هنروتجربه-کامبیز حضرتی: برگزاری سیوهفتمین جشنواره فیلم کوتاه تهران، فرصت مغتنمی است که در روزگار تکثیر کرونا در آیین سینما و برگزاری جشنواره فیلم شرکت کنیم تا لذت دیدار و مشاهده و جلوهفروشی سینما را از دست ندهیم. به بهانه برگزاری این جشنواره نگاهی به چند فیلم کوتاه و مستند حاضر در این رویداد میاندازیم.
تمام روز در آینه گریه میکردم
فیلم کوتاه «آینه» ساخته فرانک مرادی همانطور که از اسمش برمیآید، اشارهای است به گذشته که با اتفاقات ناگواری همراه است. اگرجه در ادبیات و فرهنگ کهن ایران آینه نماد ضمیر صافی انسان بوده است اما در ادبیات معاصر بهویژه در شعر فروغ فرخزاد نشانگر گذشته است و اگر فروغ اشاره دارد که «تمام روز در آیینه گریه میکردم» معنای کنایی آن این است که گذشته اندوهباری که از سرگذراندهام، من را به سوی گریه و سوگ سوق داده است. این بند شاعر میتواند فضای فیلم کوتاه «آینه» را نشان بدهد. خانوادهای که در سوگ نشسته و گذشته و مدعیان آن کنار هم قرار گرفتهاند تا بتوانند بر سر میراث تازه درگذشته سهمی بردارند یا در این میان برای خود سهمی تعیین کنند.
«آینه» از نظر بصری فیلمی کمنور و با غلبه سیاهی بر روشنایی ساخته شدهاست. کوهیار کلاری به تبع داستان مرگ و سوگواری کاراکترها مقتصدانه از نور بهره برده است تا از این طریق تنهایی سه زن حاضر در داستان را بهتر نشان دهد. فیلم نماهای خلوت و گاه خالی از آدم دارد و با یک ریتم بطئی و درونی پیش میرود تا داستان خود به خود و طبیعی پیش رود و میل و توقعات کاراکترها برملا شود. اگرچه فیلم از نظر بصری آرام و با وقار است اما اساس داستان «آینه» ملتهب است و قصه آن به کشمکش میان کاراکترها مربوط است. انتخاب فرم آرام در ساخت و جنبههای تصویری و التهاب درونی در قصه تضادی است که فیلم از پس حل کردن آن برنیامده است. هرچند که پیرنگ فیلمنامه باید از چفت و بستهای محکمی برخوردار میبود تا روابط و عناصر داستانی پرداخت شوند و از مینیمالیسم بیدلیل در قصه فاصله بگیرد تا مایه داستانی بتواند فضایی درگیرکننده و ملتهب بسازد.
روزهای تنهایی
ابوالفضل تاجیک در مستند کوتاه ۱۹ دقیقهای خود «روزهای بیخبری» تصویری از دوران تنهایی یک پیرمرد خراسانی را ارائه داده است. این مستند وظایف مختلف و متعددی را بر دوش خود گرفته و توانسته است به خوبی به زندگی و کار، پیری و بیکسی علیمحمد نمدمال قائنی نفوذ کند. در این مستند علیمحمد ۸۴ ساله بیش از هرچیز با تنهایی خود با دوربین و فضای فیلم همراه شده است. ضمن این که شغل علیمحمد یعنی نمدمالی آنقدر جذاب و البته در این سالها تا آن اندازه مهجور است که تماشای تقدیر او و حرفهاش برای مخاطبان جذابیت داشته باشد.
در این فیلم نمدمالی و کهنسالی آنچنان درهم تنیده شده است که گرد فراموشی و پیری را جلو چشم تماشاچی «روزهای بیخبری» به تصویر میکشد. علیمحمد قائنی سوژهای خاص و جذاب است که پرداختن به آن نشان از هوشمندی کارگردان آن دارد.
سینمای مستند در دوران ما انگیزه ساختن پرترههای خاص از افراد سرشناس را تاحدی فروگذاشته و به سراغ مردم معمولی رفته است تا داستان زندگی آنها را بگوید. علیمحمد نشانه یک فراموشی تاریخی است تا به حرفههای سنتی و یکتای رایج در گذشته- که سیل شتابناک گذار به جامعه توسعهیافته و مدرن ما را به غفلت از آنها واداشته است- از نمای نزدیکتری بنگریم.
با این پیرمرد نمدمال قرار است گذشته و مشاغل سنتی را با یکی از آخرین بازماندگان آن مرور کنیم. کاش این حرفه که به طور موروثی به علیمحمد رسیده نسل پس از نسل ادامه یابد تا بخشی از میراث گدشتگانمان در نیمهراه تاریخ نوین ایران فراموش نشود.
«روزهای بیخبری» قبل از آنکه ما را درگیر فرم و فضا و ریتم فیلم کند، یک یادآوری و تلنگر تاریخی است، بیآنکه فیلم برای گفتن حرفهای مهم خود شتاب داشته باشد. دوربین وفادار به علیمحمد است و کسان دیگری را به خلوت او راه نمیدهد چرا که میخواهد روزهای تنهایی پیرمرد را به سکوت برگزار کند.
مرگ با لباسی سراسر سفید
اگر از شما بپرسند که یک فیلم کوتاه از دهه ۳۰ در تهران آغاز میشود و در انتها به زن و مردی ختم میشود که در فضایی فراواقعی و با لباسی یکدست سفید وارد صحنه میشوند، چه حال و تصوری به شما دست میدهد؟ اگر در تم یک فیلم کوتاه مرگ نهفته باشد و فضای سوررئالیستی آن با ژانر وحشت ترکیب شود چگونه فیلمی از کار درمیآید؟ باوجود تکثر و پراکندگی زمانی و مکانی و تنوع غنای ژانری «مرگ تدریجی» یک فیلم موفق و یک نمونه متناسب از فرم و مضمون است.
«مرگ تدریجی» ساخته آمین صحرایی فیلمی است که هم داستان خوبی دارد و هم تصاویر خوبی. یعنی بین جهان داستانی آن با جنبههای سینمایی آن پیوندی برقرار است که به جهان فیلم وجوه متفاوتی میبخشد. فیلم پر از شکستهای زمانی است که در بستری از نگرانیهای انسانی، مرگ و وضع بشر سیر میکند و درعین حال وحدت موضوعی دارد و فیلمساز به ایده خود وفادار است. برای همین نمیشود فرم یا وجوه بصری فیلم را از محتوا و مایه داستانی آن جدا کرد. مخاطب میتواند با دیدن لحظات مختلف این فیلم برداشتهای متفاوتی داشته باشد که حتی شبیه به نزدیکترین یاران همنظر خود نباشد.
بیدلیل نیست که این فیلم توانسته است جوایز مختلفی را از جشنوارههای مختلف دریافت کند. چرا که درعین پرداختن به جهانهای موازی و شکست زمان و ایدهها بشری رنگوبوی بومی دارد و فراموش نکنیم که جهانی شدن از دل بومیگرایی به دست میآید. با نگاه بومی باید به مسائل انسانی نگاه کنیم تا بتوانیم نظرها را جذب کنیم. حالا اگر شکست زمان با سیاهچالهها، سوررئالیسم، ژانر وحشت و خواب یا مرگ در لباس سفید به تصویر کشیده شود باکی نیست.