
نگاهی به فیلم کوتاه «صحنه» از بسته «وضعیت قرمز»:
صحنهسازی
هنروتجربه-محمد جواد فراهانی: یکی از نمودهای فقر در جامعه، خصوصا در میان طبقات فرودست، شکلگیری شغلهای کاذب است. ویژگی این قسم از حرفههایی که توسط گروههای خاصی از اجتماع ایجاد میشوند این است که هیبتی خشن دارند و به دلیل اینکه در ذات خود با نوعی بِزِه آمیخته شدهاند، از نظر مالی نیز نسبت به بسیاری از شغلهای قانونی جامعه، در وضعیت مطلوبتری قرار میگیرند. وقتی یک فرد با خاستگاه نامطلوب مالی و اجتماعی نتواند حرفهای بیابد که از طریق آن امرار معاش کند، روی آوردن به شغلهای این چنینی اجتنابناپذیر است. در موارد این چنینی معمولا کنشمندی با عصیان همسو میشود و اگر فرد بخواهد از طریقی، جز مظاهر تثبیتشده اجتماع به انتخاب شغل دست بزند گناهکار شمرده شده و توسط جامعه طرد میشود. از طرف دیگر، معمولا به خاطر پایین بودن سطح سواد و فرهنگ افراد درگیر در چنین شغلهایی، آنچه که به عنوان منبع اصلی درآمد مورد توجه قرار میگیرد، نه استفاده از هوش و ذهن بلکه بدن است. بدن به مثابه شیءای که قرار است روی آن سرمایهگذاری شود باید آسیب بالایی را متحمل شود و فیلم کوتاه صحنه نیز با اتکا به چنین بینشی، روایت خود را طراحی میکند.
در صحنه به یکی از شغلهای اینچنینی پرداخته میشود که در اصطلاح مرسوم، به آن صحنهزنی میگویند. فیلم از همان ابتدا با قراردادن صحنه تصادف، اولین آدرس را درباره اینکه اثر درباره چه چیزی میتواند باشد، میدهد. فیلم از طریق یک روندِ کل به جزء، ابتدا محیط جغرافیایی را در بستر قصه دراماتیزه میکند و شخصیتهای اصلی خود را معرفی میکند و سپس از طریق میزانسنی که در آن یک پسر جوان برای درخواست صحنهزنی نزد وحید آمده، ایده خود را بازگو میکند. حال از آنجایی که در فیلمکوتاه بهتر است درام درباره یک فرد خاص باشد و پیرنگ با توجه به روابط علّی و معلولی مرتبط با آن ساخته و پرداخته شود، نقطه محرک اولیه فیلم که در آن مسعود میخواهد فرزندش را به خاطر خرج اعتیاد خود بفروشد، شخصیت زهره – عمه نیلوفر – را در مرکز توجه قرار میدهد و درست از همین نقطه است که میتوانیم ایده و بدنه درام را از هم تفکیک کنیم.
استخوانبندی فیلم صحنه وامگرفته از درامهای جنوبشهری است. فیلم با توجه به ایدهی نسبتا بدیعی که دارد میکوشد از طریق ساختار کلاسیک، از نوع زیستِ شخصیتهای داستان خود، آشناییزدایی کند. بر این اساس، صحنه، چه در فیلمنامه و چه در کارگردانی به اصول درام سهپردهای وفادار میماند و از آنجایی که از این حیث قرابت بالایی با ساختار فیلم بلند دارد و به نوعی میتوان فیلم را کوتاهشده یک فیلم بلند دانست، در دستهی فیلمرمانها جای میگیرد. با این حال فیلم از اصول ایجاز که با فیلم کوتاه پیوندی ناگسستنی دارد تخطی نمیکند و رویکردش در معرفی شخصیتها و بازگوکردن نیازهای کاراکترها در همین راستاست. روی هم رفته صحنه موفق میشود مطابق با اصول کلاسیک، ابتدا وضعیت «الف» را به مخاطب شرح دهد و سپس با تزریق ایده اصلی خود به بدنه درام، قصه را شرحداده و در پایان و هنگام رسیدن به نقطه «ب» طبق هدفِ خودآگاهِ شخصیتِ اصلی یعنی زهره دست به گرهگشایی بزند.