هنروتجربه ترجمه مریم شاه‌پوری: کمدی درام «در آستانه فروپاشی»/ On the Rocks به نویسندگی و کارگردانی سوفیا کوپولا یکی از بهترین فیلم‌های مستقل سال ۲۰۲۰ است که متأسفانه در فصل جوایز چندان مورد توجه قرار نگرفت؛ موضوعی که به‌روشنی به جریان‌های روز اجتماعی برمی‌گردد و همین که فیلم کوپولا با شخصیتی مثل بیل موری روال طبیعی نمایش و تحسین منتقدان را طی کرد، و گرفتار بازی‌های فرامتنی مرتبط با جنبش «من هم» نشد، احتمالا برایش کافی است! اولین نمایش جهانی فیلم در جشنواره نیویورک بود و تحسین‌برانگیزترین نقطه فیلم از نگاه اغلب منتقدان، بازی مثل همیشه دیدنی بیل موری در نقش پدر است. داستان درباره پدر و دختری است که به وفاداری شوهر دختر شک می‌کنند و کارآگاه‌بازی‌شان شروع می‌شود. آن‌چه می‌خوانید بخشی از گفت‌وگوی کیتن بِل با کوپولا است که در نشریه «ووگ» منتشر شده است. 

شکل‌گیری فیلم‌نامه از کجا و چه‌طور آغاز شد؟
همه چیز از لحظه‌ای در زندگی‌ام شروع شد که صاحب فرزندان کوچک شدم و هم‌چنان می‌کوشیدم در جریان این دوران گذار، خلاق باشم. به‌علاوه دوستی داشتم که داستان مخفی شدنش در میان بوته‌ها به منظور جاسوسی پدر خوشگذران نیویورکی‌اش را برایم تعریف کرد. این اولین جرقه برای نگارش درامی ماجراجویانه و جاسوسی با الهام از فیلم‌هایی بود چون مرد لاغر / The Thin Man (دبلیو. اس. ون دایک، ۱۹۳۴) که شیفته‌اش هستم. می‌خواستم داستانی درباره یک زوج رفیق، این‌جا با رابطه‌ای پدر-دختری، را روایت کنم که به شکاف و فاصله نسلی این زوج هم می‌پردازد و من نمونه‌اش را ندیده بودم. این شیوه من برای کاوش در بحران هویتی یک زن در مراحل مختلف زندگی‌اش بود؛ و در ضمن، پرداختن به نوعی برخورد روابط مردان و زنان.

«در آستانه فروپاشی» دیالوگ‌محورترین فیلم بلند شما هم هست. جریان نگارش فیلم‌نامه را چه‌طور با فیلمی مثل «خودکشی باکره‌ها» / The Virgin Suicides قیاس می‌کنید که بیش‌تر با زبان تصویر ارتباط برقرار می‌کند و حرفش را می‌زند؟
 همیشه به یافتن راهی برای بیان احساسات از طریق تصاویر و فضاسازی گرایش داشته‌ام. در اولین مراحل کار، با باک هنری درباره این ایده صحبت کردم که گفت: «چرا کمی دیالوگ نمی‌نویسی؟» این طور شد که فکر کردم داستانی دیالوگ‌محور بنویسم که برایم تقریبا حکم نمایش‌نامه را داشته باشد. «در آستانه فروپاشی» ابتدا این طور شروع می‌شد که فلیکس و لورا در مکان‌هایی متفاوت مثل رستوران و بار نشسته بودند و با دیگران صحبت می‌کردند. در واقع جالب و مفرح بود، قالبی را تجربه کنم که پیش از این انجامش نداده بودم. پس روی دیالوگ‌ها تمرکز کردم و داستان بر این اساس شکل گرفت.

این رویکرد چگونه روی تدوین تأثیر گذاشت؟
در مرحله تدوین خیلی سخت‌تر بود. تدوینگرم سارا (فلک) و من برای بعضی صحنه‌ها چیزی حدود هشت صفحه دیالوگ داشتیم که برش زدن آن‌ها به هم و یافتن لحن، چالش‌برانگیز بود. یافتن ترکیب مناسبی از لحظه‌های شوخی‌آمیز و نمونه‌های جدی و قلبی، موضوعی دیگر و فرایندی کاملا متفاوت است که باید بفهمید چه‌طور با تصاویر دو نفر که در یک رستوران نشسته‌اند و صحبت می‌کنند، می‌توانید توجه بیننده را حفظ کنید.

توقف ذهنی و خلاقه لورا در نوشتن، به ملالی می‌انجامد که نقش مهمی را در راضی شدن او به همراهی با پدر و نظریه‌های توطئه‌اش درباره زندگی زناشویی خود بازی می‌کند. این‌جا عنصری خودزندگی‌نامه‌ای به داستان راه یافته است؟
بخشی از نویسندگی یعنی بتوانید پرسه ذهنی بزنید و وقت بگذارید و فکر و خیال کنید. قبلا تمام شب بیدار می‌ماندم و می‌نوشتم؛ اما این فیلم‌نامه را زمانی نوشتم که بچه‌های کوچک داشتم. از دوستانم پرسیدم: «وقتی بچه کوچک دارید چه‌طور می‌نویسید؟» واقعا شیوه و سبک متفاوتی است که به آن می‌رسید؛ ولی در ابتدا مثل یک شوک است. تردیدها و تعویق‌های زیادی همراه نوشتن می‌شوند؛ و من می‌خواستم زنی را نشان بدهم که با خودش فکر می‌کند چه‌طور قرار است همه چیز جواب بدهد و دوباره بتواند بنویسد؟ این‌جاست که فلیکس از راه می‌رسد و گریزی را پیشنهاد می‌دهد.

می‌خواستم داستانی درباره یک زوج رفیق، این‌جا با رابطه‌ای پدر-دختری، را روایت کنم که به شکاف و فاصله نسلی این زوج هم می‌پردازد و من نمونه‌اش را ندیده بودم. این شیوه من برای کاوش در بحران هویتی یک زن در مراحل مختلف زندگی‌اش بود؛ و در ضمن، پرداختن به نوعی برخورد روابط مردان و زنان

این دومین فیلم بلند شما با بازی بیل موری پس از «گم‌شده در ترجمه»/ Lost in Translation است. چه چیزی در پرسونای او هست که برای سبک‌های نوشتن و کارگردانی شما جذابیت دارد؟
بیل چنان مخلوق منحصربه‌فردی است که هر زمان دور و بر شما باشد، پر از سحر و جادو است. او خیلی باهوش است و روی کاری که می‌کند بسیار حساس. همیشه و در هر برداشت برای شما یک غافلگیری دارد که انتظارش را نداشته باشید. او ترکیبی از عاطفه و شوخ‌طبعی است که من عاشقش هستم. شخصیت فلیکس پیچیده است و می‌خواستم او شخصیتی باشد که لورا موافقش نیست ولی هم‌چنان می‌تواند جنبه‌هایی از او و خاستگاهش را درک کند. به کسی مثل بیل نیاز داشتم که فوق‌العاده دوست‌داشتنی است و می‌توانست از پس نمایش هر دو جنبه شخصیتی فلیکس برآید.

شما در فیلم کوتاه‌تان در «داستان‌های نیویورک»/ New York Stories (وودی آلن، فرانسیس فورد کوپولا، مارتین اسکورسیزی، ۱۹۸۹) که در نگارش فیلم‌نامه‌اش به پدر کمک کردید، رابطه پدر-دختری را تجربه کرده بودید؛ و همین طور در فیلم بلندتان «جایی»/ Somewhere (2010). اشاره کردید که این فیلم کاملا خودزندگی‌نامه‌ای نیست، اما این رابطه پویا چه دارد که چنین برای شما جذاب است؟
فکر می‌کنم آن قدر رابطه منحصربه‌فردی است که حتی روی انتخاب شریک‌تان در زندگی بزرگسالی تأثیر می‌گذارد. پدر معمولا اولین برداشت شما از یک مرد در زندگی‌تان است. البته که دارم درباره داشتن پدری جذاب و خوش‌مشرب صحبت می‌کنم؛ اما فکر می‌کنم – و امیدوارم که – جهانی باشد. در این فیلم نگاهی دارم به تشکیل خانواده و انتخاب شریکی برای زندگی زناشویی، اما به این هم می‌پردازم که خاستگاه شما چه‌طور بر زاویه دیدتان تأثیر می‌گذارد؛ و همین طور آن‌چه که از مردان در سنین رشد می‌شنوید چه‌طور روی شما تأثیر می‌گذارد.

