
گفتوگو با برایان دافیلد به بهانه اولین فیلم بلند تحسینشدهاش «خودجوش»
همه چیز بر اساس جایگاه شما در زندگی شخصی شکل میگیرد
هنر و تجربه – ترجمه مریم شاهپوری: کمدی سیاه و فانتزی «خودجوش» اولین فیلم بلند کارنامه برایان دافیلد است که از دوم اکتبر (یازدهم مهر) به صورت محدود در سینماهای ایالات متحده روی پرده رفت و خیلی زود هم به صورت مجازی عرضه شد. دافیلد فیلمنامه را بر اساس رمانی به همین نام از ارن استارمِر نوشته است که داستان دو دانشآموز به نامهای مارا و دیلن را روایت میکند که وقتی همکلاسیهایشان یکی پس از دیگری میترکند و از بین میروند، در دنیایی قرار میگیرند که هر لحظه میتواند آخرین باشد. «خودجوش» امتیاز میانگین ۷۸ از صد را از هفت منتقد در سایت معتبر جمعآوری آرای منتقدان «متاکریتیک» گرفته است. گفتوگویی که در پیش رو دارید، حاصل ترکیبی از دو مصاحبه متفاوت هستند که یکی را ناتاشا آلوِر برای «کالچرد والچرز» و دیگری را دنیل بِتِندورف برای «نایتمریشکانجرینگز» انجام دادهاند.
«خودجوش» اولین فیلم بلند شماست. از بهترین و بدترینهایش بگویید، فرازها و فرودها.
همکاری با بازیگرانم که فهرستی بلند دارند، طبیعتاً بهترین و مفرحترین جنبه ساخت فیلم بود. بازیگرها باعث شدند من خوب به نظر برسم (میخندد)؛ بهخصوص کاترین (لَنگفورد) که نقش اصلی را بازی کرده است و در تمام صحنههای فیلم حضور دارد. در جریان کار یاد گرفتم که به عنوان عضوی خلاق از گروه سازندگان فیلم قدرش را بدانم. علاوه بر این، کار کردن با این همه خون و مصالح ساخت فصلهای اکشن و خلق نمونههایی بامزه، واقعاً مفرح بود. کمی احساساتی شدم… چون وقتی تولید را آغاز کردیم، کمپانی تولیدکننده فیلم فروخته شد و برای مدتی طولانی نمیدانستیم چه اتفاقی برایمان میافتد. برخی کنار گذاشته شدند و تغییرهایی صورت گرفت ولی پروژه ما کاملاً بلاتکلیف بود. به نظرم نه یا ده ماه وقفه افتاد و در این میان، وکیلی مأمور بررسی این موضوع شد که مالکیت فیلم با چه کسی است. ناامیدکننده بود و مثل داستان فیلم، ما کنترلی نداشتیم… اما در نهایت هیچ اتفاق منفیای برای فیلم نیفتاد و همه چیز بهخیر گذشت.
به عنوان فیلماولی، مشکلی با رسیدن به لحن مناسب نداشتید؟
خب، فیلم لحن نامعمولی داشت، بهخصوص به دلیل عناصری مثل خون که از نظر بصری بهسرعت میتوانند هر تماشاگری را بههم بریزند… و روی کاغذ اصلاً به بدی اتفاقی نیستند که قرارست شاهدش باشید و جلویتان رخ بدهد… خیلی مهم بود که صحنههای فیلم را از نظر خشونت و خونوخونریزی به گونهای کنترل کنیم که تماشاگران نوجوان را از دست ندهیم؛ چون نوجوانان معمولاً چنین فیلمهای ترسناکی را تماشا نمیکنند. برای همین خیلی همفکری کردیم تا فیلمی بسازیم که چهل دانشآموز در آن بترکند ولی فیلم افسردهکننده نشود، اهمیت سوگواری درک شود، و سؤالهای مهم و بزرگی طرح شوند بیآنکه احمقانه یا برخورنده یا کلی به نظر برسند.
بجز رسیدن به تعادل در لحن و اطمینان از اینکه تصاویر برای تماشاگران بیش از حد طاقتفرسا نباشند، با چالش دیگری هم در جریان ساخت روبهرو شدید؟
هوا خیلی بد بود (میخندد). در ماههای ژانویه و فوریه در ونکووِر بودیم که هر روز باران میبارید یا برف و بوران بود. به عنوان مثال، برای صحنه گورستان دستآخر مجبور شدیم انباری را پیدا کنیم و با مقداری علف مصنوعی جوری زمین را درست کنیم که انگار یک قبرستان واقعی در فضای خارجی است! در واقع وقت و فکر زیادی را صرف حل مشکلهایی کردیم که در وهله اول، هیچکس فکر نمیکرد با چنین مسألهای روبهرو شویم.
