هنروتجربه: ساسان گلفر، منتقد سینما در یادداشتی برای سایت هنروتجربه به فیلم «ماشین من را بران» به نویسندگی و کارگردانی ریوسوکی هاماگوچی پرداخته است.
به گزارش سایت هنروتجربه در این یادداشت آمده است:
«طولانیترین سکانس «ماشین من را بران» که شاید طولانیترین اثر سینمایی سال باشد، با جملههایی پایان مییابد که در عین طولانی بودن، یکی از مفاهیم کلیدی فیلم را به موجزترین شکل ممکن جمعبندی میکند: «حتی اگر فکر کنی یک نفر را خوب میشناسی، حتی اگر او را از صمیم قلب دوست داشته باشی، نمیتوانی درون قلبش را کامل ببینی. این را طور دردناکی احساس میکنی. اما اگر به اندازهی کافی تلاش کنی، میتوانی درون دل خودت را به خوبی تماشا کنی. پس در نهایت، کاری که باید بکنیم این است که با دل خودمان روراست باشیم و قدرتمندانه با آن کنار بیاییم. اگر واقعاً میخواهی دیگری را ببینی، باید صادقانه و عمیق به خودت نگاه کنی.»
عجیب اینکه سکانس یاد شده از فیلم «ماشین مرا بران» که بیش از سیزده دقیقه طول دارد و کمترین تنوع قاببندی و کمترین حرکت در آن به چشم میخورد، تماشاگر را هیپنوتیزم میکند و میخکوب نگهمیدارد تا رازی بسیار مهم را بعد از گذشت دو ساعت از زمان نمایش فیلم برای او فاش کند. سکانسی است که ظاهراً از پنجاه نما تشکیل شده اما در اصل چهار قاب بیشتر در آن دیده نمیشود و اگر دو نما را کنار بگذاریم که در یکی از آنها چشمهای رانندهی زنی را در آینه میبینیم و در دیگری از زاویهی پشت سر زن به جادهای طولانی در دل شب چشم میدوزیم، عملاً دو نمای کلوزآپ میماند که بیستوچهار بار در رفت و برگشت میان دو شخصیتی که پشت ماشین نشستهاند و فقط گاهی لکه نوری در شیشهی پشت سر آنها به چشم میخورد، تکرار میشود. نکتهی مهم این است که تبلور احساس در چهرهی بازیگران به تدریج تا انتهای سکانس به مرز فوران میرسد. این سکانس همچنین نزدیکترین تصویر به منبع اقتباس یکی از بهترین فیلمهای سال ۲۰۲۱ است؛ یکی از بهترین نمونههای اقتباسی در سینمای این سالها و از وفادارترین اقتباسها و از ادبیترین آثار تصویری اخیر.
کافوکو (هیدهتوشی نیشیجیما) که همسرش اوتو (ریکا کریشیما) دو سال پیش از زندگی او رفته، به هیروشیما دعوت میشود تا نمایشنامهی «دایی وانیا» آنتوان چخوف را کارگردانی و در جشنوارهای به صورت چندزبانه اجرا کند. بازیگر حرفهای است اما به دلایل احساسی نمیتواند نقش دایی وانیا را که در سالهای پیش بارها ایفا کرده است، بازی کند و از بازیگری جوان به نام تاکاتسوکی (ماساکی اوکادا) میخواهد این نقش را بر عهده بگیرد. در همین حال، سرپرست گروه از کافوکو در معرض ابتلا به اختلال چشمی آب سیاه میخواهد خودش رانندگی نکند و کافوکو که عادت کرده هنگام رانندگی فایل صوتی دیالوگهای بازیگر نقش مقابل با صدای همسرش را بشنود و ذهنیتش را برای کار آماده کند، بر خلاف میل خود قبول میکند دختر جوانی به نام میساکی (توکو میورا) رانندگی خودروی او را بر عهده بگیرد…
فیلم «ماشین من را بران» (Doraibu mai kâ / Drive My Car) محصول کشور ژاپن به کارگردانی ریوسوکه هاماگوچی اقتباسی است از داستان کوتاه سی صفحهای به همین نام از مجموعه داستان «مردان بدون زنان» نوشتهی هاروکی موراکامی (از این مجموعه داستان دستکم سه ترجمهی فارسی در دسترس است: ترجمهی نیلوفر شریفی، نشر مروارید؛ ترجمهی ناکتا رودگری و م. عمرانی از نشر آوای مکتوب؛ و ترجمهی مهلا سادات عرب، نشر آناپنا) که در آن یک بازیگر کهنهکار که ابتلا به بیماری چشمی آب سیاه و پیامدهایش گواهینامهی رانندگی او را لغو کرده، در توکیو راننده زن جوانی را استخدام میکند و گاهوبیگاه در جریان سفر برای او داستان ارتباط همسرش با بازیگری به نام تاکاتسوکی و داستانی که همسرش قصد نوشتن آن را داشته است، بازگو میکند.
