
گفتوگویی با لورنس مایکل لوین، کارگردان فیلم مستقل «خرس سیاه»
فیلمی برای خودتان بسازید چون در این صورت ممکن است موفق شوید
هنر و تجربه – ترجمه مریم شاهپوری: لورنس مایکل لوین فیلمهای زیادی ساخته بود ولی با «خرس سیاه» به جشنواره ساندنس راه یافت که سر آن بیشترین ریسک را از نظر شخصی و حرفهای کرده بود. داستان فیلم درباره زوجی در خانه دوردستشان در کنار دریاچه است که پذیرای مهمانی از شهر میشوند؛ زن فیلمسازی که برای الهام گرفتن و غلبه بر بنبست خلاقهاش، عازم این سفر شده است؛ اما چهطور میتوانید یک حرفه خلاقه را با زندگی زناشویی جمع بزنید و به توازن برسید؟ خیلیها تلاش کردند و شکست خوردند؛ و جالب اینکه لوین در همکاری با همسرش سوفیا تاکل به این موفقیت رسید و او الهامبخش وی شد. لوین سالها برای صنعت نمایش کار کرد و در نهایت تصمیم گرفت فیلمی را فقط برای خودش بسازد و کمی در جهت عکس قراردادهای مرسوم پیش برود؛ اما او چهگونه به این داستان رسید و تلاش کرد آن را بسازد؟ او در این گفتوگو درباره کارنامهاش، جریان ساخت این فیلم و موضوعهای جالب دیگری صحبت کرده است.
چه چیزی الهامبخش «خرس سیاه» شد؟ فیلم خیلی شخصیای به نظر میرسد.
بله، خیلی شخصی است ولی خودزندگینامهای نیست. هرگز چنین تجربهای نداشتم چون میترسیدم هرجومرج آن وارد زندگیام شود. پس فیلمی ساختم درباره ترسهای آن. همسرم سوفیا تاکِل، فیلمساز است و همین طور بازیگر و نویسنده؛ و در خیلی از فیلمهای من بازی کرده است و همکاری نزدیکی با هم داریم. او «همیشه بدرخش» / Always Shine را چهار سال پیش ساخت که فیلم خیلی عجیبی است. من فیلمنامهاش را زیر نظر او نوشتم. واقعاً فیلم شجاعانهای است. در واقع من در تمام گفتوگوها، آدم قراردادیتر بودم و فقط نگران این موضوع که تماشاگر از فیلم جا بماند یا اصلاً با آن همراه نشود؛ اما او دائم میخواست کار عجیبوغریب را انجام بدهد. در نهایت همه فیلم را دوست داشتند. این اتفاق و شجاعت او واقعاً الهامبخش من شد. به این ترتیب، فیلمی را ساختم که دلم میخواست. اگر به اندازه کافی عمیق شوید و درباره چیزهایی بنویسید که واقعاً برایتان معنی دارند، تماشاگران هم شما و فیلمتان را درک خواهند کرد. پس بیخیال تماشاگران نشدم و بیشتر روی سینماروهای علاقهمند و جدیتر و ماجراجو حساب باز کردم. اصلاً برای همین بود که فیلم مستقلی مثل «جواهرهای صیقلنخورده» / Uncut Gems به چنین فیلم محبوبی بدل شد. مردم فیلمهای متفاوت را دوست دارند.
یکی از موارد جالب درباره «خرس سیاه» همین است که خلاق بودن واقعاً به چه معناست.
حتی وقتی که بزرگترین چالشها یا بهترین اوقات خودتان را سپری میکنید، پیش میآید که فکر کنید باید از آن در فیلمی استفاده کنید؛ و این انگیزه بهنوعی گمراهکننده است چون شما را از لحظه حال جدا میکند؛ اما از سوی دیگر، این کاری است که به عنوان یک هنرمند باید انجام دهید. بنابراین، سوفیا فیلمی درباره ترسهایش ساخت و من را هم تشویق به ساختن فیلمی درباره ترسهای خودم کرد.
