
از فردا میترسم
خلاصه داستان

محمدکاظم محمودی متولد سال ۱۳۵۷ از گراش استان فارس و فارغالتحصیل سینما در رشته تدوین است.

من دیگر از فردا نمیترسم. این روزها سهم من از زندگی دیگر نفس سنگین نیست. فردا که میآید، من از طلوع صبح فردا نمیترسم، زمین خشک و همیشه گرد بوده و هست. از حکم بعد از جوهر خودکار خودم نمیترسم، از قلمی که بر سپیدی کاغذ بی جانم میدود میشود فهمید، که من از حکم بعد از جوهر خودکار خودم نمیترسم، فهمیدم که زندگی را تو باید بسازی بی حرف زندگی یعنی جنگ، تو بجنگ زندگی یعنی عشق … تو بدان عشق بورز، تابلوی زندگیت را تو بکش، زندگی یعنی حس تو پر از احساس. خوشحالم از اینکه انحناء اندام افکارم خوش تر از انحنای قدوقامتم است. مرا خوب بخوان، نوشتههایم از آن هیچ کس نیست، خیلی چیزهای مقدس در دنیا وجود دارد. دوست من، اما من یک چیز را مقدستر میشناسم و آن آزادی است.
(یعنی رهایی از بند و گذشت) شنیدهای انسانها اگر بخواهند زندگی اجتماعی خوبی در کنار یکدیگر داشته باشند بیشتر از هر چیزی نیاز به حریمی است که حق مسلم هر انسان است و هیچ کس بدان وارد نمیشود، یعنی من و تو حق نداریم هر چه دلمان خواست در امور دیگران سرک بکشیم چه در ذهنمان و چه در ورای آن…