هاماگوچی فیلمنامهنویس و کارگردان تقریباً تمام عناصر و جزئیات داستان موراکامی را در فیلم وارد کرده، اما همه را بسط داده و مفاهیم و درونمایههای تازهای را نیز که بعضی از آنها در عناصر داستان اصلی نهفته مانده، افزوده یا برجسته کرده است. از جزئیات کوچک داستان مانند اسامی شخصیتها و مدل ماشین ساب سوئدی گرفته تا داستان همسرش و نمایشنامهی چخوف وارد داستان فیلم شده است اما مهمتر اینکه نویسنده و کارگردان مضامین داستان را با دقت پرورش داده و پرداخت کرده است. هاماگوچی در قاببندی و میزانسن این اثر ریزبافت شیوهای سرراست و بیتکلف در پیش گرفته و با بهرهگیری از تصاویری کاملاً واقعگرا، دوربینی تقریباً بیحرکت، میزانسنهای ساده و عاری از حرکات پیچیده بازیگران یا دوربین و ترتیب زمانی خطی در تدوین که گاهی با پرشهای زمانی همراه است و بازیهای واقعگرا، زیرپوستی و بیتکلف بازیگران در زمان تقریباً سه ساعت (تیتراژ ابتدایی فیلم در دقیقه ۴۱ نمایش داده میشود) تماشاگر را به نوعی مکاشفه و دروننگری فرا خوانده است.
بازتاب مفهومی را که در جملههای ابتدای یادداشت بازگو شد، در سبک و شیوهی کارگردانی و تدوین برای فراخواندن تماشاگر به نوعی دروننگری برای شناخت شخصیتها میتوان دید. به علاوه، این مضمون در تاروپود داستان تنیده شده است؛ مانند تمرین و اجرای نمایش چندزبانه که بخش بزرگی از زمان فیلم به آن اختصاص داده شده و در جریان آن بازیگران وادار میشوند به شیوهای شهودی و خودانگیخته به بازیگر مقابل که به زبانی ناآشنا یا حتی زبان اشاره صحبت میکنند، واکنش نشان بدهند یا در شیوهی خاص تمرین کردن کافوکو با نواری صوتی که صدای همسرش در آن ضبط شده و جای نقش او را خالی گذاشته است. این دیدن دیگری در آینهی درون خود البته با یک درونمایهی کلیدی دیگر نیز مرتبط و نقطهی پیوندی میان داستان «ماشین من را بران» موراکامی و نمایشنامهی «دایی وانیا»ی چخوف میشود؛ امکان تفاهم و درک متقابل میان مردان و زنان و نسبت آن با عشق و دوستی میان دو جنس که باز هم طنین آن را در همان جملههای سکانس داخلی خودرو در شب میتوان شنید.
درونمایههای دیگر داستان موراکامی مانند احساس فقدان، روابط قدرت یا والد بودن در این فیلم همچنان مطرح است، با این حال درونمایههایی که چخوف به ظرافت در نمایشنامهی «دایی وانیا» تنیده، به ویژه در بخشهای پایانی فیلم با قدرت تمام مطرح میشوند. ارزش هنر، دستنیافتنی بودن عشق آرمانی و اخلاق کار از جمله درونمایههایی هستند که از اندیشههای نمایشنامهنویس بزرگ روس در بدنهی این فیلم ژاپنی دمیده شده است؛ اما در سکانسهای پایانی به درونمایههای اساسیتری برمیخوریم. یکی از آنها بازگشت به طبیعت است. دو شخصیت اصلی در اواخر فیلم برای اولین بار به فضایی طبیعی و دور از جلوههای مدرن میروند تا رازهایی را که برای سالها در دل نگهداشته بودند، بر زبان بیاورند. از آن هم اساسیتر، نیروی خردکنندهی زندگی روزمره و احساس پوچی و کسالت کشندهی آن را میبینیم. حسی که در بسیاری لحظههای فیلم وجود دارد و شاید شمایل خاص دو شخصیت نمایشنامهی «در انتظار گودو»ی ساموئل بکت در اوایل فیلم نیز اشارهای به آن باشد، در جملههای پایان پردهی چهارم نمایشنامهی «دایی وانیا» پاسخی درخور می یابد؛ اندیشهی عمیق چخوف که تماشاگر فیلم «ماشین من را بران» به جای شنیدن، آن را در سکوت به چشم میبیند: «چیکار میتونیم بکنیم؟ باید زندگی خودمون را بگذرونیم. بله، باید زندگی کنیم، دایی وانیا. روزهای خیلی خیلی طولانی هست که باید از سر بگذرونیم. و شبهای طولانی. با صبر و حوصله مشکلاتی را که سرنوشت سر راهمون میذاره، تحمل میکنیم. حتی اگر نتونیم چشم روی هم بذاریم، مدام برای دیگران کار میکنیم، چه الان و چه وقتی پیر بشیم. و وقتی ساعت آخرمون برسه، بی سر و صدا میذاریم میریم. و در عظمت آنچه در فراسو هست، بهش میگیم که رنج بردیم؛ که گریه کردیم؛ که زندگی سخت بود. و خدا دلش برامون به رحم میآد و اون زندگی درخشان و شگفتانگیز مثل رؤیا میآد جلوی چشم من و تو. ما خوشحال میشیم و با لبخندهای شیرین به غموغصههای الان نگاه میکنیم؛ و بعدش، بالاخره استراحت میکنیم. مطمئنم که همینطور میشه. از ته قلبم باور دارم. وقتی اون زمان برسه، ما استراحت میکنیم.»