
گفتوگو با پیئترو مارچلو به بهانه نمایش «مارتین ایدن» در هفته فیلم ایتالیای «هنروتجربه»
دوست دارم مدیر فیلمبرداری یا تدوینگر باشم تا فقط روی سینما تمرکز کنم
هنر و تجربه – ترجمه مریم شاهپوری: کارگردان ایتالیایی پیئترو مارچلو از سال ۲۰۰۳ فیلمسازی را آغاز کرد ولی از ۲۰۱۵ بود که به سمت فیلمهای داستانی گرایش پیدا کرد و در گام نخست، «گمشده و زیبا» / Lost & Beautiful را ساخت و بعدش «مارتین ایدن» / Martin Eden؛ فیلمی که از رمان سال ۱۹۰۹ جک لندن اقتباس و در سراسر جهان تحسین شد. او داستان هشدارآمیزی را درباره خطرهای فردگرایی – که بهراحتی میتواند ایدهآلگراترین هنرمندان را هم ببلعد – استادانه روایت کرده است. «مارتین ایدن» که اولین نمایش جهانیاش در بخش مسابقه جشنواره ونیز ۲۰۱۹ بود و دستآخر جایزه بهترین بازیگر مرد را نصیب لوکا مارینلی کرد، امتیاز میانگین ۷۴ از صد را از هفده منتقد در «متاکریتیک» گرفته است. در ادامه بخشی از گفتوگوی فورست کاردامِنیس از مجله «فیلممیکر» را با پیئترو مارچلو میخوانید که دو ماه پیش، در آستانه نمایش «مارتین ایدن» در جشنواره نیویورک ۲۰۲۰، انجام شده است.
فیلم «مارتین ایدن» ساعت ۱۹:۳۰ تا ۲۱:۴۰شنبه۱۵ آذر در سایت هاشور نمایش داده میشود.
چهطور شد که سراغ رمان جک لندن رفتید؟
به نظرم شمایل خیلی امروزیای است، درست مثل هملت و فاوست. پس بهراحتی میتوانستم از شخصیت اصلی آن به عنوان پروتاگونیست داستان استفاده کنم؛ و خواستم فیلمنامهام در کل سده بیستم، قرن کوتاه، جریان داشته باشد. همکار فیلمنامهنویسم، مائوریتسیو بروچی، بیست سال پیش این کتاب را به من هدیه داد و حالا به این نتیجه رسیدیم که زمانش رسیده آن را بسازیم.
شخصیت مارتین ایدن را چهطور دیدید؟
او یک شخصیت منفی است؛ و این فقط از نظر من نیست و نسخه جک لندن هم چنین است. گرایش عمومی این است که نقش اول را دوست داشته باشیم؛ و زمانی که مارتین ایدن بهواسطه تحصیلات و فرهنگ، رهایی از دنیای قبلیاش را تجربه میکند و به مرد جوانی تمامعیار و بالغ بدل میشود، دوستداشتنی است؛ اما او در نهایت قربانی خودش میشود و فردگرایی خودش. در این خصوص خیلی امروزی رفتار میکند و مثل کسانی است که در این زمانه، تأثیرگذار (اینفلوئنسر) فرهنگی میخوانیم و مبتلایان به هدونیسم و نارسیسیسم. در بخش دوم فیلم دیگر کسی مارتین ایدن را دوست ندارد چون شخصیت منفیای میشود. ما میخواستیم فیلمی سیاسی بسازیم که از قرن بیستم تا امروز را بهنوعی در بر بگیرد.
بازه زمانی فیلم بهعمد نامشخص است. چهطور درباره این وضعیت تصمیم گرفتید؟
نمیخواستم در محدوده امن و راحتم باقی بمانم. فرصت داشتم تجربه کنم چون خودمان تهیهکننده بودیم. میخواستیم داستان شخصیتی را روایت کنیم که در مسیری از موفقیت و سقوط حرکت میکند؛ و در پایان مثل تصاویر آرشیوی کشتی غرق میشود؛ و همین طور استعارهای برای قرن بیستم بود؛ دقیقاً در سراسر این سده چنین اتفاقی افتاد. در فیلم استفاده از تصاویر آرشیوی دستم را بیشتر باز کرد و توانستم از فلاشبکهایی درباره زندگی مارتین ایدن بهره ببرم و در خصوص داستانهای کوتاهش صحبت کنم؛ و همین طور درباره این که در کشورم و اروپا چه اتفاقهایی روی داد. البته مارتین ایدن من خیلی مثل آدمهای جنوب اروپا است و با شخصیت جک لندن بسیار تفاوت دارد. شما اینجا در آمریکا بیشتر با کتابهای ماجراجویانه یا تقلا برای بقای جک لندن آشنا هستید. در حالی که لندن یک سوسیالیست بود و در اروپا و بریتانیا و روسیه و آلمان و فرانسه و ایتالیا چنین شناخته میشد؛ و کتابهای سوسیالیستیاش مثل «مارتین ایدن» بهمراتب محبوبتر بودند. این مرد جوان از نظر اجتماعی با تحصیل و فرهنگ خودش را بالا میکشد ولی دستآخر دست به خودکشی میزند. شاید این یکی از دلایلی باشد که رمان در آمریکا چندان محبوب نشد.
