
کارگردان ،بازیگر و نویسنده فیلم مستقل «نسخه چهل ساله»
با هنرمندان سیاهپوستی بزرگ شدهام که برای دیدهشدن و امرار معاش تقلا میکردند
هنر و تجربه – مریم شاهپوری: کمدی درام «نسخه چهلساله» / The 40-Year-Old Version به نویسندگی، کارگردانی، تهیهکنندگی و بازی رادا بلنک که اولین فیلم او در مقام کارگردان است نخستین نمایش جهانیاش را در جشنواره ساندنس ۲۰۲۰ تجربه کرد و جایزه بهترین کارگردانی بخش رقابت دراماتیک سینمای آمریکا را برنده شد. «نسخه چهلساله» که از نهم اکتبر (هجدهم مهر) در نتفلیکس عرضه شده، یکی از فیلمهای مستقل تحسینشده سینمای ایالات متحده در سال ۲۰۲۰ است که امتیاز میانگین هشتاد از صد را از ۲۷ منتقد در «متاکریتیک» گرفته است. داستان فیلم درباره زنی در آستانه میانسالی به نام رادا است که یک نمایشنامهنویس نیویورکی است که سالهاست رنگ شانس را ندیده. او که بیتاب تجربه موفقیتی دوباره پیش از چهلسالگی است، به هر تجربهای دست میزند و حتی تن به کار با تهیهکنندهای سرشناس میدهد ولی این بر خلاف روحیهای است که با آن بزرگ شده است. آنچه میخوانید برگردان گفتوگوی کی بی با رادا بلنک است که در سایت «کولایدر» منتشر شده است.
چه زمانی شیفته سینما شدید؟
یک خوره سینما من را بزرگ کرد. مادرم اولین فردی بود که مرا با آنچه آشنا کرد که سینمای حقیقی میدانم. جیم کلی (بازیگر «اژدها وارد میشود») در خانه ما یک شمایل سیاه بزرگ بود. او یکی از اولین بازیگران سیاهپوستی بود که هنرهای رزمی و فرهنگ سیاهان را با هم آمیخت. مادرم همیشه درباره فیلمهای محبوبش صحبت میکرد مثل «مرد هزارچهره» / Man of a Thousand Faces و زمانی که به اندازه کافی بزرگ شدم، اجازه داد فیلمهایی مانند «آپارتمان» / The Apartment و «بعضی داغش را دوست دارند» / Some Like It Hot را تماشا کنم. با سینما بیگانه نبودم ولی چیزی نبود که فکر کنم میخواهم دنبالش بروم؛ تا اینکه فیلمسازی را آموختم و حسابی شیفته جهان سینما شدم. «جادوگر» / The Wiz محصول ۱۹۷۸ دیگر فیلم همچنان محبوبم است؛ کلاسیکی فوقالعاده و ابدی که همه نسلهای کودکان سیاهپوست عاشقش هستند. برای همین عاشق این هستم که آن را به بچههای جدیدی معرفی کنم که وارد زندگیام میشوند؛ چون رکنی از جامعه ما است. با این تفاسیر، دقیقاً به یاد ندارم که چه زمانی عاشق سینما شدم. در مقاطع مختلفی وارد و خارج از زندگیام شده و هر بار معنای متفاوتی برایم داشته است؛ از سرگرمی صرف و ناب تا شکلی از فرار و در نهایت، الهامبخش حرفهای تازه. فقط در مورد من کمی بیشتر زمان برد تا به این مرحله آخر برسم.
