
بیدارشو آرزو
خلاصه داستان

کیانوش عیاری سینمای حرفهای را با کارگردانی فیلم«تنوره دیو» در سال ۱۳۶۴ آغاز کرد و بعد از آن «شبح کژدم» و «آن سوی آتش » را ساخت که این فیلم از جمله اولین آثار ایرانی بود که در جشنوارههای معتبر بینالمللی نظیر جشنواره نانت توجهها را به سمت سینمای ایران جلب کرد. «روز باشکوه شهر کوچک»،«دونیمه سیب»،«آبادانیها»،«شاخ گاو»،«بودن یا نبودن» از دیگر آثار سینمایی این کارگردان هستند. عیاری تاکنون سه مجموعه تلویزیونی «خانه به خانه»،«هزاران چشم» و «روزگار قریب» را کارگردانی کردهاست.این فیلمساز «خانه پدری» را در سال ۱۳۸۹ مقابل دوربین برد و سال ۱۳۹۵ نیز «کاناپه» را ساخت، فیلمهایی که هرکدام به دلایلی هنوز فرصت اکران عمومی پیدا نکردهاند.عیاری در سال ۱۳۸۲ و چند روزی بعد از وقوع زلزله سهمناک بم به همراه تعدادی از عوامل مجموعه «روزگار قریب» به این شهر رفت و فیلم «بیدارشوآرزو» را کارگردانی کرد.

-زمانی که «بیدار شو آرزو» ساخته میشد، فکر نمیکردم فیلمی است برای اکران عمومی. فکر میکردم این فیلم باید بتواند محرکی برای خمودگی ذهن مسئولان فراموشکار در ارتباط با زلزله باشد. ایران روی یکی از مخوفترین خطوط زلزله دنیا قرار دارد و این نکتهای است که متأسفانه فراموش میکنیم. زمانی که «بیدار شو آرزو» در جشنواره فیلم فجر جایزه گرفت، روی سن تالار وحدت خطاب به مسئولانی که در سالن حضور داشتند گفتم که این فیلم برای نمایش در سینماها و جشنوارهها ساخته نشده، فیلم را ساختم که آب خوش از گلوی مسئولان پایین نرود، اما عملا این فیلم را کسی ندید. آن زمان دوست نداشتم فیلم اکران عمومی شود، چون به نظرم فیلم دردناکتر از خود زلزله است. تنها یکبار شبکه مستند این فیلم را در دوران وقوع زلزله ورزقان در استان آذربایجانشرقی نمایش داد، اما در حالتی مهجور نمایش داده شد، چون هیچکس خبر نداشت قرار است پخش شود. بنابراین میشود اینطور گفت که این هدف و آب خوش از گلوی مسئولان پاییننرفتن بهواسطه این فیلم عملا نقش بر آب شد، چراکه شرایطی برای دیدهشدن فیلم بهوجود نیاوردند، من که نباید این کار را انجام بدهم، دیگران باید این شرایط را ایجاد کنند که مسئولان این فیلم را ببینند. اینطور نباشد که زلزلهای در بم، ورزقان و حالا این زلزله که نمیدانم اسمش را باید چه بگذارم؟ زلزله غرب کشور؟ این زلزله عجیب و کمسابقه که همزمان در نقاط مختلف جغرافیایی دور از هم وقوع آن حس شده؛ مثلا در بخشهای میانی و شرقی ایران اثری از آن نباشد، اما در پاکستان، کویت، مصر یا ترکیه حس شود!
-زمان ساخت فیلم سه بار به بم رفتیم و هر بار ٣٠،٣۵ روز آنجا میماندیم و بعد برمیگشتیم، علت برگشتهای ما این بود که برخی بچهها و خودم فشار روحی روانی بسیاری بهخاطر بودن در آن محیط داشتیم. البته دفعه سوم هم به دلیل اینکه پولمان ته کشیده بود، برگشتیم. در یکی از این سفرها به قبرستان رفتیم و در آنجا مردی حدود ۴٠ساله را دیدم که با عصبانیت دستش را به قبر میکوبید و فریاد میکشید: «آرزو بهت میگم بلند شو» و سر بچهای که مرده بود، فریاد میکشید، به نظر میرسید دیوانه شده… خلاصه این فیلم را آنجا برای خودم تثبیت کردم و بعد این صحنه را هم گرفتم. جایی در فیلم هست که مهران رجبی شبهنگام که جنازهها را پیدا میکند و در کنار آتشی که روشن است، به این پنج، شش جنازه نگاه میکند و عین همان حالت را به او گفتم اجرا کند و بدون توجه به آدمیانی که اطرافش هستند این دیالوگ را تکرار کند، آرزو بهت میگم بیدار شو… این شد خاستگاه اسم فیلم.
برگرفته از گفتوگوی کیانوش عیاری درباره «بیدارشو آرزو»