حفظ رابطه در جریان همکاری خلاقه دشوار است؟
واقعاً چالشبرانگیز است که دو کارگردان و فرد خلاق با هم در رابطه باشند؛ چون مشکلات زیادی به وجود میآورد. خیلی از هم جدا میشوند. باید با دیگران همکاری نزدیکی داشته باشند. بینشان رقابت ایجاد میشود و مسایلی مثل این مطرح میشود که چه کسی بهتر پیش میرود، چه کسی پول بیشتری درمیآورد و… چون دقیقاً مشغول یک کار هستید. همه این چیزها داشتند ما را از هم دور و رابطهمان را از بین میبردند. من فقط خواستم این وضعیت را پردازش کنم و بهنوعی از آن عبور کنم. «خرس سیاه» در این خصوص به من کمک کرد؛ و البته که آگاه بودم باید فیلمی بشود که تماشاگران هم از آن لذت ببرند. برای همین، کلی شوخی و موقعیت کمدی در فیلم تعبیه شد.
من تحت تأثیر این موضوع قرار گرفتم که فیلم چهقدر دردناک و دقیق بخش دشوار رابطه را به تصویر کشیده است. الهام گرفتن این بخش، از تجربههای شخصیتان دشوار بود؟ اگر تجربهی لازم را داشته باشید، دیدن بعضی لحظههای فیلم دشوار است. خیلی به «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد» / Who’s Afraid of Virginia Woolf شبیه شده است.
عاشق «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟» هستم؛ هم فیلم و هم نمایشنامه. واقعاً اثر شگفتانگیزی است. تا پیش از «خرس سیاه» هرگز از نگارش فیلمنامهای لذت نبرده بودم.
چه حیرتانگیز. فکر میکنید به دلیل ماهیت شخصی آن است؟ چون تصمیم گرفتید از بند «دارم برای تماشاگران مینویسم» خلاص شوید؟
فکر میکنم همین طور است. سوفیا و من در ده سال گذشته، روی هم نُه فیلم ساختیم که پنجتای اول، هیچ پولی درنیاوردند و شکست کامل بودند؛ اما در پنجشش سال اخیر، من فقط برای کسب درآمد نوشتم. نمیگویم سرگرمکننده نیست ولی دیگران دخالت میکنند و آثار معمولیتر و قراردادیتری کار میکنید. نوشتن فیلمنامه «خرس سیاه» خیلی رهاییبخش بود، اول به این خاطر که نمیدانستم ساخته خواهد شد یا نه، و دوم اینکه زیر نظر کسی نبودم و دخالتی در میان نبود. البته دخالتها لزوماً بد نیستند ولی فشاری را به شما تحمیل میکنند. پس در خلوت، این فیلمنامه را برای خودم نوشتم، به عنوان تجربهای که ببینم هنوز میتوانم این جوری کار کنم یا نه.
و با «خرس سیاه» فیلمی ساختید که به جشنواره ساندنس راه یافت. از چه زمان و مرحلهای همه چیز واقعی شد؟
از همان مرحله نگارش فیلمنامه بود که ناخودآگاه دیدم میخواهم آن را بسازم. پنجشش ماه زمان برد تا فیلمنامه کامل شود و چیزی حدود یک سال و نیم صرف یافتن سرمایهگذار شد که خیلی سخت و چالشی بود. در واقع دنبال شریک بودم و خودم میتوانستم بخشی از هزینهها را بپردازم ولی در نهایت تهیهکنندگان اجرایی فوقالعادهای پیدا کردم که بجز سرمایهگذاری کامل، آزادی خلاقه زیادی به من دادند؛ اما خیلی زمان برد تا آنها را پیدا کنم.
درباره ترکیب بازیگران صحبت کنید. به نظرم از بسیاری جهات، «خرس سیاه» فیلم بازیگران و بازیگری است. بازیها خیلی خوبند و آبری پلازا شگفتانگیز است.
بله. خوشبختانه اولین انتخابم برای هر نقش را به دست آوردم. من شیفته کریس (کریستوفر ابوت) و سارا (گَدِن) هم هستم. قبلاً تجربه همکاری با پلازا را در یک قسمت از مجموعهای تلویزیونی داشتم و با هم دوست بودیم؛ البته در جریان ساخت این فیلم او را کمی بیشتر شناختم و به جنبه دیگری از او رسیدم که فکر میکنم در سایر فیلمها از آن بهرهبرداری نشده بود.
- جرج اِدِلمن، نوفیلماسکول