
نفس
خلاصه داستان

نرگس آبیار فارغ التحصیل رشته کارشناسی ادبیات فارسی است. از سال ۱۳۷۶ فعالیت داستان نویسی خود را از حوزه هنری آغاز کرد. تاکنون بیش از سی جلد کتاب از او در قالب رمان و داستان به چاپ رسیده است. از جمله رمان کوه روی شانههای درخت، پسربچه کرم بدوش و خندق بلا، چشم سوم، شعرهای یک ماهی سیاه آسمون جل و…
آبیار از سال ۱۳۸۴ ساخت فیلمهای کوتاه و مستند را شروع کرد و سال ۱۳۹۱ اولین فیلم بلند سینمایی خود «اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند» را کارگردانی کرد و یک سال پس از آن دومین فیلم بلند خود «شیار ۱۴۳ » را مقابل دوربین برد.«نفس» سومین فیلم بلند این کارگردان است.

دخترکی سربه هوا و خیالباف، نه مفهوم قطعی مرگ را میفهمد نه صراحت جنگ و بمباران هوایی را. معلق میان زمین و آسمان برای خودش تاب میخورد و آژیر قرمز را به شکل موسیقی شورانگیزی ادراک میکند. حساب که میکنم، میبینم، سی و سه سال از مرگ «بهار» میگذرد. با خودم فکر میکنم اگر مجال زندگی پیدا میکرد، حالا چهل ساله بود. شاید مادری بود که شبها برای فرزندش قصه میگوید، شاید به قول خودش دکتر تنگی نفس شده و مطب کوچکی را اداره میکند. شاید مثل خودم فیلمساز میشد و رویاهایش را میساخت، شاید نقاشی بود که همین هفته پیش نمایشگاه تازهاش را افتتاح کردهاست، شایدو میلیونها شاید دیگر… شاید حق با کولیهاست که یک جا نمیمانند، شاید در این کوچ مدام و همیشگی از مصیبت جنگ فرار میکنند تا دست مرگ به آنها نرسد اما این دخترک چه میتواند بکند؟ جز اینکه روی تاب کوچکش چرخ بخورد و برای لحظاتی پاهای کوچکش را از زمین خشک و سخت واقعیت جدا کند، اما بمبها از آسمان میبارند از همان آسمانی که بخش کوچکی از آن سهم دخترکی خیالباف است تا از تکهای ابر، خانه و کاشانهای برای خود بسازد. اما این حجم مبهم، تکهای ابر نیست، گرد و غباری است که از آوار خانهای به هوا برخواسته …