است بچهاش را نجات دهد. او قرار است اسیر سیمخاردارهای زمانه شود. چون حقیقتش را بخواهید، آنجا که سرزمینی نیست، و ما به سمت فصل جدیدی از رویاها میرویم. چون آن سوی سیمخاردارها معلوم نیست کجاست. یا آن آدمی که میزند، معلوم نیست چه کسی است. آنجا اصلا مرز مشخصی نیست. پرچمی دیده نمیشود. فقط یک مرز است. به نظر من مرز امروز و دیروز است. او بچهاش را با خون خودش به مرز فردا میرساند و او را از زیر سیمخاردارها عبور میدهد».
«طلاقم بده به خاطر گربهها»: برداشتی از یک داستان واقعی
فیلم سینمایی «طلاقم بده به خاطر گربهها» از ساختههای محمدعلی سجادی، برداشتی از یک داستان واقعی است.سجادی که پیش از این دو فیلم «حمید هما» و «تمرین برای اجرا» را هم در سینماهای هنروتجربه اکران داشته،بیستمین ساخته خود را هم با فاصله سه سال از تولید در هنروتجربه اکران کردهاست. ف
سجادی درباره داستان و چگونگی شکلگیری ایده این فیلم، گفته است: «این فیلم برداشتی است از یک داستان واقعی که سال ۸۳ در دادگاهی در کرج مطرح شد، داستان درباره زوج جوانی بود که میخواهند از هم طلاق بگیرند به خاطر گربهها. زمانی که این خبر را شنیدم روی آن کارکردم و فیلمنامه آن پس از یک دوره تحقیق و پژوهش در اواخر دهه ۸۰ نوشته شد.فیلم در ادامه روند کارهایم در طی این سالها پیش میرود. پیشازاین نمایشگاهی بانام «زن، انار، گربه » را برگزار کرده بودم که این فیلمنامه و یک رمان از دل این نمایشگاه نقاشی درآمد. سعی کردم نگرش تازهای به موضوعات داشته باشم و موضوع این فیلم نیز در تداوم آثار قبلیام در حوزههای مختلف است، اما خوانشهای تازهتری دارد و درنهایت سادگی و صداقت کار شده است»
او همچنین در گفتوگویی درباره این که فیلم چقدر مابهازای واقعی دارد و چقدر حاصل درام پردازی کارگردان است،توضیح دادهاست:«و این فیلم در جهت اثبات یا عدم اثبات وجود جن و موضوع ماورا نیست. فیلم یک روانداستان را روایت میکند؛ مثل بسیاری از کارهایی که همچون «شیفته»، «رنگ شب»، «جنایت»، «اثیری» و… انجام دادهام، و چون موضوع تا حد زیادی غامض و پیچیده است، شاید موجب گنگی و سردرگمی شود. واقعیت این است که نسبت ما با جهان، جهل است و جهل با خودش ترس، ترس با خودش ابهام و ابهام با خودش خرافات را به همراه میآورد. این امر میتواند هر پرسشی را به چالش بکشد و موجب کندوکاو شود. این دایرهای که درباره آن حرف میزنیم، باید در نسبت با کاراکتر دختر یعنی پرستو و در مواجهه با فیلم سنجیده شود؛ دختری منزوی و گوشهگیر که برادرش را در جنگ از دست داده و پدرش کفترباز و جوینده گنج بود و مانند خیلی از افراد به گربه علاقه دارد. واقعیت این است که ما وقتی در زمان حال نیستیم و اوضاع حال به ما روحیه نمیدهد، به گذشته و تخیل پناه میبریم، یا درگیر اوهام میشویم. پرستو در انزوایی قرار دارد که بروز آن ماخوذ به حیایی است، اما او به روش خودش شروع به اعتراض میکند و ناراحتیاش از حضور در خانه همسر را اینگونه مطرح میکند که وقتی در خانه شوهر است، گربهها سراغش میآیند و در جاهای دیگر خبری از آنها نیست؛ انگار گربهها هم با حضور او احساس امنیت میکنند. او مخالفت منفی کرده و فضا را روانی میکند که نشان میدهد مشکلش متافیزیکی نیست، بلکه امری روانی است. به عبارتی، بنا به تحلیل دوستان دکتری که دارم، فیلم تصویر یک اسکیزوفرنی حاد است».