با این حساب، کارتان خیلی خوب بوده است که دستکم در اولین تماشای فیلم به چشم نمیآید.
ما صحنه گورستان را در سه لوکیشن متفاوت گرفتیم… اگر دقت کنید در فیلم هیچ نمایی از کاترین نیست که گورستان را میبیند. او به جایی نگاه میکند و بعد میبینیم در گورستان قدم میزند (میخندد)؛ و این فقط به این خاطر بود که قبرستانی که در آن فیلمبرداری میکردیم، پر از برف بود و این با کارمان جور درنمیآمد. این چیزها بخشی از کابوس و تفریح فیلمسازی است که نهایت تلاشتان را میکنید تا تماشاگر متوجه مشکلات جلوی چشمانش هم نشود.
به وقفهای اشاره کردید که در تولید و سپس عرضه فیلم به وجود آمد. در این مدت نگاهتان تغییر کرد؟
به طور طبیعی به عنوان نویسنده و کارگردان تغییر کردهام؛ کمی مثل زمانی است که تکالیف سهچهار سال قبلتان را نگاه میکنید و با خودتان میگویید: «الان خیلی باهوشترم!» (میخندد). خب، اگر الان فیلم را میساختم، چیزهای زیادی تغییر میکردند؛ مثلاً در این مدت پدر شدم و اگر حالا فیلم را میساختم، صحنههای بیشتری را به پدر و مادر اختصاص میدادم چون الان زاویه دیدم از کاترین به والدین تغییر کرده… یا دستکم وقت بیشتری روی شخصیتهای پدر و مادر میگذاشتم. واقعاً همه چیز بر اساس جایگاه و وضعیت شما در زندگی شخصیتان شکل میگیرد.
«خودجوش» درباره گروهی از دانشآموزان سال آخر دبیرستان است که «خودجوش» میترکند. این استعارهای برای پیکارهای سلامت روان نوجوانی و این چیزهاست یا قرار بوده بازتابی از تردیدهای بزرگتر زندگی باشد؟
درست زدید وسط هدف. کاترین، چارلی، هیلی و من، خیلی در این باره صحبت کردیم که تمام احساساتی که در داستان جای گرفتهاند، در فیلم جواب بدهند و کنار این ترکیدنها کار کنند. این ترکیدنهای خودجوش هم جایگزین ویروس یا هر اتفاق بد و آسیبزایی شدند که آدمهای داستان ممکن است از سر بگذرانند. به عنوان مثال، در این مورد هم صحبت کردیم که چهطور فیلمی مثل «خطای ستارگان بخت ما» یا «بخت پریشان» / The Fault in Our Stars بسازیم ولی شخصیتها به جای ابتلا به سرطان، ناگهان بترکند. فکر میکنم یکی از موضوعهای جالب درباره فیلم این است که چندان به دلیل چنین اتفاقی نمیپردازد و به عنوان سؤالی بیجواب به آن مینگرد؛ این اتفاق، نه منصفانه است و نه حلشدنی. فکر میکنم این مهم است که هر کسی آن را به چیزی تشبیه و تعبیر میکند که میتواند آن را باور کند. این کاری بود که رمان ارن بهزیبایی انجام داده است و به همین خاطر مجذوبم کرد.
در صحنهای از فیلم به «ای. تی.» / E.T. the Extra-Terrestrial (استیون اسپیلبرگ، ۱۹۸۲) ارجاع میدهید. این اتفاق در فیلمنامهتان برای «پرستار بچه» / (مکجی، ۲۰۱۷) هم میافتد. نباید اتفاقی باشد و احتمالاً شیفته این فیلم هستید.
واقعاً عاشق «ای.تی.» هستم! اما فکر کنم اتفاقی است! صادقانه میگویم که یادم نیست در کتاب هست یا نه. بهقدری همه چیز در این صحنه یادآور فیلم اسپیلبرگ است که نمیتوانید وقتی در چنین محیطی قرار میگیرید به «ای.تی.» فکر نکنید!