اشاره کردید خودتان تهیهکننده فیلم شدید. این موارد چهطور روی شیوه فیلمسازی شما تأثیر میگذارند؟
در واقع تأثیر منفیای گذاشت چون تهیهکنندگی برایم خیلی دشوار بود و دیگر نمیخواهم چنین کاری کنم؛ اما میدانم که دفعه بعد هم دوباره مرتکب چنین کاری میشوم! پس نمیدانم چه بگویم. فقط به این نتیجه رسیدم که دوست دارم مدیر فیلمبرداری یا تدوینگر باشم و روی سینما تمرکز کنم.
در دو فیلم قبلیتان «دهان گرگ» / The Mouth of the Wolf محصول ۲۰۰۹ و «گمشده و زیبا» (۲۰۱۵) اتفاقهایی در جریان تولید روی دادند که فیلمهای نهایی را تغییر دادند. «مارتین ایدن» چهقدر به تصور اصلی و تصویر ایدهآلتان نزدیک است؟
این فیلم تفاوت داشت چون بازیگر داشتم ولی باز هم اگر بودجه بیشتری داشتم نتیجه بهتری حاصل میشد. فیلم الان ضعفهایی دارد و کمی اکسپرسیونیستی شده است. ما در نقصهای فیلم در جستوجوی روح و جانی بودیم. لازم بود که فیلم تلفیقی از سینمای عامه و تجربی شود تا بتوانیم نوع دیگری از فیلمسازی را به تماشاگران جریان اصلی ارائه دهیم.
از این حیث برای من کمی یادآور ایده آلایش پازولینی است؛ و میدانم که فیلمنامهنویستان مائوریتسیو بروچی، نویسنده «پازولینی» (ابل فرارا، ۲۰۱۴) بود.
فیلمساز نباید الگو داشته باشد. این حرفی است که همیشه روبر برسون میزد؛ اما من هم مثل خودت فیلمبازم و میتوانیم در این باره صحبت کنیم. تا حدی از شیوه فیلمسازی پینک نئورئالیسم سینمای ایتالیا و همه آن فیلمهایی تأثیر گرفتم که همه مرتب در آنها گریه میکنند. بهعلاوه، حسابی تحت تأثیر مطالعاتم پیرامون سینمای شوروی و سبک تدوین کانترپوینت هستم.
بله، بهویژه میخواستم درباره آرتاوازد پِلِشیان (نویسنده و کارگردان ارمنستانی) بپرسم که مستندی دربارهاش ساختهاید و شاید کیرا موراتووا (بازیگر و نویسنده و کارگردان اوکراینی) و درام روسیاش «شناختن جهان گسترده بزرگ» / Getting to Know the Big Wide World محصول ۱۹۷۸ کمی روی رنگها و ترکیببندی قابهای شما تأثیر گذاشته است.
بله، فیلم موراتووا را دوست دارم؛ اما با پلشیان کاری نداشتم. در عوض، همه چیز به مکتب میخاییل رُم برمیگردد و تدوین کانترپوینت (که خیلی مهم است و در نیمه دوم و مقابل نیمه اول عامهپسند فیلم قرار میگیرد که وامدار پینک نئورئالیسم است) احتمالاً تحت تأثیر مکتب رم بوده که استاد بزرگ سینماگرانی چون مارلین خودسیف، الم کلیموف، آندری کونچالوفسکی و خیلیهای دیگر بود و تقریباً یک روسلینی روس است.
آیا مکتب هنری خاصی روی ترکیببندی نماهای شما تأثیر گذاشته است؟
در کل عاشق تاریخ هنرم و مشکل من با سینما اغلب این است که تحقیقات زیادی میکنم و عکسهای پرشماری که میبینم در ذهنم باقی میمانند؛ اما نمیتوانم بهره لازم را از آنها ببرم چون همیشه با کمبود بودجه مواجه میشوم. سه سال تحقیق میکنم تا چیزی را پیدا کنم و در ذهنم تصویر بسیار روشنی دارم ولی نمیتوانم آن را پیاده کنم. برای همین باید با داشتهها و منابع موجود کنار بیایم.
- مجله «فیلممیکر»