«رستاخیز»: درباره کشتن و ازدستدادن
فیلم «رستاخیز» به کارگردانی کریستوف هورنارت محصول ۲۰۱۷ بلژیک است. کریستوف هورنارت بلژیکی (متولد ۱۹۸۰) که ده سال است فیلمسازی را آغاز کرده و «رستاخیز» نخستین فیلم بلندش به شمار میرود، در سال ۲۰۰۹ با نخستین فیلم کوتاهش با نام «قابیل» به بخش مسابقه رسمی پنجاهونهمین جشنواره بینالمللی فیلم برلین راه یافت و نامزد دریافت جایزه خرس طلایی هم شد. البته او تدوین فیلم کوتاه «زباله هستهای» (میروسلاو اسلابوشپیتسکی) را هم انجام داد که برنده جایزه پلنگ طلایی از شصتوپنجمین جشنواره بینالمللی لوکارنو شد. دومین فیلم کوتاه هورنارت با عنوان «سقوط» (۲۰۱۳)، یک فیلم بدون بودجه هفدهدقیقهای است که در یک روز فیلمبرداری شد ولی در بیش از چهل جشنواره روی پرده رفت و جوایز متعددی را نصیب کارگردان جوان و خلاق خود کرد. «امپراتوری» سومین فیلم کوتاه هورنارت در بخش مسابقه سیونهمین جشنواره جهانی مونترال و پنجاهونهمین جشنواره فیلم لندن BFI به نمایش درآمد.
کریستوف هورنارت «رستاخیز» را پس از ساختن سه فیلم کوتاه در یک بازه زمانی ششساله ساخت. برخی از منتقدان به برداشتهای طولانی و بهره نبردن از موسیقی متن به عنوان ویژگیها (یا بهنوعی مؤلفههای) فیلمهای این کارگردان جوان اشاره کردهاند که البته مورد دوم، ظاهراً از میان برداشته شده چون نام آهنگسازی در عنوانبندی «رستاخیز» دیده میشود. به هر حال، هورنارت با فیلم بلندش ابتدا به جشنواره شبهای سیاه تالین ۲۰۱۷ رفت و در رشته بهترین فیلم اول نامزد دریافت جوایز بهترین فیلم و جایزه ویژه هیأت داوران شد. «رستاخیز» در جشنوارههای بینالمللی دیگری هم به نمایش درآمد که جشنواره روتردام ۲۰۱۸ مهمترین آنهاست. جالب اینکه کریستوف هورنارت، فیلمنامه «رستاخیز» را سالها قبل از شروع فعالیتهای فیلمسازیاش در ۲۰۰۳ نوشت.
«حوا،مریم،عایشه»: ناگفتهها
«حوا،مریم،عایشه»، اولین فیلم بلند صحرا کریمی، روایت سه زنی که با مشکلاتی در زندگی شخصیشان و در جامعه مردانه افغانستان روبهرو هستند اما هر کدام شیوه خود را برای جنگیدن با این مشکلات دارند. اولینبار نام «حوا، مریم، عایشه» وقتی به گوشمان خورد که در روزهای پایانی جشنواره ونیز، آنجلینا جولی ستاره هالیوود متنی برای این فیلم نوشت و به تمجید از این فیلم و ظرافت نگاه کارگردان در روایت قصه پرداخت: «فیلمی تاثیرگذار که با ظرافت زندگی زنان جوان در افغانستان معاصر را روایت میکند. در فیلم، وقار، زیبایی و روح زنان افغان نشان داده میشود.». نامهای که شاید هر اهل سینمایی را ترغیب میکرد تا به تماشای «حوا، مریم، عایشه» بنشیند. فیلم به دنبال آن است تا از کوچه و پس کوچههای کابل نگاه متفاوتی را به جهان معرفی کند. فیلمی که قصههای زنان این سرزمین را روایت میکند، روایتهایی که گفته نمیشوند و شنیده نمیشوند.
صحرا کریمی خود درباره مضمون فیلم چنین گفتهاست: «حوا، مریم، عایشه قبل از اینکه برچسب فمنیستی به آن زده شود، به نظر من یک مانیفست زنانه است در مقابل حق آزادی بر تن و بدن. کلیشههای زنان افغانستان برقع پوشیدن و خشونتهای بیرونی و زیر چشم سیاه شدنها است. اما زنان افغانستان با موضوعاتی فراتر از اینها روبهرو هستند. تابوهای قبول شده و رسمی شده سنتی که بسیاری ترس دارند در مورد آن صحبت کنند. نگاه من مردستیزانه نیست. نگاه قالب مردان در افغانستان گاهی به مراتب بدتر از آن چیزی است که در فیلم دیدهاید.متاسفانه افغانستان و مخصوصا مسایل زنان افغانستان بسیار پروژهای و قالببندی شده است. مواردی که در چهارچوب پروژههای تعریف شده نگنجد در موردش سالها سکوت میشود. مثلا حق انتخاب مادر شدن به نظرتان مساله مهمی نیست؟در افغانستان شما بعد از ازدواج باید مادر شوید تا در ساختار خانواده جایگاه معتبری داشته باشید و از احترام و خدمات بهتری برخوردار شوید. در مورد به چالش کشیدن این موضوع در افغانستان باید تابوشکنی کرد. متاسفانه زنان افغانستان از فرصت برابر با مردان برخوردار نیستند».