شیفته داستانهایی از زنان سیاهپوست هستم که چندلایهاند و رشد پیوستهمان را نشان میدهند. از آنجایی که خودتان فیلمسازی را در پیش گرفتید، عمدی بود که شخصیتتان در فیلم را یک زن سیاهپوست عادی در نظر بگیرید که میکوشد به زندگیاش سروسامانی دهد و در کاری بدرخشد؟
سؤال فوقالعادهای است. هنگام نوشتن فیلمنامه و کارگردانی این فیلم میخواستم تا جایی که میتوانم صادق باشم و از بخشهایی از زندگیام الهام بگیرم که در ناامیدی و یأس ناشی از هنرمند بودن غرق بودم و آرزوی موفقیت و کشفی متفاوت را در سر میپروراندم. پس فقط میخواستم تا جای ممکن به داستانم وفادار باشم چون دور و بر هنرمندان سیاهپوستی بزرگ شدم که برای دیدهشدن و کسب موفقیت و حتی امرار معاش تقلا میکردند و دستوپا میزدند. میدانستم که اگر داستان و تجربههای خودم، و آنچه را که در سنین رشد در این جامعه شاهدش بودم، صادقانه روایت کنم، آن وقت از واقعیت زندگی گفته بودم. من اولین تماشاچی خودم هستم و اگر خودم فیلم را باور کنم، آن وقت احساس خوبی از دیدن آن با دیگران خواهم داشت. بهعلاوه میخواستم نشان بدهم که زنان سیاهپوست همچنان خودیابی را تجربه میکنند. اغلب در سینما و تلویزیون، شخصیتهای سیاهپوستی به تصویر کشیده میشوند، بهخصوص وقتی به سنوسال خاصی میرسند، که همه جوابها را دارند و تکلیفشان روشن شده است؛ اما من نوع متفاوتی از شخصیت را میخواستم و برای همین فیلمهایی مثل «زن هندوانهای» / The Watermelon Woman و «از دست دادن» / Losing Ground را بررسی کردم که داستان زنان سیاهپوستی را روایت میکنند که در جستوجوی هویت خودشان هستند؛ و البته که بیستساله نیستند و زنان بالغیاند که از خود میپرسند: «من راضیام؟» یا «دارم با زندگیام چه میکنم؟» فقط میخواستم زنان سیاهپوست را در چنین فضایی نشان بدهم؛ و نهفقط روی آنچه این شخصیتها میگویند وقت بگذارم و تأمل کنم، بلکه زمانی را نشان دهم که چندان حرف نمیزنند و باید از یک اشاره، نگاه، نما، لحظه یا موسیقی استفاده کنم تا حرف دلشان را بزنم. میخواستم این چالش را تجربه کنم و تمرکزم را روی خلق یک شخصیت سیاهپوست متفکر بگذارم.
شخصیت رادا در سوگ از دست دادن مادرش است و این تا حدی بازتاب زندگی شماست. کار روی این پروژه زیبا، چهطور از نظر شخصی شما را درمان کرد و تسلی داد؟
هنوز در حال کنار آمدن با مرگ مادرم و تسلییافتن هستم. او همیشه مهمترین رابطه زندگی من بود و خواهد بود، و هنوز به مادرم نیاز دارم؛ اما این فیلم به من اجازه داد تا از او تجلیل کنم و روحیهاش را زنده نگه دارم. رادا در پایان فیلم، بالأخره جرأت پیدا میکند با برادرش روبهرو شود. او به آپارتمان میرود و ما نسخه واقعاً زیبایی از آپارتمان واقعی مادرم را میبینیم. در این صحنه با برادرم، اثر هنری مادرم روی دیوار است و موسیقی پدرم در پسزمینه به گوش میرسد. همه با هم هستیم و این واقعیت که من توانستم چنین لحظهای را با خانوادهام در فیلمی سینمایی داشته باشم، بزرگتر از هر آن چیزی است که میتوانستم رؤیایش را در ذهن بپرورانم. پس شاید به کسی که فقدان مشابهی را تجربه میکند، یادآوری شود که خانوادهاش هنوز هست و او میتواند با نمادهای مختلفی در لحظه با آنها ارتباط برقرار کند. از آنجایی که هنوز در حال تسلی یافتن هستم، وقتی فیلم به نمایش درآید، یادبود دیگری برای والدینم خواهد بود و من باید خودم را برای آن هم آماده کنم.
- کولایدر