در طراحی لباس چه اهدافی را دنبال می‌کردید، به‌خصوص در قیاس با ساخت فیلمی تاریخی با آن لباس‌های خاص و پرآب‌وتاب در «ماری آنتوانت»/ Marie Antoinette؟
طراح لباس ما، استیسی باتات، به‌قدری در تسخیر و نمایش زندگی واقعی خوب است، و همین طور حفظ سبک، که می‌بینید لباس‌ها با وجود عادی و روزمره بودن، جذابیت خودشان را دارند. ظاهر لباس‌ها به‌روز و شیک است ولی کمی فانتزی هم دارد که در ناتورالیسم و واقعیت ریشه دارند. لباس‌ها، سرنخ‌های کوچکی را در اختیار شما قرار می‌دهند که می‌گویند شخصیت‌ها که هستند، و لورا هم در تلاش است که ببیند در این برهه از زندگی‌اش کیست. او یک تی‌شرت سفارشی «پاریس ریویو» به تن می‌کند و همین طور تی‌شرت‌های قدیمی زندگی قبلی‌اش را. عاشق تمام این جزییات هستم چون شما باید به‌سرعت بفهمید یک شخصیت کیست و چیست.

از سایر اشاره‌ها و ارجاع‌های بصری‌تان بگویید.
 همیشه به اشاره‌های بصری توجه دارم و در همکاری با طراح تولید و فیلم‌بردار، تصویر را مثل یک پازل می‌چینیم. عکسی از بیل و خودم دارم که در یک جشنواره فیلم گرفته شده و او لباس رسمی به تن دارد و ما نوشیدنی در دست داریم. سال‌هاست که آن را روی بُرد بولتن‌ام دارم، در کنار تصاویری از نیویورک کلاسیک، مثل «۲۱ کلاب». ما می‌خواستیم رمانتیسم شهر و دورانی را در بر بگیریم که کم‌تر تصویر شده بی‌آن‌که در ظاهر کاملاً یادآور گذشته باشد؛ روزگاری پیش از لباس‌های اَتلیژِر (می‌خندد).

شیوه‌ای که فیلیپ لوسور نیویورک را فیلم‌برداری کرده، چشم‌گیر و چشم‌نواز است، اما بیش از حد مسحورکننده نیست. با در نظر گرفتن این موضوع که اولین فیلم بلندتان در نیویورک است، می‌خواستید از لحاظ بصری کدام ویژگی‌های شهر را به تصویر بکشید؟
چالش این بود که نیویورک را چه‌طور به سبک خودم نشان دهیم که فیلم مثل نسخه‌ای غرق‌شده در الهام و تصاویر نیویورکی دیگر فیلم‌ها احساس نشود. فیلیپ و من وقتی رفتیم از مناظر شهری تصویر گرفتیم به شیوه خودمان رسیدیم و تضادهای میان دنیاهای فلیکس و لورا را پیدا کردیم. چنین شد که لورا وقتی در خیابان قدم می‌زند، صداهای مربوط به ساخت‌وساز شنیده می‌شود و فلیکس از درون اتومبیلش به تمام مکان‌های قدیمی بالای شهر خیره می‌شود. می‌خواستم مثل نیویورک باشد اما خیلی رمانتیک و به سبک فیلم‌های قدیمی؛ و کمی هم چاشنی فانتزی داشته باشد با استفاده از مکان‌ها و لوکیشن‌های خاص؛ فانتزی‌ای که فکر می‌کنم برایم جالب و مفرح است، به‌خصوص که خوش‌بختانه هم‌چنان به‌نوعی با واقعیت مرتبط است.

منبع: ووگ