هنروتجربه-ساسان گلفر: «امید اگه بر مبنای دروغ باشه، امید نیست.» شخصیتی که این جملهی مهم فیلم «کوچهی کابوس» گییرمو دل تورو را بر زبان میآورد، در جایی دیگر از فیلم میگوید: «وقتی یه نفر دروغ خودش را باور میکنه، یواش یواش باور میکنه که قدرت داره، بعد به خواب غفلت فرو میره. چون حالا دیگه باور کرده که هرچی میگه درسته. باعث میشه که آدمها صدمه ببینند، آدمهای خوب و خداترس… بعد اون یه نفر دروغ پشت دروغ میگه و وقتی دروغهاش تموم میشه، باید جواب خدا را بده که هرجا فرار کنه، اون رو میبینه. هیچکس نمیتونه از دست خدا فرار کنه.» کانون اخلاقی فیلم «کوچهی کابوس» محصول ۲۰۲۱ و رمانی به همین نام، نوشتهی ویلیام لیندسی گریشام که در سال ۱۹۴۶ منتشر شده و فیلم دیگری که در سال ۱۹۴۷ از آن رمان اقتباس شده، همین است.
«کوچهی کابوس» دل تورو البته بازسازی آن فیلم کلاسیک نیست و فقط اقتباس دیگری از رمان لیندسی گریشام است که به نوشتهی مارتین اسکورسیزی –در یادداشت/بیانیهای در حمایت از دل تورو و فیلم که در ماه ژانویه امسال منتشر شد- «قطعاً از زمان خود و برای زمان خود صحبت میکند، اما از زمانهی از دسترفته برای بازگو کردن وضع حال استفاده میکند». مارتین اسکورسیزی در اشاره به درونمایهی فیلم گفته است: «همپوشانی شرایط وخیم و ناامیدکنندهی آن زمان با شرایط وخیم و ناامیدکنندهی اکنون صورت نگرانکنندهای به خود میگیرد» و این فیلم همکارش را «یک زنگ هشدار» میداند.
اواخر دههی سی میلادی است، دوران رکود اقتصادی و اندکی پیش از در گرفتن جنگ جهانی دوم. استنتن کارلایل (بردلی کوپر) مرد جوانی با گذشتهای مبهم است که در لحظههای ابتدای فیلم «کوچهی کابوس» میبینیم با جسدی که کف خانهای دفن کرده و بعد خانه را به آتش کشیده است، ارتباط مرموزی دارد. کارلایل از سیرکی سر درمیآورد که در آن نمایش غیرقانونی «گیک شو» اجرا میشود، نمایشی که در آن انسانی با ظاهری هیولاوار میتواند با دندان سر مرغی را بکند و خون حیوان را بیاشامد. به سیرک میپیوندد و با کلِم (ویلم دافو) رئیس آن، پیت (دیوید استراترن) که متخصص نمایش اظهار ارواح و غیبگویی است و همسر او زینا (تونی کولِت) آشنا میشود. کارلایل نصیحت پیت را میشنود که نمایش ارتباط با ماوراء پیامدهای خطرناکی دارد اما آن را جدی نمیگیرد…
گییرمو دل تورو ضمن مصاحبهای توضیح داده که ایدهی این اقتباس در سال ۱۹۹۸ به ذهنش رسیده، پس از آنکه پدرش در مکزیک ربوده شد و خانوادهاش برای یافتن او دست به دامن شیادانی شدند که خود را متخصص ارتباط با عالم ارواح جا میزدند. پدر دل تورو بعد از هفتاد و دو روز اسارت با کمک مالی جیمز کمرون از چنگ باجگیرها رها شد اما آن ماجرا سبب شد دل تورو به سراغ یک داستان مشهور کلاسیک و پیشتر اقتباس شده («کوچهی کابوس»/ Nightmare Alley محصول ۱۹۴۷ به کارگردانی ادموند گولدینگ با حضور تایرون پاور، کالین گری و هلن واکر) رفت که درونمایهی عبور از مرز باریک میان دروغ و حقیقت در آن پررنگ است. (نکتهای جالب در مورد داستان اینکه بخشی از فیلم «قهرمان» اصغر فرهادی با بخشی از آن شباهتهایی دارد. البته «کوچهی کابوس» دربردارندهی یک درونمایهی همیشگی آثار فرهادی است که احتمالاً داستان را خوانده یا فیلم کلاسیک را دیده و شاید حتی ناخودآگاه از آن الگو گرفته؛ اما احتمال دیگر هم این است که شباهت یاد شده کاملاً اتفاقی و فقط در نتیجهی عامل توارد ایجاد شده باشد.) با این حال داستان عناصر مشترکی با آثار پیشین دل تورو نیز دارد که وحدت سبکی و محتوایی لازم را برای تلقی آن به عنوان اثر تألیفی یک فیلمساز مؤلف تأمین میکند: از شخصیتها، هیولایی که درونیات انسانی دارد، گناه و بیگناهی و مرز مخدوش میان دو دنیای خاکی و ماورایی تا جلوههای بصری و تصویر استیلیزه.
دل تورو سازندهی «شکل آب» و «هزارتوی پن» در «کوچهی کابوس» به همان شیوهی همیشگی خود با بهرهگیری از بازیگران مطرحی مانند بردلی کوپر، رونی مارا، تونی کولت، دیوید استراترن، کیت بلانچت، ریچارد جنکینز، ویلم دافو و ران پرلمن (هفتمین مورد همکاری این کارگردان و بازیگر بعد از فیلمهایی مانند «پسر جهنمی» و «کرانهی اقیانوس آرام» که قرار است هشتمین مورد آن امسال با «پینوکیو» رقم بخورد) و اکسپرسیونیسم ویژهاش با بهرهگیری از تصاویر استیلیزه، پالت رنگی خاص اغراق شده و چرک، نورپردازی مایه تاریک، زوایای غیرمعمول دوربین و استفادهی فراوان از لنزهای واید همراه با حرکت دوربین به مفهوم دروغپردازی و شیادیای پرداخته که زمانهی ما را نیز مانند دوران رکود اقتصادی پیش از جنگ جهانی دوم (که بخش بزرگی از داستان در آن میگذرد) لکهدار و آشفته کرده است. اتفاقاً یکی از عوامل مهم ایجاد آشفتگی در جامعهی بشری، پاندمی کرونا که مارتین اسکورسیزی هم در یادداشت خود به اثر مخرب آن مخصوصاً در حوزهی فرهنگ و سینما اشاره کرده، تأخیری چندماهه در تولید فیلم «کوچهی کابوس» بهوجود آورد؛ گرچه بازیگران نقشهای اصلی از آن به عنوان یک فرصت استفاده کردند. بردلی کوپر (در نقشی که در ابتدا قرار بود لئوناردو دیکاپریو بازی کند) از این چند ماه برای کاهش وزن و جوانتر به نظر آمدن در پردهی اول فیلم استفاده کرد (اکثر نماهای پایان فیلم را در ابتدا و پیش از همهگیری کووید-۱۹ فیلمبرداری کرده بودند) و رونی مارا که در ابتدای فیلمبرداری باردار بود، وضع حمل کرد تا در بخشهای ابتدایی فیلم با آمادگی بدنی بیشتری ظاهرشود.
فیلم بدون آنکه اشارهای مستقیم به دوران معاصر بکند، دورانی خاص در تاریخ ایالات متحده را میگیرد و آن را به زمان حال و فراسوی مرزهای خاص تعمیم و تسری میدهد تا همانطور که اسکورسیزی گفته «زنگ هشدار» را دربارهی بحران دروغ و پیامدهای مرگبار آن به صدا درآورد.