«یک کامیون غروب»: کمپی در کویر
«یک کامیون غروب» فیلمی به نویسندگی و کارگردانی ابوالفضل صفاری محصول سال ۱۳۹۵ است. پژمان بازغی، نادر فلاح و روشنک گرامی بازیگران اصلی این فیلم هستند.. فیلم داستان خانوادهای را روایت میکند که در محل زندگی خود که شبیه کاروانسراست، پذیرای گردشگران هستند اما با ورود یک گروه موسیقی زیرزمینی به آنجا که یک زن ناشناس هم همراه آنها است، درگیر ماجراهایی میشوند.این فیلم در فستیوالهای زیادی حضور داشته و جوایز زیادی گرفته است، از جمله جایزه بهترین فیلمنامه جشنواره بین المللی زردآلوی طلایی ارمنستان که به سجاد افشاریان و ابوالفضل صفاری برای نگارش فیلم «یک کامیون غروب» تعلق گرفت.اصغر فرهادی از داوران این دوره از جشنواره زردآلوی طلایی بود.
صفاری درباره موضوع فیلم عنوان داشته است: « این فیلم موضوعی داشت که من خیلی دوستش داشتم و سال ها ذهنم درگیرش بود بنابراین تصمیم گرفتم در آن مکان خاص جلوی دوربین ببرم چراکه به نظرم بهترین جایی بود که میتوانستم اپرای خاص خودم را بسازم، در واقع من دوست داشتم این اپرا را تجربه کنم.این فیلم درباره خانوادهای است که کمپی در کویر زدهاند و در فضای مجازی چنین تبلیغ کردهاند که بهترین غروب دنیا را در اینجا میببینید. آنها کارهای خاصی در این کمپ میکنند برای مثال مردم را می برند تا غروب و کویر را ببینند اما با آمدن یک سری از مهمانان اتفاقاتی رخ می دهد .ما سه ماه پیش تولید داشتیم و به ساخت دکورهای زیادی پرداختیم در ادامه نیز ۲ ماه فیلمبرداری «یک کامیون غروب» طول کشید ولی به طور کلی این فیلم کار سنگینی داشت چون باید برخی دکورها ساخته می شد».
ودر گفتوگویی این فیلم را به نوعی موقعیت حال و امروز جامعه ما توصیف کردهاست:« دیدگاهی که میگوید ما مردم ایران باید جهانمان را عوض کنیم و همدلانهتر پیش برویم. ما باید شیوههای زندگیمان را تغییر داده و صبر و همدلی را در خود پرورش دهیم. باید با وجود تمام اتفاقات، صبرمان را بالا ببریم تا بتوانیم عملکرد موفقتری داشته باشیم. این مسئله هم درباره مردم صدق میکند، هم حاکمیت. چند وقت پیش عکسی دیدم از حادثه سیل که در آن عکس یک خانم، یک روحانی، یک ارتشی و یک سپاهی در حال کمک به یکدیگر بودند. از خود پرسیدم چه زمانی همه ما در جامعه خود یکدیگر را درک خواهیم کرد؟ اینکه با هر نوع عقیده، تفکر، منش و پوشش به یکدیگر احترام بگذاریم. «یک کامیون غروب» با همین ایده شکل گرفت و به نظر من سجاد افشاریان بهخوبی از عهده کار برآمد».
«زغال»: خشم و انتقام
«زغال» اولین ساخته بلند داستانی اسماعیل منصف همه عناصر یک اثر هنری بومی را دارد.این کارگردان که تجربه ساختن چهار فیلم کوتاه موفق را در کارنامه دارد،اولین فیلم بلند خود را به زبان ترکی و با بازیگران آذری مقابل دوربین بردهاست. فیلمی که به قول رخشان بنی اعتماد هوای تازهای در سینمای ایران است:«بهنظرم امتیاز این فیلم اصلا محدود به فضا، زبان و لوکیشن متفاوت نیست. البته وقتی اولینبار فیلم را دیدم گفتم یک هوای تازه در سینماست و به شخصه بسیار لذت بردم. چهرهها و فضاها طراوت و تازگی دارند. کشور ما انگار فقط تهران و آپارتمانهای بالای شهرش شده است. فیلم جدا از این ویژگیها، خیلی خوب است. خوشحالم که اسماعیل منصف به عنوان یک سینماگر بسیار خوب، فیلمش را ساخت. ساختن فیلم حق کسانی مانند منصف است که جدی و مسئولانه در سینما، تجربههای خوبی داشتند».
منصف در گفتوگویی با سایت هنروتجربه درباره پگونگی ساخته شدن این فیلم توضیح داده است:«به پشتوانه فیلمهای کوتاهی که ساخته بودم اتیین دریکائود و نادر تکمیل همایون از فرانسه تماس گرفتند و گفتند تصمیم داریم که با فیلم اولیها در یک سری کشورها از جمله ایران کار کنیم و طرح خواستند . شروع به نگارش فیلمنامه کردم و پس از چند بار بازنویسی به ساخت فیلم رسیدیم. با توجه به شناختی که از منطقه آستارا داشتم و سه فیلم کوتاه ساخته بودم، ایدههای فیلم کوتاه قبلی و بودن در آن فضا من را به ایده فیلم زغال رساند».
«زغال» از جمله فیلمهایی بود که در شهرهای آذری زبان بسیار مورد استقبال قرار گرفت و حتی شهرهایی برای اولین بار به واسطه این فیلم میزبان فیلمی از هنروتجربه بودند،منصف درباره این اکرانها و مخاطبان فیلم گفته است:««مخاطبان آذری زبان فیلم من دو دسته بودند.دسته اول سینماگران و دانشجویان سینما و به طور کلی سینما روهای حرفهای که به این جنس از سینما علاقه داشتند و به اصطلاح فیلمهای هنروتجربهای میدیدند.دسته دوم آذری زبانانی بودند که به علت عرق و تعصبی که به زبان آذری داشتند آمدند و فیلم را دیدند.برای من بهترین فیدبکها از طرف دسته دوم بود که خیلی با فیلم ارتباط برقرار کردند.آنها میگفتند که چقدر جنس آدمها در فیلم شبیه خودشان است و درام و داستان خوبی دارد. بعضیها میگفتند پنج بار فیلم را دیدیم و هربار دوستان خودشان را هم به دیدن فیلم آورده اند. این برایم اتفاق مهمی بود».
«رضا»: تنهایی و عشق
«رضا» اولین ساخته بلند سینمایی علیرضا معتمدی و با بازی خود کارگردان در نقش اول، قصه مردی است که دچار رخوت در زندگی شده است. «رضا» که اکران نسبتا طولانی را هم در سینماهای هنروتجربه پشت سرگذاشته و از اسفند سال ۹۷ برپرده سینماها بودهاست داستان مردی به نام رضا را روایت میکند که همسرش از او طلاق گرفته اما رضا هنوز او را دوست دارد و نمیخواهد او را فراموش کند.
معتمدی درباره ایده فیلم، پرداختن به موضوع عشق، توضیح دادهاست:: «ایده این فیلم از جایی شروع شد که فکر کردم یک قصه عاشقانه بنویسم و فیلمی درباره یک عاشق بسازم، عاشقهایی که در طول تاریخ ادبیات و هنر داریم مربوط به گذشته هستند. میخواستم نشان دهم اگر یکی از آنها در روزگار ما بودند زندگیشان و واکنششان در مورد دوری از یار چطور بود. در واقع این فیلم درباره عاشقهای امروزی است. رشته تحصیلی من ادبیات فارسی بود و از نوجوانی با ادبیات عجین بودم. برای نگارش فیلمنامه نیازی به رجوع نداشتم، اما مدت زمان زیادی صرف نگارش این فیلمنامه شد و به شکلهای مختلف نوشته شد. در واقع شش نسخه متفاوت از این داستان نوشتم و در نهایت به این آخری رسیدم که به سرانجام رسید. ارجاع مستقیم به داستانهای قدیمی ندارم، اما ساختار فیلم درباره آدمی است که عشقی یکطرفه دارد که در همه شرایط آن را حفظ میکند. فیلم «رضا» واقع گرایانه نیست و ادعا ندارد که معضل اجتماعی را حل کند. «رضا» یک قصه است، همانطور که داستانهای دیگر را باور میکنیم. این فیلم هم یک قصه دارد که در اصفهان میگذرد. اصفهان شهر زادگاه من است و علاوه بر این شهر مورد علاقه من نیز هست و آن را چون بهتر میشناختم و زیباییهایی که دارد هرگز در فیلمها نمایش داده نشده است. طبیعی بود که شهر زادگاهم را انتخاب کنم. همچنین دوست داشتم فیلم شکیل و زیبا باشد و چون زوایای فیلم را میشناختم نقاطی را که در فیلمهای دیگر به نمایش درنیامده بود در فیلم نشان دادم».